ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, June 29, 2015

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی 
که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد...

بیدل دهلوی

۹ تیر ۱۳۹۴

معلم دوست‌داشتنی زبانم، در بازی ایران و لهستان


این کیک هم برای روزگار خوش و خرم یکی از 
جلسه‌های کلاس‌اش بود. 

Saturday, June 27, 2015

دوستان محترم، طبق جدول برنامه‌های رادیو گفت‌وگو برنامه‌ی سوفیا امشب پخش نمی‌شود. تاریخ پخش برنامه را اعلام خواهم کرد. 

Friday, June 26, 2015

شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه‌ی عاشق‌ترم را باد برد

حامد عسگری

پ.ن: با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

۵ تیر ۱۳۹۴ غروب آدینه

Thursday, June 25, 2015

رادیو ۷، یک تمام نشدنیِ دوست داشتنی


‌حرف‌های بسیاری درباره‌ی پخش نشدنِ غافلگیرانه‌ی رادیو ۷ گفته‌ شد. چیزهای بسیاری نوشته شد. من هم بسیار متاسف شدم اما نوشتنم از نوعی که بخواهم اینجا بنویسم نمی‌آمد. تا صبح روزی که می‌رفتم امتحان کانت بدهم. شش و نیم صبح بود در اتوبوس نشسته بودم و در آن حال و هوای گیج و منگی که با دو صورت پیشینی شهود حسی که همانا زمان و مکان است، دست و پنجه نرم می‌کردم یک دفعه دلم خواست برای اینجا از رادیو هفت بنویسم. شاید شبیه مصیبت‌هایی که بغض‌ات خیلی بعدترش می‌ترکد. درباره‌ی رادیو هفت و خلاقانه بودنش، فاخر بودنش، فرهیخته بودنش و خانوداه‌ی بزرگی که این مدت دور خودش جمع کرد، بسیار نوشته‌اند.  آن روز صبح اما رادیو هفت و تمام ماجراهای تمام شدنش برای من به  گونه‌ای دیگر پدیدار شد و نوشته‌ام اینی شد که در ادامه می‌آید.


دوم تیر ماه ۱۳۹۴
رادیو هفت تمام شد، از یک چیز بسیار خرسندم، اینکه باوجودِ دلخوری هیچ وقت همراهی‌ام را با برنامه درهم نکردم. حساب دلگیری‌ام را جدا نگه داشتم. خرسندم که تا آخرین روز و ساعت وفادارانه برنامه‌‌ی نازنین و محبوبم را دنبال کردم و عالم یک بار دیگر قانون نانوشته‌اش را برای من ثابت کرد. قانونی که می‌گوید به کار دنیا اعتباری نیست و آنچه ماندنی است محبت است پس نگذار این محبت برایت بشود حسرت. دلخوری‌ها و دلگیری‌های من هیچ وقت رفع نشد اما هیچ وقت کینه هم نشد. یاد خانه‌‌ی سبز به خیر قهر بودم اما حرف می‌زدم. خوشحالم برای همه‌ی سه‌شنبه‌های حال خوب که به رویم آورد چقدر می‌شود از کوچکترین‌ چیزها حالت خوب باشد، برای همه‌ی پنج‌شنبه‌هایش با همه‌ی نحوه‌های بودنم. برای همه‌ی فال‌های حافظی که هیچ وقت مژده‌ها و بشارت‌هایش محقق نشد و من هر شنبه دلم می‌خواست جناب حافظ گولم بزند. دلم می‌خواست امیر علی هر یک‌شنبه یادم بیاورد که خیلی از دیگرگون دیدن‌های عالم امری طبیعی است. من با عاشقانه‌های دوشنبه عاشقی کردم و یک خط درمیان، میان چهارشنبه‌ها حواسم به محیط زیست بود، به عجیب‌ترین‌های عالم و به نحوه‌های بودنم. 
من از پنج شش سالگی که هم سن و سال‌هایم برای تلویزیون نقاشی می‌فرستادند تا این سن، هیچ وقت فکر نمی‌کردم جام جم می‌شود که همین جا بغل گوش‌ات باشد، ورِ دلت... خودت را درون برنامه ببینی و همیشه حس کنی از همین جایی که نشسته‌ای تو هم سهمی در ساختن این برنامه داری حتی اگر هیچ وقت به استودیو شماره‌ی ۲ دعوت نشده باشی. 
تلویزیون همیشه‌ی روزگار پشت به من راه خودش را رفته بود و من گاهی فکر می‌کردم جام جم شاید مثلا جایی در مریخ باشد. خودشان با خودشان خوشحال‌اند و دلشان می‌خواهد من هم به خاطر اینکه آن‌ها خوشحال اند خوشحال باشم. رادیو هفت اما قلبش با قلب منِ مخاطب می‌زد.

تمام شدن رادیو هفت به من ثابت کرد، چقدر ما به تفکر نقاد و داوری منصفانه نیاز داریم تا تفکر خلاق اینگونه زیر و دست و پای بی‌انصافی له نشود و نیز بیشتر از قبل به یادم خواهد ماند تنها ماندنی روزگار محبت است باید مراقب‌اش باشیم تا هیچ وقت حسرت نشود. 

دلخور اما وفادار و همدل با برنامه‌ی دوست داشتنی‌ام که تردید ندارم، با ایده‌های ناب‌تر برمی‌گردد که همین تمام شدن هم گونه‌ای آغاز برای این دوست‌داشتنی تمام نشدنی است...

What Is Philosophy For?

Tuesday, June 23, 2015

اگر همسرم او بودم چه شکلی بودم؟


همیشه باورم این بوده است که ازدواج قسمتی از سرنوشت آدم نیست، همه‌‌ی آن است. می‌توانستم تصور کنم اگر همسر یک بازاری بشوم چگونه خواهم بود و چه تفاوت‌هایی خواهد داشت با زمانی که مثلا همسر یک آدم بیکار شوم. اینکه آدم همسر یک پزشک بشود، با اینکه همسر یک شاعر یا داستان‌نویس بشود آثار خودش را دارد. اصلا ارزش‌گزاری نمی‌کنم. منظورم این است که یک دفعه آدم با یک تصمیم خودش را در معرکه‌ای می‌اندازد که مناسبات خودش را دارد. یعنی تحصیلات، شغل، تربیت خانوادگی، تفکرات، آدم‌هایی که اطراف هر یک از دو طرف هستند در نحوه‌ی بودن آنها تاثیر دارد. این‌ها برایم بیشتر شبیه یک بازی خلاقانه بود که در نهایت به کار داستان‌پردازی  می‌آمد. اما وقتی فهمیدم خانم عکاسی از چک با همین دغدغه تخیل‌اش را تصویری کرده است، بسیار برایم جذاب بود. من بارها خودم را در نقش خانوم، ضعیفه، بانو، عیال، منزل، فائزه... تصور کرده‌ام.

 خانم Dita Pepe  در راستایِ پروژه‌ی اگر همسر او بودم چه می‌شد؟ از مردان مختلف درخواست کرده است که اجازه دهند در کنارشان به‌عنوان همسرشان عکس بگیرد. او این کار را با دقت و ظرافت بسیار انجام داده است. دست کم برای من که دغدغه‌ای آشنا بود، بسیار جالب بود.












Friday, June 19, 2015

بچه‌ی آقای برادر که به دنیا آمده بود. مامانم در شب‌های بیداری و گریه‌ها و نخوابیدن‌های بی‌دلیل نوزاد، به آقای برادر گفت می‌دونی چرا روزها و ماه‌های اول بچه‌داری این قدر سخت است؟ من و آقای برادر گفتیم نه! گفت برای اینکه بچه‌دار شدن بزرگ‌ترین هیجان و خوشی عالم است. اگر این سختی‌ها نباشد پدر و مادرها طاقت این همه خوشی و هیجان را ندارند، این یک جور ترمز برای آن هیجانِ بزرگ است. 

این هفته خیلی یاد این تعبیر و تفسیر مامانم کردم. این قدر بعضی اتفاق‌هایش بزرگ بود که روزگار چاشنی‌اش چند تا خبر بد و ناکامی و شکست گذاشته بود که خدایی نکرده از این همه خوشی نمیرم. 

امروز که آخرین روز هفته است، نمی‌دانم این نیش و نوش‌هایش را، که هر دو با هم هم‌وزن‌اند، بر روی هم نوش بگیرم یا نیش؟ 

۲۹ خرداد ۹۴ جمعه عصر
خسته و کلافه‌ام، دارم آماده می‌شوم که بروم کتابخانه. موهایم را که شانه می‌زنم، مجری تلویزیون دارد از موسی می‌گوید. از پیش از به دنیا آمدنش، از اینکه چگونه ظواهر بارداری در مادرش هویدا نبود. موهایم زیادی بلند شده‌اند، هوا گرم است و دلم می‌خواهد کوتاهش کنم. مجری از بزرگ شدن موسی می‌گوید در خانه‌ی کسی که قصد کشتن‌اش را داشت و در دامن او بزرگ می‌شود. با خودم می‌گویم اگر موسی از آب گرفته می‌شود و اگر طوری برنامه‌ها چیده می‌شود که چه کسی او را از آب بگیرد و اگر همه چیز می‌تواند سر جای خودش باشد پس حتما اینکه هیچ چیز سر جایش نیست هم، معنایش این است که همه چیز سر جایش است! شانه در حلقه‌ی گوشواره‌ام گیر می‌کند و من که بی‌حواس به دنبال موسی و مادرش و دریا رفته‌ام محکم شانه را به طرف پایین می‌کشم. انگار کسی با غضب گوشواره‌هایم را کشیده باشد دادم به هوا می‌رود. گوشواره‌ی کج و کوله روی زمین می‌‌افتد و من همان طور که گوشم را محکم گرفته‌ام که خونش روی لباسم نریزد با خودم می‌گویم فضولی‌های عالم به تو نیامده است، فضولی کنی، گوش‌ات را چنان محکم می‌کشند تا یادت بماند دنیا دست کیه!

Thursday, June 18, 2015

رادیو گفت‌وگو، برنامه‌ی سوفیا، برنامه‌ای درباره‌ی فلسفه برای کودکان تهیه کرده است، با حضور دو کارشناس: دکتر روح‌الله کریمی و فائزه رودی. سوفیا هر شنبه، ساعت یازده شب پخش می‌شود.(موج اف ام ردیف ۱۰۳.۵) از طریق دیجیتال تلویزیون هم می‌شود گوش کرد. برنامه از ۶ تیر شروع می‌شود تا سه هفته. اگر ویژه‌ برنامه‌ای بود و پخش عقب افتاد خبر می‌دهم. 

پ.ن: تشکر ویژه از دوست دوست‌داشتنی‌ام سمیرا پزشکپور

Wednesday, June 17, 2015

چقدر مَردم شبیه تو شده‌اند
مُردم از بس دلم هُری ریخت...

۲۷ خرداد ۱۳۹۴ چهارشنبه

Monday, June 15, 2015

ترم یک فلسفه (دوره‌ی کارشناسی) بودم. امتحان نخست از اولین ترم، یونان و روم (۱) بود. یونان و روم (۱) منظور همان افلاتون بود. تنها درس فلسفی ترم یک همین درس بود. موبایل نداشتم. یعنی هیچ‌کس نداشت. صبح سمسارزاده به خانه‌مان زنگ زد پرسید امتحان چه ساعتی شزوع می‌شود گفتم ساعت یک. آخرین بار توی دانشگاه وقتی ازم شماره تلفن گرفت و گفت ببخشید اگر اشکال ندارد موقع امتحان‌ها کاری داشتم زنگ بزنم؟ گفتم نه چه اشکالی دارد. اما در دلم گفتم چقدر این دختر خجالتی است چرا موقع حرف زدن دست‌ها و صدایش با هم می‌لرزد. دست کم در حرف زدن با من که عین خودش و هم کلاسی‌اش بودم بسیار عجیب بود. 

یک ساعتی زودتر از زمان امتحان رسیدم دانشگاه، سرم روی جزوه‌ام بود که یکی از بچه‌های کلاس بالای سرم گفت سمسارزاده رفت زیر ماشین. فکر کردم اشتباه شنیدم، سرم را بالا کردم خیلی ترسیده بود گفتم کی و کجا؟ گفت همین الان سر شفق. هیچ وقت تعبیرش یادم نمی‌رود گفت مثل یک عروسک پرت شد به هوا. تا برسیم سر خیابان برده بودنش، یک شب در کما بود و بعد هم مُرد. 

دختری که نگران امتحان یونان و روم بود و من همان صبح تلفنی باهاش حرف زده بودم و حتما چقدر درس خوانده بود. به چشم برهم زدنی نیست و نابود شد. 

امروز غروب که اضطراب و استرس کارهای پیش‌رو رهایم نمی‌کرد. خیال این دختر، پس از سال‌ها به سرم زد و هنوز هم دست از سرم برنداشته است. با خودم می‌گویم چگونه آدم می‌تواند خودش را بین هستی و نیستی چونان آرام نگه دارد که اگر نیست شد، دل خودش و دیگری‌ها برای این همه اضطرابِ بیهوده  نسوزد و اگر هست ماند، بی‌اضطراب چیزی برای هستی‌اش کم نگذاشته باشد...

Sunday, June 14, 2015



از دل و دیده، گرامی تر هم آیا هست؟
دست،
آری، ز دل و دیده گرامی تر : دست!
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،
بی گمان دست گران قدرتر است.
هرچه حاصل کنی از دنیا، دستاوردست!
هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین،
دست دارد همه را زیر نگین!
سلطنت را که شنیدست چنین؟!
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!
خوش ترین مایه ی دلبستگی من با اوست.
در فروبسته ترین دشواری، در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم: هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست که هست!
بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به کار،
کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دست هایی که به هم پیوسته ست!
به یقین، هرکه به هر جای در آید از پای
دست هایش بسته ست!
دست در دست کسی،
یعنی: پیوند دو جان!
دست در دست کسی،
یعنی: پیمان دو عشق!
دست در دست کسی داری اگر،
دانی، دست،
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست،
لحظه ای چند که از دست طبیب،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد،
نوشداروی شفابخش تر از داروی اوست!
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست،
پرچم شادی و شوق است که افراشته ای!
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست!
دست، گنجینه ی مهر و هنر است:
خواه بر پرده ی ساز،
خواه در گردن دوست،
خواه بر چهره ی نقش،
خواه بر دنده ی چرخ،
خواه بر دسته ی داس،
خواه در یاری نابینایی
خواه در ساختن فردایی!
آنچه آتش به دلم می زند، اینک، هردم سرنوشت بشرست،
داده با تلخی غمهای دگر دست به هم!
بار این درد و دریغ است که ما،
تیرهامان به هدف نیک رسیدست،ولی
دست هامان، نرسیدست به هم!!!


پ.ن: دست‌ها هم به اندازه‌ی چشم‌ها عاشق‌اند. 

پ.ن دو: راز دست‌ها را پیش از شنیدن این شعر کشف کرده بودم. 

Saturday, June 13, 2015

استفاده از توپ در تمرین‌های ورزشی بسیار مهم  است، چرا که باعث افزایش مهارت ورزشکار می‌شود. در مراکز مختلف به‌خصوص در مرکز آموزش ورزش پیلاتس جهان در آمریکا، نیز بررسی‌های زیادی بر روی روش‌های استفاده از توپ صورت گرفته است. پس از بررسی‌های علمی درباره‌ی پارامترهایی مانند شکل، وزن، ویژگی‌های سطح توپ، استاندارهای خاصی برای تولید توپ در ورزش پیلاتس مد نظر قرار گرفته است. موسسه پیلاتس ایرانیان با رعایت این اصول، برای سفارشِ  ساخت توپ ویژه‌ی تمرین‌های پیلاتس اقدام کرده است تا از این ابزار آموزشی برای رشد و ارتقا سطح مهارت مربیان و ورزشکاران پیلاتس بهره بگیرد و روش‌های نوین را در اختیار علاقه‌مندان قرار بدهد.
این توپ ساخته شده  از مواد پی وی سی و ضد ترکیدن است که به سفارش موسسه پیلاتس ایرانیان در کشور تایوان مطابق با استانداردهای روز کشور آمریکا به قطر ۱۹ سانتی متر و وزن تقریبی ۱۰۰ گرم تولید شده است.
استفاده از توپ کوچک پیلاتس، ضمن حمایت کمر در اجرای تمرین‌ها، دامنه حرکتی را افزایش می‌دهد، برای مثال مقایسه اجرای تمرین عضلات شکم در دو حالت دیگر یعنی بدون استفاده از توپ یا اجرای حرکت به کمک توپ بزرگ، نشان داده شده است که اجرای تمرین‌های شکم، زمانی که بخش پایین کمر روی توپ کوچک پیلاتس قرار می‌گیرد دامنه حرکتی افزایش می‌یابد و به‌این‌ترتیب عضلات، بیشتر درگیر می‌شوند. توپ کوچک پیلاتس باعث می‌شود تا عضلات شکم، بدون اعمال فشار یا آسیب به کمر، درگیر اجرای حرکت شوند.


پ.ن: توضیحات از موسسه پیلاتس ایرانیان است و درون بسته‌بندی توپی بود که امروز تحویل گرفتیم. 

Are Seljevold - Philosophical Café in prison

Friday, June 12, 2015

در دلم عکس رخ کیست؟ چرا یادم نیست؟
این همه دلهره از چیست؟ چرا یادم نیست؟
این که در خواب من آید، به یقین شیرین است
پس پریچهره‌ی من کیست؟ چرا یادم نیست؟
خانه‌ی دلبر من دورتر از فکر من است
یا در این بادیه می‌زیست؟ چرا یادم نیست؟
سنگ زد کودکی از زاویه‌ی نادانی
تا به کی پنجره بگریست؟ چرا یادم نیست؟
دلم از جنس شقایق دلم از جنس نسیم
پاک شد نام من از لیست چرا یادم نیست؟
من که در مدرسه‌ی عشق نخواندم درسی
چه کسی داده به من بیست؟ چرا یادم نیست؟
یاد من هست ولی گاه فراموش کنم
داده‌اند فکر مرا ایست! چرا یادم نیست؟
در تلخص اگر آرام سرودم شعری 
راستی نام خودم چیست؟ چرا یادم نیست؟

۲۲ خرداد ۹۴ جمعه شب

Thursday, June 11, 2015

بهار سختی بود، از لحظه‌ی تحویل سال تا این ساعت و احتمالا با توجه به شواهد تا پایانش نیز. گاهی نمی‌شود سخت بودن را نوشت فقط باید تحمل کرد و دم هم نزد. یعنی نمی‌شود که دم زد. اما من همه‌ی سختی‌ها را گذاشتم یک طرف و فقط برای یکی دو اتفاق خیلی خوب‌اش امروز خودم را به یک ضیافت خیلی خیلی خیلی ساده و معمولی دعوت کردم و تلاش کردم، به اندازه‌ی دیگرانی که دست جمع و دو تایی آمده بودند تا خاطره بسازند، برای خودم خاطره بسازم به سلامتی بهار ۹۴ که از ابتدا بنا داشت نسازد و واقعا هم نساخت. 

Wednesday, June 10, 2015

زندگی را با چیزهای بسیار ساده باید پر کرد
ساده‌ها سطحی نیستند...
نادر ابراهیمی


تمام امروز غروب داشتم فکر می‌کردم، تجربه‌های متفاوت در زندگی، چقدر ساعت‌ها و روزها و لحظه‌های آدم را از رخوت رها می‌کند. داشتم فکر می‌کردم گاهی بعضی تجربه‌ها شاید به نظر کم و کوتاه باشند و آن‌قدر معمولی و ساده که به چشم نیایند اما آثارش آن قدر روح و روان‌ات را سرخوش می‌کند که نمی‌دانی برای آرام کردنش چه کنی...

می‌میرم اگر یک روزی یک زندگی تک بعدیِ نباتی داشته باشم، پیش از آنکه آقای عزرائیل جانم را اخذ کند. 

پ.ن: در من این شور مستی خدایی است
مستی‌ام از شراب شما نیست

۲۰ خرداد ۹۴ چهارشنبه


ثبت نام تا دهم تیر تمدید شده است.

Monday, June 08, 2015

در زندگیم  یکی از چیز‌هایی که بابتش اصلا غصه نخوردم، پشیمان نشدم، خودم را سرزنش نکردم، فلسفه خواندنم بود. این روزها که در حال‌وهوای امتحان‌ها به سر می‌برم و آخرین ترم آموزشی‌ام است، حس می‌کنم هر چند بار دیگر که به دنیا بیایم عین هر چند بارش را فلسفه می‌خوانم...

۱۸ خرداد ۹۴

Saturday, June 06, 2015

آرزوی محال، یعنی از کسانی که به‌‌راحتی زیر قول‌شان می‌زنند، انتظار داشته باشی عذر‌خواهی کنند.

پ.ن: برای همه‌ی آدم‌های خلّاق و خوش‌فکر دعا می‌کنم، از شرّ حسود و تنگ‌نظر در امان باشند. 

۱۶ خرداد ۱۳۹۴ شنبه شب

Enzo Novara - Usare il potere della filosofia

Friday, June 05, 2015

پرورش تفکر انتقادی در کودکان بدون دیدن چهره‌ی یکدیگر ممکن نیست.

مطلب را اینجا در سایت الفبا بخوانید

Thursday, June 04, 2015

بچه‌ی آقای برادر پس از بیشمار واژه‌هایی که یاد گرفته بود و طوطی‌وار تکرار می‌کرد، تازگی‌ها با دو کلمه جمله می‌سازد. شب موقع خواب به مامانش گفته است: قصه بگو. آقای برادر بهش گفته: من بگم؟ رو کرده به آقای برادر و گفته: صحبت نکن!

پ.ن: برای ثبت در تاریخ و یادگاری برای خودش

Monday, June 01, 2015

ارسطو از سه نوع دوستی در اخلاق نیکوماخوس صبحت می‌کند، دوستی مبتنی بر لذت، دوستی مبنتی بر سود و منفعت و دوستی مبتنی بر فضیلت. دو نوع دوستی نخست با از میان رفتنِ لذت و منفعت از بین می‌رود و تا جایی پایدار است که در آن لذت و منفعت باشد اما دوستی مبتنی بر فضیلت (عقلانی و اخلاقی) پایدارترین نوع دوستی است. البته تعداد این نوع دوستی بسیار کم است. در دوستی مبتنی بر فضیلت نه اینکه لذت و سود و منفعت نباشد اما بر این دو متکی نیست، بلکه در دل این دوستی لذت بردن و منفعت هم وجود دارد حتی اگر دو طرف دوستی متوجه آن نباشند. آدم‌ها ممکن است دوستی‌های بسیاری را تجربه کنند اما تعداد دوستی‌های پایدارشان به انگشتان دست هم نرسد. این نوع تقسیم‌بندی را می‌توان به‌‌راحتی درباره‌ی  ازدواج‌های موفق و ناموفق هم به کار برد، که دیگر نیاز به توضیح ندارد که روابط، ممکن است مبتنی بر چه چیزهایی باشد که  روابط زن و شوهری را به مویی بند می‌کند. 

پ.ن: این ترم به لطف کلاس ارسطو و اصرار آقای مالک حسینی برای خواندن متن‌های ارسطو، تازه فهمیدم چقدر ارسطو خیلی بیشتر از آن چیزی که فکر می‌کردم، جدی گرفتنی است.