ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, January 29, 2016

Wednesday, January 27, 2016

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
قسمت ما نشد این عشق حلال‌ات باشد

علی صفری

 ۲۴

پ.ن: از خیر ۲۲ هم گذشتم که اینجا گفته بودم قضایش را بجا می‌آورم، وقتی از ۲۳ به بعد دیگر شعر نخواندی، چه فرقی می‌کند که پیش از آن‌اش چه گذشت.


Friday, January 22, 2016

این خاطره را بارها شنیده‌ام اما هر بار می‌شنوم با همان هیجان اولین بار گوش می‌دهم. وقتی مادرِ خانوم از دنیا می‌رود، پدر خانوم نمی‌گذارد اعلامیه بنویسند و می‌گوید من هم می‌میرم. هیچ کس جدی نمی‌گیرد ولی فردا صبح‌اش او هم از دنیا می‌رود و الان قبرهای‌شان کنار هم است. (چون در گذشته‌های دور قبرهای دو طبقه و سه طبقه نبود.) مامانم می‌گوید خیلی به هم علاقه‌مند بوده‌اند. بارها به این خاطره که شاید بیشتر شبیه افسانه است فکر کرده‌ام از زبان شاهدان عینی و غیر عینی شنیده‌ام و بارها به این فکر کرده‌ام که چگونه می‌شود دو نفر این همه به لحاظ روحی و روانی به هم آمیخته و یکی شده باشند... 

چند وقت پیش خیلی رسمی و در اخبار، خبر از افتتاح یک سایت همسر یابی می‌دادند و درباره‌اش این‌گونه توضیح می‌دادند که ما علاوه‌بر اینکه این زوج‌ها را با هم آشنا می‌کنیم و ازدواج می‌کنند هر شش ماه یک بار هم چک می‌کنیم که مشکلی با هم نداشته باشند. داشتم به عشقولانه‌های قدیمی فکر می‌کردم به پدر و مادر خانوم... به اینکه چطوری در این دوره و زمانه یک ملتی از پدر و مادر عروس و دامادها گرفته تا ارگان‌های رسمی دست به دست هم می‌دهند تا دختری شوهرداری کند و پسری زن‌داری... نمی‌دانم در این چک کردن‌های شش ماهه، سهم محبت و خواهندگی چه می‌شود؟ نمی‌دانم اصلا محبتی که نیاز به چکاب داشته باشد تا کجا دوام دارد؟ چکاب عشق و محبت یعنی اینکه سرطانِ بی‌مهری و ناوفاداری شیوع پیدا کرده است، باید مواظب بود و این دل آدم را به درد می‌آورد. 

پ.ن: نمی‌دانم چرا این روزها این همه یاد پدر و مادر خانوم هستم.
پ.ن دوم: یک عکس از این دو عزیز دارم، عکس گذرنامه‌شان است برای رفتن به کربلا،  ولی نگذاشتم گفتم شاید راضی نباشند عکس‌شان در فضای مجازی پخش شود، شاید، شاید، شاید هم  هر چه می‌کشیم از دست همین فضای مجازی است کسی چه می‌داند.

Tuesday, January 19, 2016

فبک جادو نمی‌کند
P4c
(مرور پنل کودکان دیروز، متفکران امروز)

در تجربه‌های تسهیل‌گری‌ام، بارها و بارها پس از هفت هشت جلسه که از کلاسم گذشته‌ است (یا حتی گاهی کمتر) معلم بچه‌ها یا مدیر سرزنشم می‌کنند که بچه‌ها تغییری نکرده‌اند که... بچه‌ها هنوز هم به هم بی‌احترامی می‌کنند... بچه‌ها حرف گوش نمی‌دهند... گاهی چنان حق به جانب و با لحن سرزنش‌‌آمیزی این حرف‌ها را می‌‌زنند که در آن لحظه‌ها احساس گناه می‌کنم و تصور می‌کنم حتما تسهیل‌گر خوبی نبوده‌ام و یک جای کارم ایراد دارد. اما همواره دلم می‌خواسته است بگویم هیچ وقت ما شما را این گونه سرزنش کرده‌ایم که بگوییم این بچه پنج سال از عمرش را (در‌صورتی‌که سال پنجم ابتدایی باشد) زیر دست این نظام آموزشی بوده است، چرا بعد از پنج سال هنوز نمی‌تواند به حرف‌های دوست‌اش خوب و با دقت گوش دهد؟ چرا نمی‌تواند وقتی با دوست‌اش مخالف است، مخالفت‌اش را بدون توهین بگوید؟ چرا بیش از پنج جلسه‌ی زمان یک تسهیل‌گر صرف این می‌شود که بچه‌ها یاد بگیرند به قوانین کلاس احترام بگذارند؟ در مدرسه‌ای وقتی بچه‌ها را انتخاب کردم معلم‌شان می‌گفت فلانی را پیش فلانی نگذار؟ گفتم چرا؟ گفت چون اصلا با هم نمی‌سازنند... هیچ وقت این نظام آموزشی و معلم و مدیرها، به این فکر کرده‌اند که به جای جدا کردن آنها از همدیگر کاری کنند که این بچه‌ها در کنار هم بنشیند و حتی اگر همدیگر را قبول ندارند، نه اینکه تحمل کنند که دوست داشته باشند؟
از برخی معلم‌ها و مدیرانی که تصور می‌کنند بار تمام سال‌هایی که بچه‌ها این‌گونه بوده‌اند،  بر روی دوش فبک در کمترین زمان ممکن است و با نیش و کنایه فبک را مدعی دروغ‌زن می‌دانند، دعوت می‌کنم به نتایجی توجه کنند که خود بچه‌ها از فبک گرفته‌اند، این نتایج پس از دو سال مداوم کار کردن با این بچه‌ها به دست آمده است نه ده جلسه‌ای که هر کدام چهل و پنج دقیقه است، فبک جادو نمی‌کند و قرار نیست تسیهل‌گر بالای سر بچه‌ها اجّی مجّی بگوید و از کلاه‌اش نتایج عجیب و غریب بیرون بیاورد،  صبوری اما بسیار می‌خواهد و نتیجه‌ی این صبوری است که شگفت‌زده‌مان خواهد کرد.

در پنل کودکان دیروز، متفکران امروز، بچه‌ها دیدگاه‌های خودشان را درباره‌ی فبک و دوره‌ی دو ساله‌ای که با فبک و مهارت‌های آن دست و پنجه نرم کرده بودند، بیان کردند و چه داوری بهتر از خود بچه‌ها. بچه‌ها توصیف کردند که چه بر آنها گذشته است، ما نیز مروری کوتاه می‌کنیم که پسِ‌پشت این دیدگاه‌ها چه حرف‌های ناگفته‌ای هست.
مهارت خوب گوش کردن
اولین پرسشی که مطرح شد درباره‌ی این بود که فبک چه تاثیری بر روی آنها گذاشته است. مینا در قسمتی از پاسخ خود می‌گوید: «شاید تا جلسه‌های اول و دوم که در کلاس‌ها حضور داشتم به سه قانون اصلی که در این مورد وجود داشت اهمیت نمی‌دادم. مثلا هنگام بحث با دوستم ترجیح می‌دادم فقط من و دوستم در مورد آن صحبت کنیم تا اینکه شخص دیگری در بحث ما شرکت کند و ما به حرف آن گوش دهیم. الان بعد از دو سال یاد گرفتیم که به حرف دیگران خوب گوش کنیم به قانون‌ها احترام بگذاریم. خوب گوش دادن خیلی چیزهای دیگری را به همراه دارد. وقتی خوب گوش می‌دهیم می‌توانیم درست انتقاد کنیم، درست تصمیم بگیریم، درست استدلال کنیم. این موضوع را همه‌ی شاگردانی که اینجا هستند و در کلاس‌ها کار کرده‌اند می‌توانند تایید کنند.» مینا به مهارت خوب گوش کردن اشاره کرده است. مهارتی که خودش و بقیه‌ی بچه‌ها خودشان به آن رسیده‌اند. مینا نکته‌هایی درباره‌ی خوب گوش کردن گفته است که مقاله‌ی هاوی کارل را به یاد می‌آورد، مقاله‌ای با عنوانِ فلسفه برای گوش فرا دادن. او در همان ابتدای مقاله می نویسد: «هر گاه دربارۀ این سوال که چگونه با فلسفه ارتباط برقرار می‌کنیم می‌اندیشیم، معمولاً خواندن، نوشتن و سخن گفتن به ذهن متبادر می‌شود زیرا یکی از فعالیت‌های فلسفی که کمتر مورد توجه بوده «شنیدن» است. شنیدن معمولاً به‌عنوان عملی انفعالی و حالتی منفعل شناخته می‌شود در‌صورتی‌که بر‌خلاف چنین تصوری من ترجیح می‌دهم آنرا به‌عنوان میلی شناسایی کنم که با فعالیتی در هم آمیخته شده که همانا سخن گفتن است. با گوش فرا دادن می‌توان آراء دیگران را پذیرفت، رد و یا تغییر داد. شنیدن شرط تبیین ایده‌هاست. ما اگر به یکدیگر گوش فرا ندهیم، نمی‌‌توانیم سخن بگوییم و یا دقیق‌تر بگوییم، نمی‌توانیم ارتباط برقرار کنیم.» (هاوی کارل، ۱۳۸۹:۳۷۰) مینا و دوستانش در تجربه‌ی دوساله‌شان از فبک به همین نتایجی رسیده‌اند که کارل رسیده‌ است. اگر در تمام دوران‌های تحصیل از شروع تا پایان درس‌هایی درباره‌ی خوب گوش دادن داشتیم که بچه‌ها باید حفظ می‌کردند و عین آن حفظیات را می‌نوشتند و نمره می‌گرفتند به نظرتان این همه برای مینا و دوستانش درونی می‌شد یا پس از دیپلم گرفتن می‌رفت کنار همه‌ی محفوظات‌شان جا خوش می‌کرد؟

اخلاق
همه‌ی ما درس چوپان دروغگو را خوانده‌ایم، همه‌ی ما جمله‌ی دروغگو دشمن خداست را بارها دیده و شنیده‌ایم. حتی یادم می‌آید وقتی بچه‌ بودیم و به همدیگر دروغ می‌گفتیم با چه حرصی می‌گفتیم دروغگو دشمن خداست. درواقع، دوست داشتیم هم‌بازی و دوست‌مان به عمق فاجعه پی ببرد و این قدر به ما دروغ نگوید ولی او باز هم دروغ می‌گفت. چرا؟ توگویی جمله‌ی دروغگو دشمن خداست برای ما بچه‌ها و کودکان و هم‌بازی‌هایمان مفهومی میان‌تهی بود. یک تهدید ناکارآمد. چرا نمی‌توانستیم یکدیگر را قانع کنیم که دروغ نگوییم یا کمتر دروغ بگوییم؟ شاید، دلیل‌ مهم‌اش این باشد که ما در هیچ سنی خودمان به این نتیجه نرسیدیم که دروغگویی چه عواقبی دارد، شاید برای این است که هیچ وقت از ما نخواسته‌اند فکر کنیم دروغگویی خوب یا بد است، و برای خوبی یا بدی‌اش دلیل بیاوریم. نکته‌ای که بچه‌ها در این پنل به آن اشاره کردند، وجه اخلاقی برنامه‌ی فبک بود. آیدا درباره‌ی تاثیر اخلاقی برنامه‌ی فبک گفت: «یکی از مسائلی که دوستان کمتر به آن اشاره کردند این است که کلاس‌ها روی اخلاق ما خیلی تاثیر می‌گذارد. مثلا چند جلسه از کلاس‌ها در مورد دروغ گفتن، دلیل اینکه ما دروغ می‌‌گوییم و یا چرا دروغ می‌گوییم و یا نباید دروغ بگوییم که بر روی من خیلی تاثیر گذاشت و از آن موقع به بعد خیلی کمتر دروغ می‌گویم و این کارها را انجام می‌دهم.» یاسمن ادامه می‌دهد که «همین جلسه‌ای که گفته شد در مورد دروغ گفتن، تا قبل از این فکر می‌کردم اگر دروغ بگویم، شاید خیلی از چیزها از سرم باز شوند و شاید از خیلی از مشکلات دور شوم. ولی بعد از این جلسه راجع‌به دروغ گفتن برگزار شد فهمیدم که وقتی که دروغ می‌گویم مشکلات کم که نمی‌شود هیچ بلکه زیاد هم می‌شود. خیلی از مسائل که در ذهن ماست در کلاس‌های فبک عوض می‌شود و تغییر پیدا می‌کند.» آیدا، یاسمن و دوستان‌شان بر فرض اینکه تا این سن، انوع و اقسام شعارو جمله‌ها را درباره‌ى دروغگویی نشنیده باشند، بی‌تردید چوپان دروغگو را که خوانده‌اند... به این نکته باید توجه کرد که فبک فقط یک کار می‌کند، اجازه می‌دهد بچه‌ها خودشان، روی موضوع فکر کنند، تجزیه و تحلیل کنند و با دلیل و استدلال به نتایج‌ خودشان برسند و تردید نکنید نتیجه‌ای را که خودشان به دست آورده‌اند به‌سادگی از دست نمی‌دهند.


بالغ‌های نابالغ
یکی از حاضرین از بچه‌ها پرسید: «اینکه بچه‌ها در سن نوجوانی هستند آیا مشکلی با اسم فبک ندارند، اینکه فلسفه برای کودکان کار می‌کنند، با واژه‌ی کودک مشکلی ندارند؟» صبا پاسخ داد که « هر شخصی چه یک ساله و چه پنجاه ساله کودک محسوب می‌شود چرا که از نظر شخصی من تا زمانی که ذهن شما در حال باز شدن است شما کودک هستید. بنابراین، در این سنی هم که ما هستیم ذهن در حال شکل گرفتن است و تازه می‌فهمیم که چگونه مسائل را درک کنیم بنابراین از نظر ما الان اوج کودکی ما است.» همین الان که پاسخ صبا را مرور می‌کنم همان اندازه‌ای هیجان‌زده هستم که در جلسه. پاسخ صبا کانت را یادم آورد در همان صفحه‌های نخستین روشنگری چیست؟ کانت درباره‌‌ی بزرگسالان یا بالغ‌هایی که خودشان فکر نمی‌کنند و به اصطلاح کانت قیّم دارند می‌نویسد: «تا کتابی هست که برایم اسباب فهم است، تا کشیش غمگساری هست که در حکم وجدان من است و تا پزشکی هست که می‌گوید چه باید خورد و چه نباید خورد و... دیگر چرا خود را به زحمت اندازم اگر پول‌اش فراهم باشد مرا چه نیازی به اندیشیدن است؟ دیگران این کار ملال‌آور را برایم [و به جایم] خواهند کرد. و برای اینکه بخش بزرگتری از آدمیان (از جمله جنس لطیف به‌تمامی) به‌سوی بلوغ رفتن را نه فقط دشوار که بسیار خطرناک نیز بدانند، قیم‌هایی که از سر لطف نظارت عالیه بر آنان را به‌عهده گرفته‌اند تدارک [بایسته] می‌بینند.» (کانت،1377: 18-17) و معتقد است اینان همه‌ی عمر نابالغ‌اند اگرچه بالغ‌اند، همان گونه که از نظر صبا هر شخصی چه یک ساله چه پنجاه ساله کودک است اگر فکر نکند. اگر جمله‌ی صبا را کانتی بگوییم این می‌شود که «طبیعت آنان را دیرگاهی است به بلوغ رسانیده و از هدایت غیر رهایی بخشیده، با رغبت همه‌ی عمر نابالغ بمانند، و دیگران بتوانند چنین ساده و آسان خود را به مقام قیم ایشان برکشانند.»(همان)

سخن پایان
یک بررسی کوتاه و اجمالی نشان داد که فبک با صبوری و آگاهی به نتایج شگفت‌‌انگیزی می‌رسد، نتایجی که گاهی حتی فیلسوفان بزرگ تاریخ فلسفه نیز، به آن رسیده بودند و این نشان می‌دهد جدی گرفتن این فیلسوفان کوچک، ما را به سمت جامعه‌ای متفکر می‌برد، جامعه‌ای که در  آن آدم‌هایش به حرف‌های یکدیگر خوب گوش می‌دهند، تاب حرف مخالف را دارند، با توهین یکدیگر را نقد نمی‌کنند، یکدیگر را دوست دارند و مراقب احساس‌‌های هم هستند.

چندی پیش اخبار بیست و سی گزارشی درباره‌ی وایبر و سایر شبکه‌های اجتماعی پخش کرد که در آن از افراد می‌پرسید چگونه از درستی و نادرستی این مطالب و این حجم از اطلاعات مطمئن شویم. مطالبی که دست به دست از گروهی به گروهی دیگر فرستاده و گاهی بدون هیچ تحقیقی پذیرفته می‌شود. خیلی‌ها پاسخ می‌دادند که باید از مرجع آن تحقیق کنیم. مثلا اگر مطلب پزشکی است به مرجع معتبری درباره‌ی پزشکی رجوع کنیم. پرسش این است که آیا این امر شدنی است؟ با تجربه‌ای که به لحاظ نظری و عملی در فبک داشته‌ام اگر قرار بود پاسخ این پرسش را به گزار‌ش‌گر محترم بدهم می‌گفتم ما نیاز به مرجعی در بزرگسالان  و کودکان داریم که همیشه و همه جا و هر ساعتی در دسترس و همراه‌مان باشد، به‌ویژه در دسترس کودکان و نوجوانان. این مرجعِ همیشه در دسترس، عقل و قوه‌ی تفکر است. چه خوب است که ما این قوه را مجهز کنیم و خیال‌مان راحت باشد که همواره همراه کودک و نوجوان و حتی بزرگسال‌مان هست. مهارت‌های  تفکر نقادانه، تفکر مراقبتی و تفکر خلاق که در کلاس‌های فبک پی‌گیری می‌شوند، عقل را به درجه‌ی اجتهاد می‌رساند و در برابر این همه حجم وسیع اطلاعات، که پدران و مادران را هم نگران کرده است، مرجعی است که در لحظه به ما کمک می‌کند، تصمیم بگیریم چرا بپذیریم یا چرا نپذیریم؟

Saturday, January 16, 2016

یک پاییز زرد و زمستون سرد و...


ماه من غصه نخور، مثل ماها فراوونه
خیلی کم پیدا می‌‌شه کسی رو حرف‌اش بمونه
ماه من غصه نخور، شمدونیا صورتی‌اند
دلایی که بشکنن، چون عاشق‌اند قیمتی‌اند
ماه من غصه نخور، دنیا را بسپار به خدا
هر دومون دعا کنیم، تو هم جدا منم جدا...

۲۶ دی ۹۴ شنبه

۲۴

Friday, January 15, 2016

«اگر بتوانی رویایی را در سر بپروانی می‌توانی به چنگش بیاوری.... » می‌خواستم بنویسم بی‌معناتر از این جمله‌ای نیست ولی دلم نیامد این همه تندروی کنم ولی واقعیت این است که نمی توانی چون عالم، عالم تزاحم است. یا جای تو است یا جای دیگری... اگر هم‌زمان چند نفر رویای داشتنِ کس دیگری، مالی، خانه‌ای، گنجی، موقعیتی را در سر بپرورانند فقط یکی می‌تواند به چنگ‌اش بیاورد... رویای ما بقی رویا می‌ماند... این قانون عالم است شاید برای همین است که وقتی کسی می‌خواهد دل همه را به دست بیاورد، یک جورهایی هم‌زمان منت همه را بکشد، یک جورهایی مواظب باشد که کسی از او دلخور و ناراحت نباشد، یک جورهایی بخواهد و تلاش کند که همه دوست‌اش داشته باشند... حواس‌اش نیست که نشدنی است و عده‌ای خودشان آرام و بی‌صدا بی‌آنکه منتظر باشند دل‌شان به دست آورده شود و نازشان را بکشند می‌روند... بدون اینکه به او زحمت بدهند،زیر بار این قانون عالم برود، بعضی‌ها هم برایش می‌جنگند و بعضی فقط تماشاگراند . قانون عالم، اجازه نمی‌دهد هر رویایی را که در سر می‌پروانی به چنگ بیاوری، برای همین مجبوری بعضی رویاهایت را همان جایی که جایشان است جا بگذاری و بروی...

۲۵ دی ۹۴ جمعه شب

۲۳

پ.ن یک: هیچ وقت نتوانستم برای داشتن رویایم بجنگم، هر وقت هم که جنگیده‌ام از پیش شکست خورده بودم.
پ.ن دو: ۲۲ بماند برای بعد می‌نویسم.

Wednesday, January 06, 2016

من و آقای برادر به اعداد اعتقاد داریم... به راز اعداد... به روزها... به راز روزها.... به اینکه در عالم خبرهایی هست که ربط به اعداد دارد ربط به روزها دارد ربط به ساعت‌ها دارد... دو سال پیش هم پانزدهم بود.... دو سال پیش هم با سه‌شنبه و چهارشنبه و شانزدهم و هفدهم ربط پیدا کرد.... تا رسید به امروز و این ساعت که نشسته‌ام اینجا و سرریزم...

روی در روی نگه در نگه و چشم به چشم
حرف ما با تو چه محتاج زبان است امروز...

وحشی بافقی

۱۵ دی ۹۴، سه‌شنبه

۲۱
پست مرتبط: پانزدهم آبان

Sunday, January 03, 2016

ارزیابی بچه‌ها از این کلاس

پارسا: امروز معلم اصلی‌مان آمده بود و من هم ساکت‌تر بودم. کتاب جدیدمان هم خوب بود. 
محمد‌امین: خوب بود و داستان هم خوب بود.
محمدرضا: کلاس عالی بود ولی وقت برای صحبت کم بود.
فرحان: امروز کلاس خوب بود ولی اگر بچه‌ها شلوغ نمی‌کردند کلاس خوب بود. (وقتی فرحان نظرش را خواند بچه‌ها اعتراض کردند که اینجوری نبود، من هم با بچه‌ها موافق بودم.)
محمدحسام: امروز کلاس خوب بود ولی می‌شه گفت زمان زود بود. (بعد توضیح داد که منظورم این بود که زمان کم بود.)
ایلیا: امروز از بقیه‌ی روزها هم بهتر بود، هم ساکت‌تر کلاس کاملا کنترل شده بود.ممنون
لطیف: این جلسه بهترین جلسه بود زیرا کلاس بسیار ساکت بود و بحث‌ها بسیار جالب بود.
امیرعلی: خوب بود، نظم بود، از جلسه‌های دیگر خیلی بهتر بود موضوع داستان را دوست داشتم بقیه‌ی آن را بشنوم.
محمد‌رضا: آلی (عالی) بود ولی هیچ‌کس به من رای نداد و زود تمام شد

آیان: کلاس خوبه ولی باید نظرها درمورد بحث‌های  داغ و جذاب باشد نه در مورد کتاب

۱۳ دی ۹۴ جلسه‌ی یازدهم

۱۸

۱۸
کلاس فلسفه برای کودکان
جلسه‌ی یازدهم، پسران ده ساله
۱۳ دی ۱۳۹۴، یک‌شنبه ظهر

امروز با بچه‌هایی کلاس داشتم که دو سه تایشان به انتخاب خودم بودند یعنی به دلیل ویژگی‌های خاص‌شان دلم می‌خواست باشند. فکر می‌کنم در جای خودش هم درباره‌شان صحبت کرده‌ام یکی از آنها پارسا بود و دیگری محمدامین. پارسا را به دلیل شیطنت بی‌اندازه‌اش و محمدامین را به دلیل کناره‌گیری‌اش از بچه‌ها انتخاب کرده بودم. 


امروز با بچه‌ها صحبت کردم و گفتم از امروز تا آخرین جلسه، هر چند جلسه که باشد، شازده کوچولو را می‌خوانیم. البته انتخابم فراتر از این کلاس و بحث‌هاست. دو بخش اول شازده کوچولو را خواندیم. به‌طرز‌باورنکردنی آرام و بی‌صدا گوش می‌کردند. خودشان هم از اینکه این همه ساکت بودند و گوش کرده بودند راضی و خوشحال بودند. نکته‌ی جالب برای من پارسا بود. بچه‌ای بسیار دوست‌داشتنی ولی همه‌ی بچه‌ها از دست‌اش شاکی بودند. حتی چند بار در جلسه‌های اول بچه‌ها به من می‌گفتند اگر پارسا نیاید ما کلاس را می‌آییم. برای خودش جنتلمنی بود امروز و بچه‌ها دلشان می‌خواست در انتخاب‌هایشان پارسا را انتخاب کنند. پرسش‌های بچه‌ها را پای تخته نوشتم. توجه آنها را به آدم‌بزرگ‌ها جلب کردم و خواستم نظرشان را در مورد آدم‌بزرگ‌ها و نسبت‌اش را با قهرمان داستان و شازده‌کوچولو بگویند. متاسفانه کل زمان ما چهل و پنج دقیقه است و زمان مفیدش شاید چهل یا سی و پنج دقیقه شود. 

ابتدای این کلاس ایلیا آمد پیش من و گفت خانم می‌شود من دیگر نیام؟ گفتم چرا؟ گفت دوست ندارم. گفتم حالا امروز بشین، گفت می‌شه دفعه‌ی دیگر نیایم. گفتم فعلا بنشین. اخر کلاس پرسیدم ایلیا هفته‌ی دیگر می‌آیی؟ گفت بله خانم... 

امروز ده جلسه را هم پشت سر گذاشته‌اند، قوانین را بگی نگی دریافته‌اند. امروز کلاسی بود که هم من لذت بردم و هم خودشان. اما نکته‌ی که بسیار به وجدم آورد پارسا بود وقتی به ارزیابی رسیدیم، پارسا درواقع، به نوعی خودارزیابی رسیده بود و این برای من بسیار ارزشمند بود. من فقط حس و نظرشان را درباره‌ی امروز و درباره‌ی کلاس خواسته بودم، پارسا با این نحوه‌ی ارزیابی، نشانم داد که صبوری در کلاس‌های فبک، به نتایج قشنگی می‌رسد.

ارزیابی بچه‌ها
پارسا: امروز معلم اصلی‌مان آمده بود و من هم ساکت‌تر بودم. کتاب جدیدمان هم خوب بود. 
محمد‌امین: خوب بود و داستان هم خوب بود.
محمدرضا: کلاس عالی بود ولی وقت برای صحبت کم بود.
فرحان: امروز کلاس خوب بود ولی اگر بچه‌ها شلوغ نمی‌کردند کلاس خوب بود. (وقتی فرحان نظرش را خواند بچه‌ها اعتراض کردند که اینجوری نبود، من هم با بچه‌ها موافق بودم.)
محمدحسام: امروز کلاس خوب بود ولی می‌شه گفت زمان زود بود. (بعد توضیح داد که منظورم این بود که زمان کم بود.)
ایلیا: امروز از بقیه‌ی روزها هم بهتر بود، هم ساکت‌تر کلاس کاملا کنترل شده بود.ممنون
لطیف: این جلسه بهترین جلسه بود زیرا کلاس بسیار ساکت بود و بحث‌ها بسیار جالب بود.
امیرعلی: خوب بود، نظم بود، از جلسه‌های دیگر خیلی بهتر بود موضوع داستان را دوست داشتم بقیه‌ی آن را بشنوم.
محمد‌رضا: آلی (عالی) بود ولی هیچ‌کس به من رای نداد و زود تمام شد
آیان: کلاس خوبه ولی باید نظرها درمورد بحث‌های  داغ و جذاب باشد نه در مورد کتاب


یک نکته‌ی جالب دیگر هم این بود که توجه بچه‌ها به یکی از نوشته‌های روی دیوار جلب شد، گفتند خانم یعنی چی؟ اعتراف می‌کنم من هم نتوانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم. اما نگذاشتم بحث شود گفتم خودتان بروید فکر کنید ببیند یعنی چه؟ نمی‌دانم افاضات چه کسی بود ولی واقعا یک عالمه جای بحث داشت. کاش بفهمیم که بچه موجودات فهیمی هستند و اگر نوشته‌ای این چنین بر در و دیوار بزنیم خودمان زیر سوال می‌رویم حتی اگر بچه‌ها هیچ وقت به روی ما آدم‌بزرگ‌ها نیاورند.

مجتمع هما

Saturday, January 02, 2016

همین الان فال حافظ 

منتظر توضیح‌اش نمی‌شوم...

بیا که رایت منصور پادشاه رسید 
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید

پ.ن یعنی عاشقتم حافظ

۲۰