ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, September 29, 2015

دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
.
.
.

روزی که نماند دگری بر سر کویت 
دانی که ز اغیار وفادارترم من......

وحشی بافقی

Wednesday, September 23, 2015

گزارشِ پایگاه خبری رب درباره‌ی برنامه‌ی سوفیا  را اینجا بخوانید.

پ.ن توضیحی: برنامه‌ی سوفیا با موضوع‌های فلسفی و کلامی هر شنبه ساعت ۲۳ از رادیو گفت‌وگو پخش می‌شود، گزارشِ پایگاه خبری رب درباره‌ی برنامه‌هایی است که به فلسفه برای کودکان پرداخته است. 

Tuesday, September 22, 2015


شش ماه نخست سال و تابستان با چهلم بابا به پایان رسید... کاش شش ماه دوم‌اش پر از اتفاق‌های خیلی قشنگ باشد، هر چند با یک دنیا دلتنگی...

Monday, September 21, 2015


به دست آور دل ما را چه کارت با دل مردم؟
تو واجب را بجا آور رها کن مستحب‌ها را...

نجمه زارع

۳۰ شهریور ۹۴

Saturday, September 19, 2015


در ادامه‌ی برنامه‌های سوفیا با موضوع فلسفه برای کودکان از رادیو گفت‌وگو، برنامه‌ای تهیه شده است با عنوان کارکرد و ویژگی‌های داستان در فبک (فلسفه برای کودکان)
کارشناسان: دکتر سعید ناجی، دکتر لیلا مجید حبیبی 
حاضران: دکتر روح‌الله کریمی، خانم عسگری

پ.ن: اگر  تغییری در برنامه‌های رادیو گفت‌وگو پیش نیاید، این برنامه امشب ( ۲۸ شهریور ۹۴) ساعت ۲۳ پخش می‌شود. 

Wednesday, September 16, 2015


برگشته بودی بشکنی من را شکستی
این زخم‌ها جز با نمک درمان نمی‌شد 
ممکن نبود اصلا مرا از نو بسازی
تا این خرابه کاملا ویران نمی‌شد

کارش به طغیان می‌کشد رودی که یک سد
راه وصالش را به دریا بسته باشد
اما اگر دریا نخواهد رود خود را.....
اما اگر رود از دویدن خسته باشد....

می‌ترسم و اصلا برای تو مهم نیست
لعنت به این دلشوره‌های دخترانه!
حالا کجایی با تعصب پس بگیری
بغض مرا از دیگران شانه به شانه؟!

دیگر حواس پرت من پیش خودم نیست
یادم نمی‌ماند تمام حرف‌ها را 
مادر نمی‌داند که دلتنگ تو هستم
وقتی نشسته می‌گذارم ظرف‌ها را 

از خانه بیرون می‌زنم در کوچه‌ها هم 
دنبال رد پای تو در برف هستم
گم می‌شوم در بین عابرهای این شهر 
این روزها یک دختر کم حرف هستم

شاعر شدم تا در خیابان‌های این شهر
با این جنون لعنتی درگیر باشم
آهو همیشه در پی یک تکیه‌گاه است
ترجیح دادم در نبودت شیر باشم....

رویا باقری

پ.ن: اما اگر دریا نخواهد رود خود را..../ اما اگر رود از دویدن خسته باشد.....

۲۶ شهریور ۹۴ پنج‌شنبه صبح


از روزی که بیماری پدرم را متوجه شدیم تا روزی که به خاک‌اش سپردیم شد سی‌وسه روز! در این سی‌و‌سه روزی که بیمار بود دوازده روز اول که در بیمارستان بود، کم‌کم سرحال شده بود و شبیه روزهایی که خانه بود با شور و هیجان صحبت می‌کرد. می‌گفت افتاده بودم  تو خاکی، خدا را شکر الان دیگر  تو جاده‌‌ی  آسفالتم...سه چهار روزی آوردیم‌اش خانه، دوباره که بردیم‌اش دیگر هیچ وقت نه صدایش را شنیدم نه با هم چشم در چشم شدیم. 

این را گفتم که بگویم هیچ وقت برای تسلی‌ دادن هیچ صاحب عزایی نباید به او بگوییم‌: حالا خوبه که شما آمادگی‌اش را داشتید... بگذارید بگویم این نه تنها تسلی دادن نیست که صاحب عزا را آزرده خاطر می‌کند. در خودش مچاله می‌شود و با لبخند می‌گوید خدا نصیب هیچ کس نکند. هیچ وقت هیچ صاحب عزایی به روی خودش نمی‌آورد که بعضی جمله‌ها چقدر آزاردهنده است. هیچ وقت هیچ صاحب عزایی نخواهد گفت برای از دست دادنِ عزیز، آدم هیچ وقت آمادگی ندارد. سی‌و‌سه روز که هیچی تصور می‌کنم حتی اگر کسی سال‌ها در بستر بیماری باشد، مرگ‌اش از جنس دیگری است. تجربه‌ای است که با هیچ تجربه‌ای قابل مقایسه نیست. به قول آقای برادر، ما که هیچ، فامیل که هیچ، فکر کنم خود بابا هم هنوز باور نکرده است که از دنیا رفته. 

این روزها با خودم فکر می‌کنم شاید اگر دغدغه‌هایم از جنس دیگری بود و در مسیر دیگری بودم، کتابی کوچک می‌نوشتم با عنوان آدابِ تسلی دادنِ صاحب عزا...

پ.ن: فامیل‌های پدر و مادرم هر دو بی‌اندازه به ما محبت داشتند و بسیار ما را شرمنده‌ی لطف و محبت خودشان کردند. این جمله‌ی به اصطلاح تسلی‌بخش را یکی از دوستانم بارها و بارها بهم گفته است و می‌گوید: حالا خوبه که شما آمادگی‌اش را داشتید...




پژوهشگاه علوم انسانی، یک دوره‌ی دوازده‌ جلدی کتاب‌های آموزش مربی فلسفه برای کودکان، چاپ کرده است. این مجموعه می‌تواند برای  پیشبرد اصولی برنامه‌ی فبک مفید و کاربردی باشد. در حال حاضر این مجموعه به تعداد محدود برای بازبینی استادها و مربیان منتشر شده است و حدود هشتاد دوره‌ی مازاد از این مجموعه وجود دارد، دوستانی که دوره‌های مربیگری را گذرانده‌اند یا می‌گذرانند، می‌توانند برای تهیه‌ی این مجموعه، هفته‌ی آینده به پژوهشگاه علوم انسانی مراجعه کنند.




Tuesday, September 15, 2015

با آن کس که دوست می‌داریم
از سخن گفتن باز مانده‌ایم
اما این سکوت نیست!

رنه شار

Monday, September 14, 2015

زندگی بی‌هدف


امروز چند ساعتی با آقای برادر گپ زدیم، بحث نگرانی‌ها و روزمرگی‌ها شد، چسباندش به زندگی بی‌هدف... چیزی که این روزها بهش نیاز دارم. زندگی بی هدف معنی‌اش این نیست که بی‌عمل هم هستی... اما مثلا اگر قرار است نویسنده باشی هدف‌گزاری نمی‌کنی که من باید تا فلان تاریخ یک کتاب بنویسم که اگر نشد تا فلان تاریخ کتاب‌ات را بنویسی، افسرده شوی و نگران و حس عقب‌ماندگی داشته باشی اما می‌نویسی. در زندگی بی‌هدف آهنگِ زندگی‌ات را انتخاب می‌کنی و مثلا نویسندگی می‌شود موسیقی زندگی تو... موسیقی زندگی من می‌تواند با تم  نویسندگی، پیلاتس، فبک، فلسفه نواخته شود......  هدف‌هایم هر چه هست نباید بیرون از من باشند که  احساس کنم در فاصله‌ای دور از من هستند و قرار است به بهای بی‌قراری‌ام تمام شود.  باید هدف‌هایم را زندگی‌ کنم، هدف‌ها بسیار به ما نزدیک‌تراند از آنچه تصور می‌کنیم.... ذهنم رها شده است از برنامه‌ریزی‌های هفتگی و ماهانه و سالانه و پنج ساله ..........

می‌فهمم قضیه از چه قرار است شاید اما نتوانم به اندازه‌ای که می‌فهمم بنویسم‌اش، با خودم فکر می‌کنم تمام این سال‌ها ذهنم را به سبک آدم‌های منظم و اتو‌کشیده نگران نرسیدن‌ها کردم، در عمل اما نظم زندگی‌ام موسیقی خاص خودش را داشت که گاه عین بی‌نظمی بود. حالا می‌توانم به راحتی ذهن‌ام را هم با عمل‌ام هماهنگ کنم و به مرور زمان،  به گوش خودم و دیگری‌ها برسانم موسیقی زندگی‌ام چیست و چه خواهد بود. من بارها و بارها نت‌هایش را نوشته‌ام فقط باید بنوازم‌اش.

پ.ن تبلیغاتی: قرار شد، حتما یکی از کارگاه‌های آقای برادر را شرکت کنم، چون امروز حسابی وقت کم آوردیم برای گپ‌وگفت...
هر سه برنامه‌ی سوفیا با موضوع فلسفه برای کودکان را می‌توانید از اینجا دانلود کنید. 

موضوع برنامه‌ی نخست: چیستی و تاریخچه‌ی فبک (تاریخ پخش ۱۷ مرداد ۹۴)
موضوع برنامه‌ی دوم: محتوا و روش علمی فبک (تاریخ پخش ۱۴ شهریور ۹۴)
موضوع برنامه‌ی سوم: جریان‌های فبک در ایران( تاریخ پخش ۲۱ شهریور ۹۴)

کارشناسان: دکتر روح‌الله کریمی، فائزه رودی

Sunday, September 13, 2015

ترسم چو باز گردی از دست رفته باشم...

سعدی
جای خالی سلوچ، محمود دولت‌آبادی، ص ۹

«همه چیز عجیب بود. برای مرگان، همه چیز عجیب می‌نمود؛ و از همه عجیب‌تر جای خالی سلوچ بود. اما هیچ روزی جای خالی سلوچ مرگان را به این حال وا نداشته بود. دیگر این حیرت نبود، وحشت بود. هراسی تازه، ناگهانی و غریب. بی‌آنکه خود دریابد، چشم‌هایش وادریده و دهنش وامانده بود. جای خالی سلوچ این‌بار خالی‌تر از همیشه می‌نمود. مثل رمزی بود بر مرگان. چیزی پیدا و ناپیدا. گمان. همانچه زن روستایی «وه» می‌نامدش. وهم! شاید سلوچ رفته بود. این داشت بر مرگان روشن می‌شد.»

پ.ن: احساسِ ترس از جای خالی کسی که جایش همیشه خالی بوده است را این روزها می‌فهمم.

پ.نِ رفع سوء تفاهم: این حس و این متن برای پدرم نیست.

شده است ۲۳ شهریور ۹۴ دوشنبه

Thursday, September 10, 2015


بیشتر سال‌ها مرداد و شهریور  به خانه‌تکانی از نوع خودم مشغولم... یک خانه تکانی پاییزی... همیشه برای پاییز شادترم تا بهار... برای پاییز رسما آماده می‌شوم....  امسال اما با پیشامدی که پیش آمد، متوجه نشدم تابستان چه طوری گذشت. بیشتر روزها نمی‌دانستم چند شنبه است و چندم است. باید بارها تقویم را نگاه می‌کردم یا از دیگری‌ها می‌پرسیدم. چند روز پیش اما افتادم به جان کمد دیواری‌هایم و کارتن‌هایی که یادم رفته بود چه چیزهایی درشان است. یک کارتن مجله را فرستادم برای کتابخانه‌ای که بعد از کتابخانه‌ی عطار نیشابوری آنجا ساکن شده بودم. (حتما در یک پست جداگانه از کتابخانه‌ی عطار نیشابوری خواهم نوشت.) کارتن بعدی را که باز کردم، نخستین جمله‌ام این بود: اینو دیگر کجای دلم بگذارم.... یک کارتن پر از کاست،  که کلا فراموش‌شان کرده بودم. یک کم زیروزبر‌شان کردم نکته‌ی جالب‌اش این بود که جلد بیشتر کاست‌ها را خودم طراحی کرده بودم. دقیقا برای روزهایی است که هنوز در حال‌وهوای هنر بودم. بعد از کلی آخی...و خاطره بازی... کارتن را دوباره بستم و گذاشتم سرجایش. این هم یک نمونه از چیزهایی است که نه دلت می‌آید دور بریزی، نه به دردت می‌خورد...
عقل 
تا در خانه راه می‌برد
اما 
اندر خانه، راه نمی‌برد!

شمس

Monday, September 07, 2015

کسانی که موفق نشدند برنامه‌ی سوفیا با موضوع فلسفه برای کودکان را گوش دهند، از اینجا قابل دانلود است. 

وقتی آدم  کسی را دوست دارد
همیشه 
چیزی برای گفتن و نوشتن به او دارد...

کریستین بوبن

پ.ن: همیشه...

یکی از حماقت‌های بزرگ عالم، افتخار کردن به چیزهایی است که در به دست آوردنش هیچ نقشی نداشتیم. پُز دادن و فخر فروشی به دیگران برای چهره‌ی زیبا، شهر و محله، خانواده‌ای که در آن به دنیا آمده‌ایم، قد و بالای رعنا، حتی اخلاق نیکو اگر به ارث برده باشیم و برای داشتن‌اش هیچ تلاشی نکرده باشیم و خیلی چیزهای دیگر... ما ممکن است به تعداد انگشتانِ دست هم چیزهایی برای افتخار کردن نداشته باشیم... اما دنیا پر است از افتخارهای احمقانه...

Sunday, September 06, 2015

دعای روز و شبم بودی و نمی‌دانم
دعا نکرده برای که مستجاب شدی...

مجید آژ

Saturday, September 05, 2015



خبری که به دستم رسید، بی‌کم و کاست گذاشتم که تجربه‌ی هفته‌های قبل تکرار نشود.

Thursday, September 03, 2015


این روزها به شدت دلم می‌خواهد و نیاز دارم از همه چیز و همه کس، فاصله بگیرم با یک‌عالمه کتاب، همه هم رمان و داستان! بدون دغدغه‌ی کارهای عقب‌مانده، بدون دغدغه‌ی جامانده‌ها، بدون اضطراب اتفاق‌هایی که افتاده است یا خواهد افتاد. دلم می‌خواست دور می‌شدم از این همه تا دلتنگی بازم می‌گرداند به روزمرگی و دیگری‌ها...

۱۳ شهریور ۱۳۹۴
ماهنامه‌ی انشا و نویسندگی، خیلی خوش سلیقه، در کنار نوشته‌ی من، عکس یک سوسک گذاشته است. (من به سوسک، حس بدی ندارم، پس تعریفم را به حساب کنایه نگذارید. این تعریف، ظاهر و باطن‌اش یکی است، خودش،خودش است.) سوسک، یکی از آفریده‌های خاطره ساز من بوده است. آورده‌ام که سوسک، کی و کجاها در زندگی‌ام سرک کشیده و سر از نوشته‌‌هایم در آورده است. (نوشته‌هایی گاه عاشقانه). حتی، سوسک را هم به سادگی قضاوت نکینم...

پی‌نوشتِ سودجویانه: انشا و نویسندگی را می‌توانید از اختران، ثالث، چشمه، توس تهیه کنید.


Tuesday, September 01, 2015


من هم در این شماره، یادداشتی کوتاه با عنوان «می‌‌نویسم، پس هستم» و مطلبی درباره‌ی تفکر انتقادی دارم. اینکه چه مطالبی در این ماهنامه به چاپ رسیده است را اینجا بخوانید.
مجله را می‌توانید از اختران، چشمه، ثالث، توس تهیه کنید.