
ما اجازه نمیدهیم کیفیت فناپذیری حیات بیمعنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگیمان.
برگ
Monday, October 20, 2014

Labels:
بچگی هایم,
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاه من,
نیم نگاهی به خودم
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
متن قشنگی بود حتی یادم میاد یه بار درباره این تاتر به منم گفتی پس منم یکی از مهره های این پازل هستم هوراااااااا. V.
آره وحیده جان حتی امروز یادم اومد وقتی توی همون سال یک تئاتر عروسکی به کارگردانی بنفشه بردیم منطقه داورها بنفشه را شناختند چون عکس اش را توی روزنامه دیده بودند و کلی ما را تحویل گرفتند تازه به بنفشه گفتند روی بچه هات کار کن تئاترت را اکران عمومی کن. منم جو گیر شده بودم هی می گفتم خیلی عالیه!!! بیچاره خانم ظهوری این قدر از دستم حرص خورد که این کارها به درد تو نمی خوره. یعنی یک گفت و گو دیدم از دیشب همین جوری خاطره است که جلوی چشمم رژه می رود.
در ضمن تو همون تکه پازلی هستی که یادم نبود یعنی یادم نبود برای تو هم تعریف کردم و الان یک روایت هم تو ازش داری
Post a Comment