ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Thursday, October 30, 2008

پيري

نگاه به گذشته، به زندگي خويش، خاصه از سالخوردگي، در آدمي حالتي دو پهلو ايجاد مي كند. گويي شخص حساب چيزي را مي بندد كه هنوز ادامه دارد
طبيعت فلسفه اين است كه هر چه بيشتر از حقيقت برخوردار شود، كمتر بموقع قابل تتميم و تكميل باشد
در پيري متفكر از هر زمان خويشتن را دورتر از كمال احساس مي كند. به گفته ي كانت:"درست هنگامي كه به جايي رسيده ايم كه بتوانيم صحيحا شروع كنيم، بايد كنار برويم و كار را از سر آغاز به نو آموزان بسپريم." وجدان شخص تكان مي خورد از اينكه هنوز سخن اصلي را نگفته است و هنوز امر قطعي را كه حضور خود را اعلام كند پيدا نكرده است
به اين جهت، گذشته نگري فلسفي آغاز گاه بهتري براي برنامه ريزي كارهاي آينده است. گسترش نيروي عقل در دايره ي طبيعي زندگي محصور نمي شود. شگفت اينكه در سالخوردگي انسان ممكن است احساس كند كه تجربه هاي روحي و فكري گذشته، پهنه هاي جديد را در برابر ديد او مي گشايد
كارل ياسپرس
سپتامبر 1935
بازل

Monday, October 27, 2008

چند روز پيش در راديو شنيدم از ديدن كودكان تپل ذوق زده و خوشحال نشويم
.
.
.
امروز اين شيرينك را ديدم



.
.
.
.
اندكي صبر، سحر نزديك است

Tuesday, October 14, 2008

مجسمه ي يادبود آلبرتوس ماگنوس، فيلسوف بزرگ آلماني، در مقابل درب اصلي دانشگاه كلن

Saturday, October 11, 2008

نه من نه تو، هم من هم تو

روايت اول
اين روزها جور ديگرم راه مي روم اما تو گويي راه تمامي ندارد مي شنوم اما تو گويي صداها خاموشي ندارد مي بينم اما تو گويي چشم اندازها را پاياني نيست احساس مي كنم هيچ وقت تمام نمي شوم از هر طرف كه مي روم به مرزهاي وجودم نمي رسم

روايت دوم
از كنار دكه هاي روزنامه فروشي كه رد مي شوم روايت ها برايم طور ديگري است روايت هايي كه از اين تكه كوچك از جهاني بزرگ شده است در نظرم كوچك مي آيد يار گيري هاي سياسي كه پايان ندارد همان دم همزمان همان لحظه روايت بچه هايي برايم بزرگ مي شود كه براي گل كوچك يار گيري مي كنند
تو با من... تو با من... تو با من...ت
من با تو... من با تو.....من باتو.....م
پس من با كي؟ من با كي؟
من با كي؟
نه من نه تو
در روايت كودكانه تو مي رود كه صادقانه براي من باشد به خاطر من
من با قدرت انگشت اشاره اش را تكان مي دهد وتو را فرا مي خواند وتو با هيجان و شادي ناشي از انتخاب شدن به سمت من مي رود تكليف هر دو روشن است و هر دو صادق اند يكي انتخاب مي كند و ديگري انتخاب مي شود و هر دو راضي اند گويي از ازل من، من بوده است تو، تو نه رعيت مي تواند شواليه شود نه شواليه رعيت خواهد بود هر دو ساده و صادقانه پذيرفته اند همه چيز رو است پشتي وجود ندارد
اما در اين سمتم ميان خط و خطوط سياه روزنامه ها يارگيري ها را قدري كج و معوج مي بينم تو با من نه جاي تو معلوم است نه جاي من، من تصور مي كند كه انتخاب كرده حال ممكن است انتخاب شده باشد و همواره هم به طرز ابلهانه اي اين تصور انتخاب كردن را واقعي مي پندارد و به قول بودريار اگروانموده واقعي به نظر مي رسد پس واقعي است تو انتخاب شده ايست كه انتخاب كرده و من انتخاب كرده اي كه انتخاب شده است
حال وروز پس من با كي؟ معلوم است هميشه يك طور است طور ديگرش نمي شود اصلا طور طور نمي شود بزرگ و كوچك هم ندارد

روايت سوم
اين روزها به تمام اين چيزهايي كه از كودكي قشنگم به سوغات آورده ام زياد فكر مي كنم اين روزها طور ديگرم و طور طور مي شوم طوري از نوع شروع كردن شروعي كه شروع كردن را شروع كرده ام
شروعي كه آغازش نه با توست نه با من هم با توست هم با من