ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, August 24, 2007

حرفي ندارم جز يه دنيا حرف ناگفته

Thursday, August 23, 2007


و اين منم
دختري شاد
در آستانه فصلي گرم
در ابتداي درك هستي هر آنچه هست
و مهرباني ساده و شادناك آسمان
و توانايي اين دست هاي ايماني

Wednesday, August 22, 2007

بي تفاوتي روزگار

تكراركسالت بار مرده براي مرده شور
تكرار كسالت بار عروس براي آرايشگر
تكرار كسالت بار كتاب درسي براي استاد
تكرار كسالت بار ژست براي عكاس
تكرار كسالت بار كالا براي فروشنده
تكرار كسالت بار پول براي كارمند بانك
تكرار كسالت بار ماشين براي پليس
تكرار كسالت بار فقط يه نفر حركت براي راننده
تكرار دندان خراب براي دندانپزشك
تكرار همه تكراري ها براي همه

و نسبت ما همه به اين همه تكرار غير تكراري است
گريه براي مرده
شادي براي عروس
درس جديد
ژست گرفتن براي عكس
كالاي نويي را خريدن
پول از بانك گرفتن يا واريز كردن
سوار ماشين به سوي مقصدي رفتن
رسيدن به ماشيني كه فقط يك نفر جا دارد وحركت
ترميم دندانها يت
و ما در همه تكراري هاي غير تكراري غوطه وريم

پي نوشت: يك طرف ماجرا هميشه بي تفاوتي است

Friday, August 10, 2007

حكمت خسرواني2

يكي ديگر از نكاتي كه در گفتار شهروزي آمده است گله و شكايت زرتشت از مردمي است كه وي را نيك مي شناختند ‌اما به او نمي گرويدند و انكارش مي كردند او مدتي را از آذربايجان بيرون مي رود كه دوران تفكر و انزواي اوست و چون باز مي گردد عده اي ‌ازاو طلب مال وعده اي طلب كتب حكمت نمودند همچنين از سوي مخالفان و معاندان ‌كه همان اشراف و روحانيون بودند اصل و نسب و دودمانش انكار شد اما خود مي گويد و درميان ايشان معروف النسب بودم و پدر و مادرم را مي شناختند در هر حال آنان از هر وسيله اي جهت صدمه زدنش امتناع نكرده و رويگردان نبودند چون منافع شان سخت در خطر بود به شرحي كه گذشت نحوه بعثت و برانگيختگي زرتشت با ديگران پيامبران متفاوت بود در واقع او از رسيدن به نور سخن مي گويد پس فرستادم به سوي ايشان كه نور در پوست من درآمد از ديدگاه زرتشت آب آتش و زمين مقدس اند و نبايد آلوده شوند هنگامي كه زرتشت از اهورامزدا طلب خرد و دانش والاي الاهي مي كند خداوند ‌آن خرد همه آگاهي را به شكل آب به زرتشت مي دهد كه بنوشد
شيخ شهاب الدين سهروردي راز و رمز فلسفه و حكمت اشراق را در ايران باستان دريافته است او آبشخور فلسفه ي يونان يعني فلسفه ي ارسطو و افلاطون را حكمت خسرواني يعني فلسفه ي پارسي مي دانست فلسفه ي مشاء‌ و اشراق ‌دو نحله به روش تفكر فلسفي بود كه در ايران باستان سرچشمه داشته است سهروردي از زرتشت ياد مي كند آن جا كه مي گويد جهان تقسيم مي شود بر دو بخش جهان مينوي كه عالم نوراني و روحاني و گيتي كه عالم ظلماني و مادي است او درباره نور و آتش و روشني مي نويسد و چون نور فيض دهنده و تابنده از عالم بالا بر نفوس فاضله و به آنان نيروي درخشش و عقيده مي بخشد ومانند آفتاب مي درخشد و اين نور را به پهلوي خره مي گويند و چنانكه زرداشت گفته است خره نوري است كه از ذات پروردگار مي درخشد و به وسيله ي همين نور آفريدگان برخي بربرخ ديگر برتري مي يابند و هر يك از آفريدگان خداوند به كمك آن نور مي تواند مصدر كاري شود. همان طور كه گذشت در بيان سهروردي آتش معرفت و شناخت دروني سر آغازش همان آتش ايزدي است كه در ايران زمين به وسيله زرتشت فروزان گشت او از فلاسفه پارس با نام ونشان سخن مي گويد و اصطلاحات اوستايي را به جا و درست به كار مي گيرد سهروردي خوب از واقعيت آگاهي داشت كه چگونه روحانيون مجوس حكمت وا لاي زرتشت را به انحراف و انحطاط كشاندند و اذهان را نسبت بدان بدبين كردند ‌به همين جهت مي گويد حكمت و اشراق پارسي نه آن است كه روحانيان مجوس از سر كفر مي گويند و مي كنند
به جاست قدري درباره مجوس گفته شود واژه و اطلاق مجوس نزد نويسندگان و مورخان اسلامي و تازي اغلب به معني آتش پرست و آتش پرستي كاربرد داشته است و مفهوم آن از مغ نيز نزد نويسندگان و عرفا و صوفيه متفاوت است واژه مجوس در قرآن سوره حج آيه 17 آمده است اگرچه در كنار اهل كتاب عنوان شده اما از معناي آيه چنين بر مي آيد كه تنها در موارد اداري و امور مربوط به خراج و جزيه با آنان مانند اهل كتاب رفتار مي شد و اين آيه نشانگر آن است كه مجوس از همان آغاز اسلام اهل كتاب شناخته نمي شد اين واژه پس از ساسانيان به منظور تحقير و تخفيف زرتشتيان كاربرد داشته است در حالي كه آيين و فرهنگ و حكمت و عرفان ايراني كه حكيمان بزرگي چون سهروردي و حكيمان و عارفان شاعر و فرزانه ي ايراني پيرو آن بودند و اعتلاي عنوان مغ در چنين آثاري، نماينده ي آن است كه چنان حكمتي پوشيده و در پرده و تنها در حيطه ي شناخت خواص قرار گرفت و به همين جهت است كه در طول قرن ها ‌اشاره شده كه مغان واقعي جز مغان آتش پرست و اصحاب نار و مجوسان مي باشند در مغرب زمين نيز از همان ايام كهن ‌همين مجوس و مغان ياموبدان آتش بودند كه به كلي عاري از حليه ي حكمت و عرفان و فلسفه بوده وبه عنوان جادوگر مشهور بودند در يونان از سده ي پنجم پيش از ميلاد اين واژه در آثار نويسندگان ملاحظه
مي شود كه از آن مفهوم جادوگر و جادوگري دريافت مي شد بعد ها اين مفهوم كه مجوس و مجوسي كسي است كه اعمال شگفت و خارق العاده و بيرون از توان افراد عادي و حتا دانا و عالم انجام مي دهد شناخته شد و در اين جا بود كه ويژه موبدان ايراني نبود بلكه مفهومي عام پيدا كرد به نقل از بقراط اين افراد با افسون ها و عزايم و نيرنگ بازي مدعي درمان بيماري صرع بودند اما معني و مفهوم دو گانه ي اين واژه حتي در يونان نيز روشن بود و بسا از فيلسوفان و خردمندان به مقام و آگاهي و مراتب شهود مغان اصيل آگاه بودند همان معرفت و شناختي كه هم در حوزه ي فرهنگ هاي مديترانه مشهود بود و هم عرفا حكما شاعران و انديشمندان ايراني در دوره اسلامي بدان آشنا بودند افلاطون در رساله ي الكيبادس با تعظيم از مغان حكيم ايراني ياد كرده و دينون در سده چهارم ميلادي معترف بوده و ارسطو با آگاهي از كار و حرفه ي مجوس تاكيد مي كند كه مغان دارنده ي حكمت و خرد با سحر و جادو و افسون نسبتي ندارند همان مغان ي كه هاتف حافظ سهروردي ‌اشكوري‌ خود را از جهاتي ميراث برآنان مي دانستند مغان دو وجه مثبت و منفي داشتند گروهي دارندگان معارف واخلاق و حكمت و و پيروان راه سلوك و عرفان بودند و گروهي كه به تخفيف مجوس ناميده مي شدند به خصوص پس از ساسانيان در كتاب مطالعات دين هاي ايراني از نظر گاه نويسندگان و مورخان كلاسيك نيز مستنداتي هست داير به آن كه مجوسيت و مجوسان جدا از پيروان زرتشت بودند در واقع زرتشتي كه شهروزي توصيف مي كند در شمار ملوك و انبياي فارس و باني حكمت نوريه به دور از آن اصل ثنويتي است كه مجوس و مغان زمان ساساني و پس از آن با عنوان گبرها پس از ساسانيان در دوران اسلامي بودند جماعتي كه كافر معرفي مي شدند و آذر پرست متاسفانه در اثر تداخل نام زرتشت با نام مذاهب مجوسي مانوي زرواني كه بنياد همه بر ثنويت مطلق و شالوده الاهياتشان بر اساس ثنويت و اساطير بود نام زرتشت پيامبر با زرتشت هاي ديگر اختلاط پيدا كرد در رساله اي به نام كلمه التصوف از سهروردي شيخ اشراق چنين آمده و در ايران قديم امتي بودند كه به حق رهبري و دادگستري مي نمودند اينان حكما و فضلايي بودند غير مشبه به مجوس كه ما حكمت نوري شريف آنها را حكمتي كه ذوق افلاطون و پيشينيان او گواه برآن است در كتاب خود به نام كلمة الاشراق احيا كرديم و كسي در هچو امري بر من سبقت نداشت