ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, July 26, 2016

نامه‌ی شماره‌ی یک 
می‌دانی چیست فردریک؟ به نظرم آدم‌های مغرور را باید عاشق کرد آن‌ها خودشان عاشق نمی‌شوند. باید وادرشان کرد از روی غرور خودشان رد شوند.  آدم‌های مغرور بلد نیستند  از خودشان بزنند بیرون. به نظرم آن‌ها نمی‌توانند چشم از خودشان بردارند و دیگری را ببیند. آن‌ها عاشق چیزهایی می‌شوند که آیینه‌وار خودشان را نشان می‌دهد. آن‌ها از دیدن خودشان غرق لذت و شادی می‌شوند.

 الان که فکرش را می‌کنم آن‌ها عاشق هم می‌شوند ولی یک چیزی پایشان را سفت می‌چسباند به زمین. دل‌شان می‌لرزد اما رویشان را از دلشان برمی‌گردانند. فردریک بهتر از جانم باید آن‌ها را عاشق کرد. حیف‌ام می‌آید بساط عالم برچیده شود و آن‌ها لذت دوست داشتن دیگری را نچشیده باشند. یک کار دیگر هم می‌شود برایشان کرد می‌شود عاشق‌شان شد و فروتنانه اجازه داد مغرور باشند، می‌شود آن‌ها را با غرورشان دوست داشت و به روی‌شان هم نیاورد که غرورشان توی چشم می‌زند. اگر به مرور با آن‌ها یکی شوی خواهی دید که چگونه غرورشان ذوب شده است طوری که خود مغرورشان را به یاد نخواهند آورد....ولی سخت است فردریک جان خیلی سخت‌تر از آنکه فکرش را بکنی...

راستی فردریک بگذار در همین نامه‌ی نخست دو دوست نازنین را هم بهت معرفی کنم چون ممکن است در نامه‌های بعدی زیاد از آن‌ها حرف بزنم. تامیا و بنجامین... آن‌ها از دوستان دوست داشتنی من هستند و این نامه‌ها را به سفارش  آن‌‌ها برایت می‌نویسم. اصلا آن‌ها به من یاد دادند که چطور می‌شود برای تو نامه نوشت.  هر دو آدم‌های خلاق و باهوشی هستند و البته مغرور هم نیستند. 
در پایان اینکه درباره‌ی حرف‌‌هایم فکر کن، دوست دارم نظر تو را هم بدانم. به نظرت عشق و غرور با هم جمع می‌شوند یا تلاش بیهوده‌ای است که از یک آدم مغرور عشق دربیاید. 

پنجم مرداد نود و پنج خورشیدی که سه شنبه عصر است و هوا به شدت گرم است. 

تهران
pokemon go 


به بازی پوکمون که فکر می کنم وحشت می‌کنم. احساس می‌کنم عالم به هم ریخته است احساس می‌کنم یک عده موجود فضایی به زمین حمله و آدم‌ها را مسخ و بی‌حواس کرده‌اند... زمین در اختیار آن‌هاست خیلی عجیب، خیلی جذاب، حیلی غیر قابل باور مرزهای واقعیت و مجاز را گم می‌کنی... و این البته ترسناک است. نمی‌دانی به دنبال‌شان تا کجا بروی، کجا هستند، کجا پیدایشان می‌شود و همین طور تو را دنبال خودشان می‌کشند. فکر می‌کنم اگر یک روز از بالا به زمین نگاه کنی موجوداتی سرگشته را خواهی دید که در رفت و آمد بین مجاز و واقعیت خودشان را گم کرده‌اند اما فکر می‌کنند پیدا هستند. من آدم ترسویی هستم شاید...اما واقعا فکر کردن به این بازی وحشت‌زده‌ام می‌کند...

پنجم مرداد نود و پنج خورشیدی که سه شنبه است.


Thursday, July 21, 2016


  امان از این مرداد با همه‌ی نامرادی‌های مکررش
پست مرتبط: اینجا
پست مرتبط دیگر: اینجا
پست مرتبط آخر در اینستاگرام

یکم مرداد نود و پنج که نزدیک می‌شود به یک سال نبودن بابا که پر است
از دلتنگی که پنجشنبه شب است.

بابا همچنان مواظبم باش.


Sunday, July 17, 2016

حوایم که منتظر داستان آدم نمی‌ماند
۱.خب آدم اگر با خودش رو راست باشد می‌تواند خودش را تعریف کند بدون اینکه از خودش تعریف کند. می‌تواند خوبی‌ها و بدی‌های خودش را بگوید بدون اینکه در دام غرور یا رذیلت بیفتد... امشب می‌خواهم درباره‌ی یکی از ویژگی‌های خوبم بگویم... یاد ندارم شب که می‌خوابم یا در طی روز برای کسی نقشه کشیده باشم که حال‌اش را بگیرم... یادم نمی آید جایی زیرآب کسی را زده باشم... یادم نمی‌آید تو روی استاد یا معلمی تعریف‌اش را کرده باشم و پشت سرش هر چه از دهنم در می‌آید بگویم... به معنای دقیق کلمه وقتی با آدم‌‌ها مواجه می‌شوم قضاوت‌شان نمی‌کنم... خودشان را همان طور که هستند می‌بینم و می‌پذیرم....نمی‌گویم اصلا و ابدا بدگویی و غیبت نمی‌کنم ولی آن قدر دور و برش را می‌گیرم یا آنقدر پشیمان می‌شوم که هیچی نگویم بهتر است....(دست کم حواسم هست که دارم چه غلط بزرگی می‌کنم.)


۲.مدت‌هاست دلم بد شکسته است... این دلشکستگی بزرگ است چون پای مامان هم وسط بود چون خردم کرد... مدت‌هاست سکوت کرده‌ام... اگر تربیت مذهبی داشته باشید متوجه می‌شوید تو هیچی نگو همه چیز را بسپار به خدا یعنی چه؟ و اگر امتحان‌اش را پس داده باشد مومن می‌شوید به اینکه خدا آغوش‌اش بزرگ است آن قدر که می‌توانی با آرامش تمام در آغوش‌اش بخوابی و نگران هیچ چیز نباشی....خودش در زمان مناسب و جای دقیق‌اش اگر صلاح بداند ازت دفاع خواهد کرد و من مثل همیشه‌ی روزگار سپرده‌ام دست خدا....


۳.لیلی قصه‌ها نباشی و احساس کنی متوهم بوده‌ای، اشتباهی بوده‌ای، رنگ‌ها و ترانه‌ها و موسیقی‌های عالم منت‌کشی از تو نبوده است معلوم است حال دل‌ات بد می‌شود... داستان لیلی مسخره و لوس و بی‌مزه شده است بس که دل لیلی‌ها را چپ و راست به دست آورده‌اند به قیمت له کردن دل تو... بس که دنیا پر شده است از لیلی‌هایی که درست برعکس تو به خدا که نمی‌سپارند هیچ فکر می‌کنند دری وری گفتن افتخار است. آن‌ها نمی‌دانند جمله‌ی همینی که هست من همینم بدم بیاد فحش می دهم خوشم بیاد تعریف می‌کنم... یعنی عالم باید بر محور من باشد یعنی غرور و خدا خودش می‌داند که با متکبران چه خواهد کرد... از آن سو هم مجنون‌هایی هستند که راه و بیراه دل مجنون را توی گور بلرزانند...

۴.حوایم که منتظر داستان آدم نمی‌ماند... حوا خودش یعنی آفرینش و زایش یعنی خلقت عاشقانه یعنی بودن عاشقانه یعنی خواستن و برخاستن عاشقانه.... حوا یعنی سیب یعنی گندم... یعنی اگر دوستم داری خواهی آمد، کسی قربان صدقه‌ی حوا نمی‌رود آن طور که دور لیلی می‌چرخند اما عالم از آنِ حواست یعنی پای خدا وسط است یعنی می‌زند پس کله‌ی آدم که عاشقانه دوست‌اش بدارد... حوا یعنی من به وسعت عالم مادرم... عاشقم... مهربانم.... خواستنی‌ام... اگر آدم دلم را نشکند...

۵. نفهمی چه شد؟ چرا اینطوری شد؟ درد دارد... رنج دارد... نگرانی دارد... به خدا سپردن‌اش هم صبر می‌خواهد....

۶.بی‌حرمتی به زنان دوست داشتنی سرزمینم اما متفاوت با مادرم  را همان‌قدر دوست ندارم که این نا اطمینانی‌هایی که به چادر و دین مادرم هست را... کاش مادرها همه‌شان بزرگوار باشند و قابل احترام با هر دین و مسلک و مذهبی که هستند...... کاش به انسان‌ها احترام بگذاریم یک  صدم ادعایی می‌کنیم...

۷. من جز محبت کردن کاری بلد نبودم، پدرم مردم‌دار بود و من عاشق‌پیشه...مادرم صبور و خوشبین است و من عاشق‌پیشه.... من عاشقانه زندگی‌ کرده‌ام ... من بلدم از خودم بزنم بیرون....بلدم دوست بدارم....بلدم پر از مهر و محبت شوم و محو شوم در وفاداری و معرفت... اینها اما  از خودم نیست از دامان مادرم و دست‌های پدرم است اما با همه‌ی اینها هفتمین‌اش دل من بود که بر خاک افتاد.....

بیست و هفتم تیر نود و پنج، یکشنبه شب

پ.ن: کاش دیگر هیچ‌وقت نه غر بزنم... نه چیزی بنویسم... نه چیزی بخواهم....نه گلایه‌ای کنم.... نه تمنایی داشته باشم....... خدا خودش همه چیز را درست خواهد کرد..... خدا حوایش را دوست دارد و من شک ندارم حوا نزدیک‌ترین خلفت عاشقانه به خداست......


Friday, July 15, 2016

در پایان جلسه‌های کافه فلسفه، فبک، فلسفه برای کودکان و نوجوانان... در یک گیجی عجیب و غریب حیرت‌زده‌ام که باز هم چرخ‌های عالم خیلی خوب می‌چرخند با این حجم از نادانی که گرفتارش هستیم...


نوشته خط دکتر قائدی است. کافه گپ این امکان را داشت که بخشی از خودمان را آنجا جا بگذاریم... همگی هم زیرش را امضا کردیم... تاریخ از صبوری ما به نیکی یاد خواهد کرد...

بیست و ششم تیر نود و پنج که شنبه شده است.
philo-cafe                                             
جلسه‌ی دوم کافه فلسفه هفتم اردیبهشت ۹۵ برگزار شد. جلسه‌ی نخست آن را در کافه رادیو هفتی‌ها برگزار کرده بودیم که شرح‌اش را می‌توانید اینجا بخوانید. به دلایل متفاوت قرار بود کافه‌ی دیگری را پیدا کنم. خیلی هم گشتنی نبود، چهاررراه ولیعصر پر از کافه است و می‌توانی هر بار یکی از آن‌ها را انتخاب کنی. روز نخستی که کافه رادیو هفتی‌ها را انتخاب می‌کردم تصورم این بود که تا پایان کار و همه‌ی جلسه‌ها را همین جا برگزار خواهیم کرد ولی نشد که بشود.

کافه گپ نوشته‌ها و یادگاری‌های کسانی را به کافه آمده‌اند
در جاهایی که روی میزهایش درست شده است جمع می‌کند
البته به در و دیوار هم کلی از این یادگاری‌ها هست. دکتر قائدی
هم این متن را نوشتد و ما هم همه امضا کردیم.
کافه گپ، کافه‌ای بود که برای جلسه‌ی دوم انتخاب کردم. کسانی که دعوت کرده بودم با تاخیر و بی‌تاخیر آمدند.
موضوع‌هایی که پیشنهاد شد این موضوع‌ها‌ بود:
زندگی چیست؟
تعادل حق و وظیفه
نظر و عمل
حمایت
تکبر
نظم و قانون‌مندی
پلیس امنیت اخلاقی
محدوده‌ی خوب، خوب بودن

همین موضوع آخر یعنی محدوده‌ی خوب، خوب بودن رای آورد. دو دقیقه فرصت داده شد که تعریف‌های خود را بنویسیم.
مونا: فقط درباره‌ی انسان است یا حیوان‌ها و دیگران؟ (درباره‌ی تعریف مونا که تعریف نبود پرسش بود، دکتر قائدی گفتند می‌شود از خود مونا پرسید که خودت چی فکر می‌کنی.)
آزاد: در حد بظاعت مالی و زمان باشه و با شرط رعایت تکلیف اخلاقی باید خوبی کرد. البته اگر خوبی‌ بی‌نتیجه ماند توقف کند.
تعریف آزاد بحث‌برانگیز بود و همین جا بحث درباره‌ی تعریف آزاد راه افتاد.
نادیا: بی‌نتیجه یعنی چه؟ منظورت از بی‌نتیجه چیه؟
فائزه: بی‌نتیجه یعنی بی‌سود است؟
آقای قائدی: چرا اصلا این نتیجه را آوردی؟ اگر این را به شرط اخلاقی منوط کنیم به نتیجه ربط ندارد.
آزاد: تکلیف اخلاقی و نتیجه یعنی مثلا یک تنه بخواهیم افعانستان را نجات بدهیم بی‌نتیجه است.
آقای قائدی پیشنهاد کردند اگر بی‌نتیجه ماند متوقف‌اش کنیم را حذف کنیم.
با رای‌گیری بخش دوم تعریف آزاد حذف شد. آقای قائدی توضیح دادند که ما با استدلال خود آزاد این کار را کردیم. ما در تکلیف اخلاقی از سود و زیان پرسش نمی‌کنیم. ما نگفتیم تکلیف اخلاقی یعنی چه؟ با تعریف خود آزاد بخش دوم حذف می‌شد.
آزاد از فائزه پرسید: چرا با من مخالفت کردی؟ فائزه توضیح داد که مثال‌ات با تعریف‌ات تطبیق ندارد اگر پرسش از سود و زیان نکنیم می‌توانیم از نتیجه بپرسیم؟
آقای قائدی گفتند از این بحث عبور می‌کنیم آیا با بخش اول تعریف آزاد موافق هستید؟
نادیا با حد مخالف بود معتقد بود خوبی حد ندارد، جایی که گفته است خوبی را در حد بظاعت مالی و اخلاقی...
نادیا چی گفت؟
مونا نادیا را گفت: حدش را قبول ندارد. اما حد یعنی چه؟
پویان: نادیا تفکیک کرد بین شدن و باید.
آقای قائدی: نادیا تو یک جمله مخالفت‌اش را بگه: خوبی کردن با در نظر گرفتن واژه‌ی باید حد  ندارد.
فائزه: نادیا با خوبی کردن حد دارد مخالف است.
معصومه: با نادیا مخالف بود.
جمال: خوبی کردن حد دارد ممکن است زندگی یک نفر را به فنا بدهد.
آقای قائدی: نادیا استدلال نکرده است، آزاد گفت حد دارد نادیا گفت حد ندارد.
پویان: ما مساله‌مان عوض شده است، با فرض اینکه حد دارد حدش کجاست؟ اما آیا اساسا حد دارد مساله‌اش جداست.
آقای قائدی گفتند می‌خواهیم با این جمله‌ی آزاد مخالفت کنیم. این پاسخ محدوده‌ی خوبی تا کجاست بود؟ کسی بخواهد با این جمله مخالفت کند چه می‌گوید؟
جمال: کلمات مبهم زیاد دارد. تکلیف اخلاقی چیه؟
زینب: تکلیف اخلاقی یعنی بایدها و نبایدهایی که در اخلاق وجود دارد.
معصومه در مخالفت با زینب: بایدها و نبایدها به شکل‌های مختلف تعریف شده است. من مخالفم چون بایدها و نبایدها نمی‌تواند  تعریف مناسبی برای تکلیف اخلاقی باشد.
از تعریف زینب عبور می‌کنیم.
تکلیف اخلاقی از نظر آقای قائدی: پرداختن و توجه به اموری است که برای انسان مفید باشد. تشخیص می‌دهد برای خودش و دیگران مفید است.
جمال: خیلی شخصی می‌شود دید هرکس می‌شود معیار خودش و همین خیلی شخصی می‌شود.
آزاد در مخالفت با جمال: شما شخصی کردی ایشان نگفت.
معصومه در مخالفت با آقای قائدی: این تعریف نسبی است آیا می‌شود چیزی را مشخص کرد که مفید باشد، نمی‌شود تعیین کرد که چیزی می‌تواند برای همه مفید باشد. چیزی در جهان نیست که بگویی برای همه مفید است.
آقای قائدی گفتند از بحث عبور می‌کنیم چون باید به تعریف آزاد برسیم. یک موقع هدفمان تحلیل واژه است یک وقت پرانتز باز کردیم باید یادمان نرود که پرانتز را ببندیم. پس از اینجا ادامه می‌دهیم که تعریف تکلیف اخلاقی چیست؟
پویان: تکلیف اخلاقی مساوی است با خوبی.
مونا: عمل بر اساس وجدان. هر فرد موظف به انجام آن کار می‌کند.
آزاد تعریف اش را بگه: یک محرک درونی به شما حکم می‌کند باید الان این کار را انجام بدهی. کاری که مطلوب است. محرک درونی یعنی فاهمه، عقل، وجدان، تجربه‌ی زیسته...
آقای قائدی: آیا لازم است کسی بگوید تکلیف چیست؟ اخلاق چیست؟ ما که می‌خواهیم داوری کنیم می‌توانیم بگوییم تکلیفت را انجام ندادی؟ شما چه کاری را اخلاقی می‌دانید؟
معصومه: معیارم عقل است. هر کاری که عقل‌ات طرح کرد اخلاقی است.
آقای قائدی: چه مواقعی فکر می‌کنی عقل‌ات اشتباه می‌کند؟
معصومه: همیشه
جمال: با توجه به تعریف آزاد مربوط به دیگری نیست. تو همه‌ی اینها بالاخره فرد تصمیم می‌گیرد. کار اخلاقی متوجه فرد است. عقل فرد، وجدان فرد. عقل فرد وجدان فرد است. اخلاق یا تکلیف اخلاقی را فرد تشخیص می دهد که درست است یا نه جهان‌شمول‌ترین چیزها را آدم‌ها می‌توانند تشخیص دهند که انجام شود یا نشود. آیا می‌شود گفت تکلیف اخلاقی چیزی است که افراد تشخیص می‌دهند چه چیزی خوب است یا چه چیزی بد جدا از اینکه رعایت کنی یا رعایت نکنی. سوال این است اگر تشخیص آدم‌ها در مقابل هم قرار گرفت چه کار کنیم؟ کانت می‌گه اگر می‌گی دزدی بد است لاجرم برای انسان‌ها بد است. سوال را باید جور دیگری بپرسیم.
معصومه: خود تشخیص اینکه چه چیزی بد است چه چیزی بد نیست قصه است. داعش مردن را بد می‌داند ولی برای دیگری خوب
پویان: وجه اشتراک توی تعریف من نبود. تکلیف اخلاقی چیست؟ تشخیص‌دهنده‌ی تکلیف اخلاقی چیست؟
آقای قائدی: عنصری که شما بیرون کشیدی پاسخ نیست. آیا ما چیزی را که به ویژگی‌هایش تعریف می‌کنیم، تعریف هست یا نه؟


آقای قائدی: این تعریف‌ها نشان می‌دهد و معلوم شد که ما چقدر اول راهیم اول راهِ تعریف از چیزی...

در پایان بچه‌ها دوباره تعریف‌های تازه‌ی خودشان را خواندند.
مولود: خوبی تا جایی است که برای ما هزینه نداشته باشد.
پویان: حد خوبی تا جایی است که بشود خوبی کرد.
زینب: خوبی حد و اندازه‌ای ندارد گاهی وقت‌ها می‌شود خوبی کرد نتیجه گرفت گاهی وقت‌ها خوبی نکنی نتیجه می‌گیری.
جمال: تا جایی باید خوبی کرد که خوبی‌کننده حس خوبی داشته باشد.
مونا: به اندازه‌ی ظرفیت طرفین تا جایی که به افراد آسیب نرسد.
نادیا: تا جایی که تعادل به هم نریزد خوبی در یک جهت به کسر خوبی در جهت دیگر نرود.
معصومه:
فائزه: خوب بودن یعنی دیگری در کنارت امنیت داشته باشد و امن باشد. خوبی برای خودم: قوی باشم، خیر باشم، لذت ببرم.

این جلسه هم به رسم جلسه‌های دیگر با ارزیابی به پایان رسید که به دلیل طولانی شدن متن ارزیابی‌ها را در پستی جداگانه خواهم نوشت.


مکان: کافه گپ، چهارراه ولیعصر
زمان: هفتم اردیبهشت ۹۵
جلسه‌ی نخست در کافه رادیوهفتی‌ها اینجا
 ۲

Sunday, July 10, 2016


  آن طرف چه خبر است که دست گذاشته است روی آدم‌هایی که هیچ وقت تمام نمی‌شوند... آدم‌هایی که بلدند از خودشان سرمست باشند. آدم‌هایی که تمام نشدن را زندگی می‌کنند... وقتی کیارستمی می‌گوید: چیزی ازم نماند مهم نیست خودم بمونم یعنی از خودش سرشار است... یعنی خودش همه‌ی آثارش است همه‌ی نحوه‌های بودن‌اش...
این آدم‌ها شاید هر صد سال روی هم ده نفر هم نشوند... و خوش به حال خودشان که این همه سرریز و با نشاط زندگی کردند... این آدم‌ها خودشان را خوب زندگی کرده‌اند خود خودشان را...
 این آدم‌ها خودشان را خوب بلد بودند...