ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, February 28, 2014

تازگی ها، هی تند و تند متوجه می شوم یک سر عاشقانه هایی که سال ها دوست داشتم دست سعدی بوده است از روی سعدی خجالت می کشم که حتی پی گیری نمی کردم این شعری که زمزمه می کنم و مشق شب ام است از کیست؟ فکر کن شعر گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده برای سعدی بوده است و من باید پانزده سال طول بکشد تا بفهمم. شرم آور است. این مشق شب برای  ,  بیست و یکم تیر ماه سال 77 است و نشان دهنده  ی شروعی است که فکر می کردم پایان ندارد ولی گویا داشت یعنی شروع کردم  و پیش از آنکه ادامه دهم فلسفه مرا از خودم ربود



داستان اینکه اهل هنر بودم و از درس بیزار تکراری شده است تکراری تر از آن قصه ی فلسفه است که چگونه قاپم را دزدید و من هم شبیه طلبه ای که ضرب ضربا یاد می گیرد و حس می کند سینه اش تاب این همه معرفت را ندارد افلاتون وار حس کردم دستگاه معرفتی ام تاب این  همه محاکات و روگرفت ها را ندارد و هنر را با چوب افلاتون از مدینه ام بیرون کردم و چسبیدم به چیزهایی که  روگرفت روگرفت عالم بالا نباشند حالا اما دوست دارم باز هنر را به عالم ام راه بدهم و این همه بی مهری را جبران کنم  شاید برای آرامش روح افلاتون هم نیاز باشد که برای سده ها هنر را در به در و آواره کرد
برای ثبت در تاریخ اثر خودم بیست و پنجم بهمن ماه هفتاد و شش آبرنگ

می خواهیم برویم ختم یکی از اقوام، با همه ی دوندگی هایم باز هم آخرین نفر هستم که آماده می شوم مامان و بابا در کوچه منتظرم هستند به محض اینکه می روم بیرون رو می کنم به مامان و می گویم عمراً زن ها فیلسوف شوند و مامان بی درنگ می گوید آره والّا مخصوصاً تو!

Thursday, February 27, 2014

 امروز عصر و طرف های غروب  من تنها سرنشین این اتوبوس بودم جا برای آدم بزرگ های
 خودروهای تک سرنشین به اندازه ی کافی داشتیم شبیه بیشتر غروب ها...

Wednesday, February 26, 2014

بیایید تلاش کنیم به عمه ی همه احترام بگذاریم

همه ی ما خود پایدار و یکپارچه ای داریم که در نسبت با دیگران یکدفعه می شود هزاران خود متفاوت خود من از آن لحاظ که دختر کسی است با خود من از آن لحاظ که در یاد کسی است و با خود من از آن لحاظ که دانشجوی کسی است و با خود من از آن لحاظ که دختر دایی کسی است و با خود من از هزاران لحاظ در نسبت با هزاران آدم، با یکدیگر متفاوت اند در عین اینکه خود یکپارچه ی ما حق اش 
محفوظ است. مدت هاست توجه ام به خودم از آن لحاظ که عمه ی کسی است جلب شده است

شنبه ی گذشته از خواب که بیدار شدم در عالم خواب و بیداری آنلاین تیتر خبرها را نگاهی انداختم بعد در همان هپروت گفتم فال امروزم را هم نگاه کنم اولین جمله این بود مغز شما امروز کار نمی کند و من هم ناخودآگاه گفتم مغز عمه ات کار نمی کند.
حالا تازه من می خواستم فرهنگ سازی کنم و از پدیده ای به نام عمه اعاده حیثیت کنم. آن روز صبح بعد از اینکه یادی از عمه ی نویسنده فال کردم یاد لطیفه ای قدیمی افتادم که بچه بودیم تعریف می کردیم و می خندیدیم و حالا می فهمم بهره ای از واقعیت دارد همان که برق ها را خاموش می کنند در تاریکی مخ یک مسلمان را می زنند که مسیحی شود همه چیز را می پذیرد مسیحی می شود برق ها را که روشن می کنند می گوید اللهم صل علی محمد و آل محمد
در هر حال گویا یاد کردن از عمه کسانی که ما را می چزانند یا آزار می دهند بخشی از ناخوداگاه تاریخی ماست و من از آن لحاظ که عمه ام به این ادبیات عمه ای علاقه مند شده ام و همچنان پی گیر مرحمت های آدم ها به عمه های یکدیگر هستم...

Tuesday, February 25, 2014

 ما آدم ها درست زمانی که می گوییم من با این مردم فرقی ندارم من هم از همین مردم هستم من تفاوتی با این مردم ندارم همان جایی است که با همه وجود حس می کنیم یک سر و گردن از همه ی این مردم بالاتریم و گرنه نیازی نبود اصلا یادمان بیاید که با مردم هستیم یا نیستیم که منت با مردم بودن را هم بر سرشان بگذاریم...
من و آقای برادر 
با مامان یک برنامه خانواده می دیدیم فقط خندیدیم
مجری برنامه پس از خواندن یک پیامک می گوید قدیم ها بهتر بودند الان زود خسته می شوند زود می خواهند طلاق بگیرند سازگار نیستند و از حاج آقا می خواهد در این مورد بیشتر توضیح دهد حاج آقا می گوید قدیم ها کتک هم می خوردند می اومدند خونه باباشون می گفتند کتکم زده باباهه تشر می زد برگرد خونه شوهرت دو سه بار کتک می خوردند و کتک کاری می کردند بعد دیگه زندگیشون و می کردند. مجری بیچاره هم خیلی تلاش کرد ماجرا را جمع کند و سعی کرد بگوید منظور حاج آقا از کتک, کتک نبود...


نه به شوری دیروزها نه به بی نمکی این روزها و آینده

Monday, February 24, 2014

به  ﺧﺎﻟﻪ‌ﺍﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﮑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻪ ﺑﺎ
ﮐﻠﯽ ﺫﻭﻕ ﻭ ﺷﻮﻕ ﮔﻔﺘﻢ‌: ﺧﺎﻟﻪ! ﻣﻦ ﺧ
ﯿﻠﯽ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑ
ﯿﺎﻡ ﺍﻭﻥ ﺟﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ . ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ
ﻣﯽ‌ﮔﻪ: ﺧﻮﺏ این 
جا ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮﯼ
ﯿﺸﺶ؟
ﺧﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﻻﻣﺼﺐ ﻋﻤﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍ ﺧﻮﺩﺵ

منبع: شبکه‌های اجتماعی
Top of Form
نویسنده: لا ادری



گروه فلسفه براي كودكان و نوجوانان(فبك)پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي برگزار مي كند
كارگاه آموزشي  " تربیت مربی برای برنامۀ فلسفه برای کودکان (مقدماتی)"


3 روز و 6 جلسه (هر جلسه 3 ساعت)
اسفندماه 92




·   زمان برگزاري: زمان برگزاري:20 الي 22 اسفندماه 1392 (8 صبح الي 15 ظهر) (شرکت‌کنندگان محترم ناهار را مهمان پژوهشگاه علوم انسانی خواهند بود.)
·   مكان برگزاري: تهران، بزرگراه كردستان، خيابان 64 غربي(ايرانشناسي)، جنب ساختمان آ.اس.پ(A.S.P)، ساختمان اصلی پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي
·   تلفن تماس با گروه: 3 -88046891  داخلی 264  تماس فقط در ساعات اداري (14 - 8) 
·     پست الكترونيكي:  fabak_g@hotmail.com
·   آخرين مهلت پيش ثبت نام:  14 اسفندماه  1392
·   اولویت با افرادی است که در برنامه­ها و دوره­های آموزشی که قبلاً توسط گروه فبک برگزار شده بود، شرکت کرده­اند یا دارای سوابق کاری یا دانشگاهی در زمینۀ برنامۀ فلسفه برای کودکان می‌باشند.

·   مبلغ كارگاه 120.000 تومان می‌باشد که براي دانشجويان و اعضاي پژوهشگاه و معلمان محترم 17% تخفيف در نظر گرفته شده است. ( معادل100.000 تومان).


  ثبت نام در دو مرحله انجام مي گيرد:
1.      پيش ثبت نام : شامل ارسال فرم و تقاضا نامه به ايميل مذكور
براي دريافت فرم هاي ثبت نام و برنامه تفصيلي كارگاه­ها به بخش اخبار یا اطلاعيه سايت پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي مراجعه فرماييد: http://ihcs.ac.ir
2.      ثبت نام قطعي: پس از به حد نصاب رسيدن و بر حسب اولويت، با افرادي كه مرحله پيش ثبت نام را انجام داده اند، تماس گرفته خواهد شد تا مدارك لازم را به منظور ثبت نام قطعي ارسال نمايند.
3.      لازم به ذكر است كليه مراحل ثبت نام به صورت الكترونيكي خواهد بود لذا داشتن  پست الكترونيك الزامي است.
4.      در انتهای دوره به افرادي كه در کلیه‌ی جلسات کارگاه مذکور و همچنین کارگاه پیشرفته که در اردیبهشت سال 93 برگزار خواهد شد، شركت کرده و نمره قبولي را كسب كرده باشند، گواهينامه پايان دوره از سوی گروه فبک پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (تحت نظارت وزارت علوم) اعطا خواهد شد.

لطفاً پس از تکمیل فرم پيش ثبت نام (پيوست) ، آن را تا تاريخ اول اسفندماه به آدرس الكترونيك  fabak_g@yahoo.com  ارسال فرماييد خواهشمند است در عنوان (subject) ایمیل خود، حتماً قید کنید؛«فرم پيش ثبت نام کارگاه تربیت مربی فلسفه برای کودکان (مقدماتی)»


استاد های کارگاه و موادی که تدریس خواهند کرد:
1.      كاركرد برنامه فبك در نظام تعليم و تربيت اسلامي (دكتر خسرو باقری)
2. مباني برنامه فلسفه براي كودكان (دكترمراد یاری دهنوی)
3. ويژگي‌هاي تسهيلگر برنامه فبك (دكتر مژگان رشتچي)
4.داستان‌هاي فكري فلسفي در برنامه فبك (دكترليلا حبيبي)
5. روانشناسي رشد شناختي و امكان فلسفه‌ورزي كودكان (دكتر مهرنوش هدايتي)
          6. پرورش قدرت استدلال در برنامه فبك (دكتر حامد صفائی­پور)

Sunday, February 23, 2014

صبوری مراتب دارد

در مرتبه ای از آن زیبایی
در مرتبه ای از آن مقام داری
در مرتبه ای از آن دلتنگی
در مرتبه ای از آن عاشقی
در مرتبه ای از آن گذشتی 
در مرتبه ای از آن شاکری 
در مرتبه ای از آن گریه ای 
در مرتبه ای از آن سنگی

گاه آدم هایی را می شناسی که همه  ی این مراتب را با هم دارند با خود می گویی باری سنگین تر از صبوری هم مگر وجود دارد؟ پس خودش است خود خودش! خود امانت را می گویم همان  امانتی را که هیچ کس جز انسان قبول نکرد اصلا قبول این امانت خودش عین صبوری بوده است کاش می توانستم فقط در یک مرتبه از این مراتب زندگی کنم فقط یکی، شاید زیبا می شدم شاید در دلتنگی و عاشقی و گذشت مقام داشتم ... شاید در شکرانه ای اشک آلود، سنگ صبور کسی می شدم که واقعی مثل هیچ کس نیست...


Friday, February 21, 2014


زندگی مرگ مغزیِ حتمی ست
عشق یعنی دوباره برگردم
خنده دار است زندگی بی تو
عشق یعنی که گریه می کردم

فلسفه یک تلاشِ بیهوده ست
اتفاق از نگاه می افتد
چشم تو انتهایِ اشراق ست
سهروردی به راه می افتد

سفسطه انتهای فلسفه بود
چشمِ تو ابتدای اثبات است
بعدِ من خوش به حال افلاطون
عشق تو جام زهر سقراط است...


محسن امیری مقدم

دایی رضا

دایی رضا خانه ی جدید خریده است ما هم همگی رفتیم خانه شان همه جای خانه شان را نشانم داد تا رسیدیم به اتاق خودش یک کم درباره کتاب هایش حرف زدیم بعد به تردمیل اشاره کرد گفت اونا برای روحمون اینم برای جسم مان. از بچگی دایی رضا را طور دیگری دوست داشتم چون طور دیگری بود خاطرات خیلی بامزه از شیطنت هایش تعریف می کرد و عالمی متفاوت داشت که در بزرگسالی پی بردم اتفاقا من هم یک جورهایی به همان عالم تعلق دارم از آقاجان خاطراتی دارد که شبیه خاطرات هیچ کس نیست آقاجانی  که با دایی رضا دو تا عالم جدا داشتند و افق پیش روی هر کدامشان رنگی متفاوت داشت شاید همین تفاوت ها اون همه دایی رضا را طناز و شوخ طبع بارآورده است. گاهی اوقات فکر می کنم اگر دایی رضا با آقاجان و بقیه متفاوت نبود این همه خاطرات بامزه هم وجود نداشت اما این روزها وقتی به  دایی رضا نگاه می کنم  که میانسالگی را هم گذرانده است و اتفاقا به لحاظ ظاهر شبیه ترین پسر به آقاجان است، با آن همه تفاوت با او،  برای خودش آقاجانی است زیر چتر تفاوت هایش با آقاجان! به همان اندازه شریف و دوست داشتنی و مرد...  
دارم تلو...دارم تلو...از «نیستی» مستم
حالا «دکارت»مسخره ثابت کند«هستم»!


سید مهدی موسوی
امروز به این فکر می کردم که ناخوداگاه آدم شاهنامه را بلند بلند می خونه یعنی  امکان نداره بتونی تو دلت بخونی

Thursday, February 20, 2014

چیز بدی نیست جنگ
شکست می خورم
اِشغالم می کنی

شمس لنگرودی

خوانسار، به یاد خانوم و آقاجان

تاریخچه ی خوانسار به قبل از اسلام می رسد وجود آثاری از آتشکده تیر و معبدی به نام هیکل در کوه تیر در حوالی روستای تیدجان و سنگ قبری به خط پهلوی در روستای قودجان دلیلی بر این مدعاست. مدارکی که از سابقه تاریخی خوانسار در دست است تاریخ مهاجرت دسته ای از اقوام یهود به خوانسار و سرگذشت آنهاست که به زمان سلطنت کوروش کبیر می رسد.
این شهرستان یک بخش مرکزی و سه دهستان به نام های چشمه سار، کوهسار و پشت کوه و ۱۸ روستا دارد. آب این شهرستان از طریق ۱۷۹چاه ۱۵۸ رشته قنات و ۵۹ رشته چشمه با میزان آبدهی ۱۰۵میلیون متر مکعب تامین می شود.
مردم خوانسار لهجه خاصی ندارند و لیکن گویش مستقل خوانساری دارند که این گویش ریشه  در زبان فارسی قدیم داشته است و از قبل از اسلام در این شهرستان رایج بوده است . طبق مطالعات، گویش خوانساری ریشه در زبان پهلوی دارد و در برخی شهرستان ها مانند دلیجان و میمه نیز با اندکی تفاوت دیده می شود در کتب تاریخ نقل است شهربانو همسر امام حسین و دختر یزدگرد سوم در هنگام اسارت در مجلس عمر خطبه ای به زبان و گویش خوانساری ایراد کرده است که این جمله معروف از 
اوست: اف بر ابرویزبو که نامه پیغمبرش بدرا. یعنی اف بر خسرو پرویز باد که نامه پیغمبر را پاره کرد.


Tuesday, February 18, 2014

صبح علی الطلوع و در حالی که تمام شب خواب به چشمم نیامده بود عمه خانم بالای سرم حاضر شد و با عباراتی مخدوش از آلزایمر رو به شکوفایی اش مرا از جا بلند کرد
عمه آقاهه اومده سر داره مو نداره کلاه داره، ماشین داره عقب نداره جلو داره

از داستانی به قلم امیر علی نبویان

اصل صله ی رحم

مامان و بابام عروسی دعوت شدند می گم بابا شما کی داماد می شی؟
می گه پسر دایی مادربزرگ مادر داماد
دو روز ه دارم به مغزم فشار می یارم ببینم من با کی یک همچین نسبتی دارم که بیشتر درک کنم. یعنی من دختر دایی مادربزرگ مادر کدوم یکی از شاه دامادهای بالقوه و بالفعل فامیل می شم؟ هنوز کشف نکردم

Monday, February 17, 2014

گروه فلسفه براي كودكان و نوجوانان (فبك) پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي برگزار مي‌كند:
سومین نشست از سلسه نشست های ماهانه
هم اندیشی مخاطبان وفعالان فلسفه برای کودکان
 و با حضور : كليه اعضاي گروه فبك
دکتر مهرنوش هدایتی- دكتر مليحه راجي – دكتر سعيد ناجي – دكتر روح الله كريمي

عنوان این نشست :
محرکهای اولیه برای آغاز یک بحث فلسفی با تأکیدبرداستان

از كليه مربيان، فعالين و علاقمندان حوزه فلسفه براي كودكان،روانشناسی ،فلسفه و همچنين معلمين مدارس دعوت مي‌شود در اين نشست‌ها شركت نمايند.

زمان  : سه شنبه 6اسفند
ساعت17 - 15 :
جهت كسب اطلاعات بيشتر مي توانيد  به سايت پژوهشگاهwww.ihcs.ac.ir  مراجعه و يا با شماره تلفن 88046891  - 021  الي 3 داخلي 264  و يا آدرس ايميل fabak_g@hotmail.com  تماس حاصل فرماييد.
مكان: بزرگراه كردستان، نبش خيابان 64 غربي، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، سالن حكمت

بیست و هشتم بهمن هزاروسیصدو ۹۲ دوشنبه شب

فکر کنم ده سال پیش کشیدم تنها سفالی است که برای اولین و آخرین بار رویش نقاشی کردم    نمی دونم  چرا تا امروز نشکسته است!!!!! عمر نقاشی کردنم به حرفه ای شد قد نداد الان دیگه حتی شبیه اون روزها  آماتور هم نیستم  

Saturday, February 15, 2014

شنیده اید درباره دو کشوری که ممکن است در اصول هم با هم متفاوت باشند می گویند متحد نظامی اند ، متحد اقتصادی اند متحد سیاسی اند و ... دقیقا به همین معنا امروز دو نفر که در اصول با هم متفاوت اند خیلی خیلی خیلی ناخودآگاه و تصادفی بر علیه من متحد رو کم کنی شدند و من تردید ندارم گذر زمان نشان هردوشان خواهد داد که رویی برای کم کردن وجود ندارد 

Friday, February 14, 2014

Thursday, February 13, 2014

تجربه حضور در بیمارستان برایم تجربه و حس عجیبی است دقیقا حس و تجربه ای به شکل امروز را اولین بار در  سن ۹ سالگی داشتم که بچه ها را راه نمی دادند و من قاچاقی وارد بخش بیماران شدم  و پس از آن بارها تجربه اش کردم. امروز هم رفته بودیم عیادت یکی از اقوام، حس  ام زمان حضور در بیمارستان، حسی است شبیه افت فشار البته همراه با درماندگی! گاهی اوقات به یکباره آن قدر حس ناتوانی می کنم که فکر می کنم امواج درد و گاهی تنهایی و درماندگی این بیماران است که بر سرم هوار شده است این تجربه را حتی برای به دنیا آمدن بچه آقای برادر هم داشتمکه در واقع فضای شادی بود  البته در ظاهر خیلی عادی ام اما حس می کنم هر لحظه امکان دارد پخش زمین شوم هیچ وقت هم درباره اش صحبت نکرده ام اما امروز با همه وجود حس کردم بیمارستان جایی است پر از درد که اگر حواست برود به این دردها از حال می روی

Tuesday, February 11, 2014

هفدهمین هم اندیشی ویرایش با عنوان «غلط و صحیح در زبان» و سخنرانی محمد رضا باطنی، منوچهر بدیعی و ابوالحسن نجفی چهارشنبه سی ام بهمن  ماه برگزار می شود. برای ثبت نام با شماره ۸۸۵۰۵۰۵۵ داخلی ۱۱۰۰ و۱۱۰۴ تماس بگیرید

Sunday, February 09, 2014


... قسم به نگه دارنده ی سنگ و شیشه در کنار هم  

Saturday, February 08, 2014

نوزدهم بهمن ماه هزاروسیصدو نودو دو روز شنبه

امروز اولین روز از اولین ترم دانشگاهم بود


اینکه جمله بالا را با چه حس و حال و هوایی نوشتم را فقط کسانی متوجه می شوند که از نزدیک یا دور در جریان بودند من این مدت را در چه برزخی به سر بردم تا رسید به امروز


فعلا همین

Friday, February 07, 2014

این یک هفته که هوا سرد شده بابام تو پذیرایی کرسی گذاشته است یک مجمعه هم گذاشته روی کرسی. منم هی چپ و راست می رفتم می اومدم ازش عکس می گرفتم امروز بعد از یک هفته رفتم زیر کرسی نشستم می گم اِاِاِ!!! این واقعیه!!! بابام لحاف می زنه کنار منقل برقی و نشونم می ده می گه ما را دست کم گرفتی پس فکر کردی الکیِ به منقل که نگاه می کنم یاد یکی از خاطرات بچگی هام می افتم
ما سه تا شنیده بودیم زمان بچگی بابام اینا بعضی از بچه ها زیر کرسی خفه می شدند می مردند یکی از سرگرمی های هیجان انگیزمون  این بود که یکیمون بره زیر کرسی دو تای دیگه اجازه ندن بیاد بیرون تا خفه شه!
بازی که توش وحشت و هیجان و ترس و التماس یکجا جمع بود

پی نوشت: وقتی تعجب کردیم از اینکه خفه نمی شیم مامانم توضیح داد اونا منقل زغالی بوده نه برقی، کاربری کرسی هم عوض شد می رفتیم زیر کرسی هر کدوم از یک سمتش همین جور که به دو تا لامپ منقل برقی نگاه می کردیم حرف هم می زدیم

برنامه ی بچه های دیروز داره پخش می شه
بابام بی حوصله کانال عوض می کنه
می گه ما که بچه ی پریروزیم

Thursday, February 06, 2014

آدم ذوق زده معمولا چه شکلیه؟ من الان همون شکلی ام



پنج شنبه هفدهم بهمن ماه هزاروسیصدو نود و دو

Wednesday, February 05, 2014


این زمستان خیلی هوای بافتن دارم دلم می خواهد بروم حسن آباد چند تا کاموای خوش آب و رنگ و
 دو تا میل بافتنی بخرم یک شال گردن خوشگل ببافم
 .

بی شک نشانه ی از دست رفتگی است

Monday, February 03, 2014

با امروز چهار روز شد که از خانه بیرون نرفته ام برای مرحله ای جدید و تازه در زندگیم این ماندن ها را لازم دارم. نیاز دارم هر چه کار نیمه تمام دارم را تا پایان هفته تمام کنم نیاز دارم کار جدید نگیرم نیاز دارم برای این شروع تازه خود خودم باشم بار سنگین روی دوش و فکرم نباشد همه تلاشم را می کنم که حتی اگر نرسیدم و نتوانستم همه این بارها را زمین بگذارم دست کم سبک تر شان کنم دوست دارم با انرژی شروع کنم شاید خدا خواست با همین انرژی هم ادامه دادم و با همین انرژی هم  تمام اش کردم. چقدر حالم خوب است وقتی می بینم هنوز هم چیزهایی وجود دارد که می تواند هیجان زده ام کند. شنبه نوزدهم بهمن آغاز فصلی تازه در زندگی ام است که دوستش دارم بسیار

Sunday, February 02, 2014

این خانمی که کارش پاکسازی پوست است می گوید هفته ای دو بار دو قاشق شیر ترش شده را با مقدار کمی نمک به صورت ماسک بیست دقیقه روی پوستت بگذار و ادامه می دهد که کئلوپاترا برای پوستش تو شیر ترش و نمک می خوابیده است بی درنگ به فکر فرو می روم که بر فرض این هم که این حرف درست باشد الان کئولوپاترایی که شصت و نه سال پیش از میلاد مسیح زندگی می کرده است کجاست؟ پیش خودم فکر می کنم پوست اش که هیچی الان استخوان هایش هم نمانده است، نه اینکه بی خیال شیر ترش و نمک بشوم و ادا و اصول غیر عادی از خودم در بیاورم بی تردید آدم زنده زندگی می کند و همه هم سعی می کنند بر اساس جهان بینی خودشان بهترین نحوه زندگی کردن را برای خودشان طراحی کنند من اما هم زمان دوست دارم از نحوه زندگی کردنم فاصله بگیرم و هم زمان که شیر ترش و نمک استفاده می کنم به یاد خودم بیاورم که  ماندنی ها چیزهایی هستند شبیه شعرهای حافظ، حافظی که پوست و استخوان او هم شبیه کئلوپاترا پودر شده است اما از پس سده ها می آید کنار تنهایی ات می نشیند و آرام ات می کند.  دوست دارم در تمام این بیست دقیقه و همه ی زمان های پس از آن به این فکر کنم چگونه می شود که بعضی آدم ها بی زمان می شوند. 

Saturday, February 01, 2014

یک عاشقانه ی دکارتی

هر چند نمی رسد به دستم دستت
یاد تو عجیب می کند سرمستم
من عاشقم و فلسفه من این است 
دارم به تو  فکر می کنم، پس هستم
جلیل صفر بیگی