ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Sunday, June 29, 2014

ای درس عشقت هر شبم، تا روز تکرار آمده 
ای روز من بی روی تو همچون شب تار آمده

عطار
بعضی  کتاب‌ها را وقتی به فاصله‌ی طولانی دوباره دست می‌گیری تازه می‌بینی چقدر تغییر کرده‌ای چقدر داری عالم را جور دیگری می‌بینی متوجه‌اش نیستی چقدر حالت و هوایت و نحوه‌ی بودنت دگرگون شده است چقدر طور دیگری هستی... ده سال پیش تهوع را خواندم  تا این شب‌ها که یکباره هوس کردم نگاهی بیندازم اما احساس کردم طوری است که ده سال پیش نبوده است. بیش از ده سال گذشته است از زمانی که من دو سال بیشتر نبود که وارد عالم فلسفه به صورت جدی شده بودم و کم‌کم حس می‌کردم حالم خوش است و خوش نیست از استاد عبدالکریمی پرسیدم این چه حالی است گفت پوست انداختن است زمان می‌برد و سخت است. همین ترم در همین دانشگاهی که قبول شده‌ام دیدمش سلام و احوالپرسی کردم پاسخم را به رسم ادب دادند اما شک ندارم من را به جا نیاورند چون طوری پوست انداخته‌ام که خودم هم دیگر خودم را نمی‌شناسم. این شب‌ها حس می‌‌‌‌‌کنم بعضی کتاب‌هایی که ده سال پیش خواندم را باید بازخوانی کنم شاید لازم باشد حتی هر ده سال یک بار این کار را انجام دهم نمی‌گویم تهوع کتاب مناسبی برای این محک زدن است اما دست کم کتابی بود که این شب‌ها مرا با خود طور طور شده‌ام مواجه کرد خودی که به مفهوم  سارتری‌اش آن قدر چشم‌ام را به بالا و پایین و چپ و راست می‌گردانم تا باهاش چشم تو چشم نشوم.

Friday, June 27, 2014

از بچگی یکی از پرسش‌هاو دغدغه‌هایم این بود که چه طوری بابا فرش و قالی و تابلو فرش می‌بینه به‌راحتی می گوید این برای مشهد است این بافت تبریز است این بافت کاشان است این نقشه‌اش کاشان است اما بافت مشهد است، این قم است. خب الان که به این سن رسیدم می‌توانم بفهمم که تجربه! اما باز هم برایم جذاب است. از تابلوهایش عکس می‌گیرم و همیشه چند تایی از عکس‌هایشان همراهم هست چند وقت پیش داشتم یکی از تابلو‌ها را که به مناسبتی برای برادرم کادو برده بودیم به آزاده نشان می‌دادم آزاده بقیه را هم دید خیلی خوشش آمد یکی‌اش را خرید بماند که بابا به رسم بازار به من پورسانت داد بهش گفتم بابا خیالم راحت شد اگر از درس و بحث چیزی گیرم نیامد می آیم بازار. امروز آزاده آمد تابلو‌اش را ببرد به همراه شوهر و دو تا بچه‌هایش آمد بابا هم شبیه گالری‌ها و نمایشگاه‌ها کلی تابلو و زرچارک بهشون نشان داد و درباره‌شان توضیح داد خیلی خوششان آمد. درست است که متاسفانه الان بازار فرش ماشینی خیلی داغ است اما من و برادرهایم با فرش دستباف و تابلو فرش طور دیگری حال می‌کنیم. مثلا درباره‌ی تمام ابریشم وقتی می‌گویند خیلی قیمتش بالاست من هر طور که نگاه می‌کنم می‌بینم در برابر زحمت و هنری که خرج آن شده است قیمتی ندارد چون هنرمندانه نگاه کنی نمی‌توانی قیمت بگذاری بگذریم که کمترین منفعتش برای هنرمند
یعنی بافنده است. وقتی چند دقیقه به یک کار تمام ابریشم نگاه کنی دیوانه‌ات می‌کند. گاهی فکر می‌کنم فرش ماشینی با این سرعتی که خودش را با سلیقه‌ی مخاطب در هر رنگ و نقشه‌ای هماهنگ می‌کند به‌زودی فرش دستباف ایرانی جایش در موزه‌ها خواهد بود. نمی‌دانم شاید اگر من هم از کودکی چشم و حواس و ذهنم با فرش دستباف گره نخورده بود باز هم این روزها متعصبانه درباره‌ی فرش دستباف نظر می‌دادم یا مدافع نظریه‌‌هایی بودم که می‌گویند فرش ماشینی را می‌توانی با پرده و مبلمان خانه‌ات ست کنی، ارزان‌تر است و سبک است و این حرف‌ها.... واقعا تصورش برایم سخت است برای همین اگر گاهی درباره‌ی فرش دستباف حرف می‌زنم نیتم سرزنش علاقه‌مندان به فرش ماشینی نیست. دلم برای فرش دستباف و هنری این همه چشم‌نواز می‌سوزد. برای قریبی که این‌همه غریب است.


Thursday, June 26, 2014

عقل درس حذر از عشق به دل ها می داد
زیر لب گفت دلم: خسته نباشید استاد!

سعید سلیمان پور

Tuesday, June 24, 2014

امشب داشتم فکر می کردم چقدر نگران آمدن و نیامدن بعضی روزها بودم، روزهایی که آمدند و  ساعت‌ها و روزها هم از رویشان گذشت و تمام شد... بغض‌ها و دلگرفتگی‌های تابستان ۹۲در پاییزش شدند نگرانی و هیجان، در زمستان‌اش شدند نا امیدی و انتظار، در بهار ۹۳ شدند شادی اما شادی‌اش به کم رنگی و بی‌حالی آفتاب زمستان بود پیدا و ناپیدا می‌شد پیش از آنکه گرم‌ات کند و حالا که شروع تابستان است با خودم می گویم نکند سالگرد بغض ها و دلگرفتگی‌هاست...

Monday, June 23, 2014

عزیزم !
مریضم...
در این بغض الکن
کم آورده‌ام من !
به جز غصه‌‌ی بی‌شمارم
برای تو چیزی ندارم
ندارم! چنان کف دست‌ها مو
ندارم! چنان دست‌هایت النگو...
بریز از خودت در حساب من دل سپرده
کم آورده‌ام! مثل چک‌های برگشت خورده
کم آورده ام مثل پیر زنی نا امید از خرافه
کم آورده‌ ام مثل تیمی که در وقت‌های اضافه...
من امشب به شدت تو را لازمم! در قماری سر عقل و احساس
بیا که ندارم تو را ! ای تو در آخرین برگ‌های آخرین آس !
عزیز دلم! بازی نا‌برابر همین است دیگر!-که داور ندارد
-
به این «درد دوّار» دل بسته‌ام من ! که این سکه آن روی دیگر ندارد!
من امشب به شدت تو را لازمم! در قماری سر عقل و احساس
بیا که ندارم تو را ! ای تو در آخرین برگ‌های آخرین آس !
کم آورده‌ام مثل پیر زنی نا امید از خرافه
کم آورده‌‌ام مثل تیمی که در وقت‌های اضافه...
بریز از خودت در حساب من دل سپرده
کم آورده‌ام! مثل چک‌های برگشت خورده
ندارم! چنان کف دست‌ها مو
ندارم! چنان دست‌هایت النگو...
به جز غصه‌ بی‌شمارم
برای تو چیزی ندارم
در این بغض الکن
مریضم!
عزیزم...


یاسر قنبرلو

Sunday, June 22, 2014

شنبه‌ی گذشته برای کاری که به ذهنم رسیده است و تقریبا هر روز بیش و کم به همه‌ی ابعادش فکر می‌کنم فال حافظ گرفتم  که آمد آمد دارد

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد 
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد 
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن
ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد 
این شرح بی‌نهایت کز زلف یار گفتند
حرفی‌است از هزاران کاندر عبارت آمد 
عیبم بپوش زنهار ای خرقه‌ی می‌آلود
کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد
امروز جای هر کس پیدا شود ز خوبان
کان ماه مجلس افروز اندر صدرات آمد
بر تخت جم که تاج‌اش معراج آسمان است
همت نگر که موری با آن حقارت آمد 
از چشم شوخ‌اش ای دل ایمان خود نگه دار 
کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد 
آلوده‌ای تو حافظ فیضی ز شاه در خواه 
کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد 
دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب 
هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد 

درست است که با حافظ آشتی کرده‌ام درست است که همه جوره به این مرد بزرگ ارادت دارم درست است که فالش واقعا باب دل و پابه‌پای نیت‌ام آمده است و به اشارت بشارت داده است بسیار، اما بیش از اینها به قوت قلب نیاز دارم...


Saturday, June 21, 2014

گروه فلسفه و فكرپروري براي كودكان و نوجوانان (فبك)  پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي برگزار مي كند

ششمين نشست از سلسه نشست‌هاي ماهانه
هم‌انديشي مخاطبان وفعالان فلسفه براي كودكان و نوجوانان
موضوع اين نشست:
تحليل و بررسي روش آموختن از راه
گفت‌و‌گو
سخنران اصلي: دكتر مليحه راجي
(مدير گروه پژوهشي فلسفه براي كودكان (فبك))
چكيده:
روش آموختن از راه بحث و گفت‌و‌گو يكي از جريانات حاكم بر آموزش فلسفه براي 
كودكان در كشور فرانسه است كه اسكار برني‌فيه از اصلي‌ترين نمايندگان آن است.   اين روش پيش از اين از طريق آثار وي و همچنين حضور ايشان در ايران و 
كارشناسان ديگري كه روش او را پي‌گرفته‌اند به مخاطبان و علاقمندان اين حوزه 
معرفي شده است. در اين نشست مهم‌ترين ويژگي‌ها و معيارهاي هدايت حلقۀ كندوكاو بدين روش مورد بحث و گفت‌و‌گو قرار مي‌گيرد.
زمان: سه‌شنبه 3 تير ماه 93
ساعت:14:30-16:30
برای كسب اطلاعات بيشتر مي توانيد  با تلفن 88046891 الي 3 داخلي 264  و يا آدرس ايميل
fabak_g@yahoo.com  تماس حاصل فرماييد.
مكان: تهران  بزرگراه كردستان  خيابان 64 غربي  پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي -سالن حكمت


نبودنت 
هر روز،
نرسیدن به قراری است که نداشته‌ام،
من 
با تو قرار داشته‌ام...

کامران رسول‌زاده

دومین هم اندیشی فلسفه برای کودک در دانشگاه خوارزمی


یکشنبه‌ی اول هر ماه نشست هم‌اندیشی علاقه‌مندان به برنامه فلسفه برای کودک در دانشگاه خوارزمی به مدیریت دکتر یحیی قائدی برگزار می‌شود. 
دومین نشست یکشنبه اول تیر ۱۳۹۳ ساعت ۵ عصر

Thursday, June 19, 2014

تو را هر چه مشغول دارد ز دوست
اگر راست خواهی دلارام‌ات اوست
سعدی

Wednesday, June 18, 2014

مزه‌ی غذا، مزه‌ی خاطره

امشب به مناسبتی، به این فکر می‌کردم که خوردن فقط شکم سیر کردن نیست، فرهنگ است، روحیه است، صرف ساعت‌هایی از بیست و چهار ساعت شبانه روز ما است و در نهایت خاطره است  گاه این خوردنی‌ها بدجور مزه‌ی خاطره می‌دهند. زمانی‌که خانوم از دنیا رفت من هم در کنار فرزندان خانوم و آقاجان یک روز را برای ماندن پیش آقاجان انتخاب کرده بودم. روزهای من دوشنبه بود و چون یک‌شنبه شب‌ها دایی‌ام می‌ماند و صبح می‌خواست برود سر کار من صبح زود از خانه بیرون می‌آمدم که سر ساعت هفت آنجا باشم. سر راه یک عدد نان سنگک می‌خریدم برای نهار و قیمه ریزه درست می‌کردم با پیاز و سبزی خوردن سرو می‌کردم. این غذای ثابت من و آقاجان در هر دوشنبه بود که هر دو هم دوست داشتیم. قیمه ریزه و نان سنگک تازه را آن روزها برای این انتخاب کردم که دغدغه‌ی غذا درست کردن نداشته باشم و به درس و مشقم برسم اما این روزها برایم شده است مزه‌ و بوی خاطره‌ای دوست داشتنی.  

خیلی‌ها از من می‌پرسند آشپزی بلدی؟ و من اکثر مواقع یا دو پهلو جواب می‌دهم که پهلو به نه می‌زند یا حتی گاهی اوقات از اساس انکارش می‌کنم. دلیل هم دارد آشپزی به نظرم خیلی ذوقی‌تر از آن است که بشود بلدی و نابلدی‌ات را با بله و نه پاسخ بدهی. غم‌انگیزترین بخش‌اش این است که  وظیفه‌ات بشود، امری که مامان‌های مهربون دچارش شده‌اند و اگر یک روز صبح بیدار شوند و بگویند من امروز حال غذا درست کردن ندارم اولین نفر من پر مدعای تحصیل کرده غر غر  می‌کنم. اما در کل می‌خواهم بگویم غذا درست کردن رابطه‌ای دو سویه دارد با حس و حال خودت به زندگی، حس و حال خودت با طرف مقابلی که می‌خواهی برای او غذا درست کنی و با او غذا بخوری و البته خیلی مهم است که خودت بد غذا و ادا و اصولی نباشی. شاید اگر همه‌ی این عوامل و بیشتر از این، دور هم جمع شوند بعد دیگری‌ها باید بگویند که آشپزی بلدم یا نه و اگر بلدم خوب و دلپذیر است یا نه؟ 


در کل غذا و همه‌ی انواع خوردنی‌ها برایم قابل توجه هستند و پی گیر و مشتاق هستم که هر کدام چه خاصیتی دارند. با افراط و تفریط‌هایی هم شبیه گیاه‌خواری و خام‌خواری و گوشت‌خواری و هزاران نوع دیگرش هم موافق نیستم. با ایده‌ی همه چی بخور ولی کم بخور خیلی موافقم مگر اینکه آن خوردنی کاکائو باشد. 



Tuesday, June 17, 2014

عصرها و بیشتر دم غروب‌ها  که می‌روم بیرون احساس می‌کنم حال تهران و مردم خوش‌تر است نمی‌دانم چون خودم حس خوبی دارم مردم را هم خوش و خرم می‌بینم یا واقعا همین طوری هستند نشاطی زیر پوست سکوت خودشان و بچه‌هایشان است که دوستش دارم. حالی که صبح‌ها و عصرها ندارند و ندارم. شاید صبح مضطرب از درست شدن‌‌‌‌‌‌ها و درست نشدن‌ها‌‌ی کارهای پیش رویشان است دم غروب دیگر تکلیف همه چیزِ آن روز معلوم شده است. چک‌ها یا پاس شده است یا نشده است بی‌قراری‌ها یا به قرار رسیده است یا نرسیده است خریدها یا انجام شده است یا نشده است و ... تمام این شدن‌ها و نشدن‌ها حتی نشدن‌هایش هم آرام ‌کرده است این آدم‌های ناآرام صبح را. دم دم‌های غروب را همیشه دوست داشته‌ام خیلی بیشتر از طلوع‌هایی که با هزاران چه می‌شود چشم باز می‌کنم. از هرچه کلافه باشم یک پیاده‌روی دم غروبی علاج (شاید موقتی) کلافگی و بی‌قراری‌هایم است. شبیه این دم غروبی که ناآرام رفتم و آرام برگشتم.
با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی...
توی این شلوغ پلوغی‌های امتحان‌هام و درگیری‌های دیگر ذهنی، دیشب خواب دیدم بچه‌ی آقای برادر بهم می‌گه عمه (چون هنوز درست زبان باز نکرده است) کلی قربون صدقه‌ی عمه گفتنش رفتم یعنی آدم عمه می شه این قدر خل می شه ببین اینهایی که خاله می شوند چه حال خوشی دارند... 

Sunday, June 15, 2014

درسگفتارهای بهاره موسسه پرسش

فروید و فلسفه: صداهای فروید


صالح نجفی




شروع دوره:دوشنبه 26 خرداد ساعت 17-19





سرفصل جلسات:

1. شبح آزادی یا فلسفة توالت‌ها؛

2. داستان صدا در روان‌کاوی: صدا به‌مثابة مصداق میل؛

3. «کیلیک» (click): ساختار زبان- مانندِ ضمیر ناخودآگاه؛

4. la langue: تقابل دال‌ها و صدا یا فلسفة لغزش‌های زبانی
نوزدهمین هم‌اندیشی ویرایش با عنوان ویرایش متون کودکان و سخنرانی مهدی حجوانی، شیوا حریری و ایران گرگین چهارشنبه چهارم تیر ماه برگزار می‌شود.
لطفا با ۸۸۵۰۵۰۵۵ داخلی ۱۱۲۴ و ۱۱۲۵ تماس بگیرید و ثبت نام کنید.

Saturday, June 14, 2014


مزه‌ی (شب‌های) امتحانی

Friday, June 13, 2014

۲۳خرداد ۹۳ جمعه عصر

یک روز تا شروع امتحان‌ها، من همچنان در حال برنامه‌ریزی، خدا عاقبتم را به خیر کند!

Thursday, June 12, 2014

امشب خیلی یاد آقاجان و خونشون کردم. شب‌هایی که اونجا می‌خوابیدیم، صبحش بابا کلی یاس می‌چید توی قندان می‌ریخت، امشب وقتی شنیدم که اگر یاس را نچینی قهر می‌کنه یادم افتاد بچه هم که بودم این جمله را زیاد شنیده بودم. خیلی عجیبه که یک گلی در عالم هست که باید بچینی و ببری برای خودت وگرنه باهات قهر می‌کنه، یک جور قهر زنانه...

بیست و دوم خرداد نود و سه، پنج‌شنبه شب
عمه خانم حین پرسه‌هایش در دیار باقی دو بار سر از خواب من درآورد، یک مرتبه که اصلا حرف نزد و فقط بستنی یخی می‌خورد و با ملاقه یک قابلمه‌ی بزرگ غذا را هم می‌زد حدس می‌زنم که نامبرده در آن دنیا هم دست از آشپزی برنداشته اما با توجه به دستپخت سحرآمیزش احتمال می‌دهم به‌عنوان آشپز ویژه‌ی اهل دوزخ استخدام شده باشد محض مجازات هرچه بیشترشان، آن بستنی یخی هم مهر تاییدی می‌زند بر اینکه خود ایشان از اهالی جهنم نیست.
اما در مرتبه‌ي دوم عمه خانم با بنده حرف زد و نزدیک بود راز آن شش تایی مجهول‌الهویه را بالاخره فاش کند که مافوق با تیراندازی اعلام خشم شب خواب از سر همه پراند و ماجرا موکول شد به ملاقات بعدی‌ام با آن بانوی نازنین. 


بخشی از داستان امیرعلی نبویان

Tuesday, June 10, 2014



سعدی به اندازه‌ی مولانا برایم خواستنی شده است و به اندازه‌ی مولانا به وجدم می‌آورد، البته سعدی از آن لحاظ که غزل‌های عاشقانه می‌گفته است...

Monday, June 09, 2014

تازه یاد گرفته بودم نشانه‌ها را جدی نگیرم اما وقتی هستند، هستند نمی‌توانی جدی نگیری، مثل این است که سوز و سرما باشد و تو به سوز و سرما اعتقاد نداشته باشی و به قول قدیمی‌ها یک لا پیراهن بروی بیرون. سوز و سرما و سرماخوردگی به باور تو کار ندارند به همین معنا این نشانه‌ها هم به باور من کار ندارند، هستند و جوری غافلگیرم می‌کنند که با خودم می‌گویم فقط خدا کند زنده بمانم فعلا به بودن نیاز دارم.

برای ثبت در تاریخ: نوزدهم خرداد نود و سه ۲شنبه شب

پست مرتبط: اینجا
از زلزله و عشق خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شده‌ای...

محمدرضا شفیعی کدکنی
همان ماه‌های اولی که کتاب بیشعوری به صورت آنلاین در دسترس قرار گرفت اول آقای برادر توصیه کرد بخوانمش هم خودم نخواستم بخوانم، از ترس اینکه بفهمم بیشعورم، هم یکی از دوستانم گفت چند صفحه‌ای از آن را خوانده است و به نظرش جالب نیامده است. من هم نخواندم شنیدم امسال مجوز گرفته است و در نمایشگاه کتاب هم با امضای دوست مترجم (چون مترجم از ایران رفته است) می‌فروختند، من فقط شنیدم راست و دروغش پای راوی آن. در همان ایام نمایشگاه خواندمش بعضی قسمت‌هایش خیلی نظرم را جلب می‌کرد بعضی قسمت‌هایش به نظرم مبالغه شده بود و بعضی جاهایش واقعا خنده‌دار بود شبیه جک‌هایی که بهره‌ای از حکمت هم دارند، در کل از خواندنش پشیمان نیستم. گاهی اوقات این‌قدر برایمان حوادث آشناست که به گفته‌ی مترجم انگار این حوادث ترجمه نیست خاطرات مترجم است. تصمیم نداشتم اینجا درباره‌ي این کتاب چیزی بنویسم چون تنورش همان دو سه سال پیش داغ‌تر بود، اما حیفم آمد این قسمت از کتاب را نقل قول نکنم به‌ویژه وقتی کار خودم و اطرافیان با اداره‌جات گره می‌خورد حتی اگر مشکلی حل نشود دست‌‌‌کم آدم آرام است که بعضی حرکات و سردرگمی‌ها از کجا آب می‌خورد.  
« جولیا کیدز در خاطرات خود با عنوان «لذت پلشتی» درباره‌ی دوران خدمت خود به‌عنوان کارمند دون پایه در بخش صدور گواهینامه رانندگی می‌نویسد «بازی مورد علاقه ما سرگردان کردن ارباب رجوع‌هایی بود که کارشان هیچ مشکلی نداشت. بعضی وقت‌ها چهار، پنج بار آنها را برمی‌گرداندیم تا سرانجام گواهینامه‌شان را که از اول هم آماده‌ي تحویل بود، بهشان بدهیم.» (ص ۱۰۱) «زمان، ارزشمندترین سلاح بیشعورهای پشت میز نشین است. آنها مقدار فراوانی از این سلاح را در اختیار دارند و شما هیچ. اگر درخواستی بدهید، اعلام می‌شود که دو هفته قبل آخرین مهلت برای تسلیم آن بوده است. اگر برای صدور جواز کسب بخواهید تقاضا بدهید، متوجه می‌شوید که فقط ۶ تا ۷ صبح‌های پنج‌شنبه برای این کار در نظر گرفته شده است. اگر قبل از شروع پروژه‌ای احتیاج به اخذ موافقت‌نامه‌ای داشته باشید قطعا باید صبر ایوب هم داشته باشید. همه‌ي اینها بخشی از «مراحل اداری» است.[...] و البته اگر تمام کارهای شما قانونی و طبق مقررات باشد و هیچ موشی نتوانند در آن بدوانند، به‌‌سرعت شما را در یک چرخه‌ي بی‌پایان می‌اندازند که به آن «امروز برو فردا بیا» گفته می‌شود.»

منبع نقل‌قول‌ها: بیشعوری، راهنمای عملی و درمان خطرناک‌ترین بیماری تاریخ بشیریت، خاویر کرمنت،  برگردان محمود فرجامی



پی‌نوشت: فکر کنم برای همه‌ی ما سرگردانی در اداره‌ها و سازمان‌ها آشناترین سرگردانی باشد. در همین ایام که این کتاب را می‌خواندم با سازمان ثبت احوال چنین مشکلی پیدا کردم و حرفم شد و این روزها پدرم درگیر «امروز برو فردا بیا»های ادارات است، همه‌ی انگیزه‌ام برای این نقل قول از این کتاب، خستگی‌های این روزهای پدرم بود نه چیزی بیش.

Sunday, June 08, 2014

درسگفتارهای بهاره موسسه پرسش


فلسفه حقوق

 مکتب حقوق طبیعی جدید و مفاهیم نوآیین اندیشه سیاسی: از سده هفدهم تا انقلاب فرانسه

سید جواد طباطبایی

شروع دوره: چهارشنبه 21 خرداد ماه ساعت 17-19








داستان و سلطه/ هزار و یک شب: خوانش اخلاقی

نغمه ثمینی

شروع دوره:پنجشنبه 22 خرداد ساعت 15-17

-- 



جهت ثبت نام و حضور در کلاس با روابط عمومی موسسه تماس حاصل فرمایید
تلفن : 88658603 - 88658604 - 88658605



با تشکر و احترام
موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش
 
آدرس: تهران , خیابان ولی عصر(عج),ضلع شمالی پارک ساعی , خیابان ساعی1, پلاک 7
تلفن: 6-88658603-021      فکس: 88190617-021  سامانه پیامک: 88658603-021-30007094000000
وبسایت : www.qporsesh.com    ایمیل: info@qporsesh.com  , porsesh.institute@gmail.com

پیلاتس ورزشی نیست که بشود در خانه به تنهایی با سی‌دی آموزشی انجام داد حتی در باشگاه هم باید زیر نظر مربی تایید شده، انجام شود. بخش معرفی با‌شگاه‌های موسسه‌ی پیلاتس ایرانیان فعال شده است. می‌توانید  برای پیدا کردن باشگاهی که مربی آن مورد تایید است اینجا را کلیک کنید. 

سومین آدمی هم که به من همیشه می‌گفت عروسیت حتماحتماحتما من و دعوت کن، من دلم می‌خواد تو عروسیت باشم دیروز  از دنیا رفت. بنده خدا یکی‌شان که حدود نود سال هم عمر کرد دائم می‌گفت آخر من می‌میرم عروسی تو را نمی‌بینم. دیگه کم‌کم دارم عذاب وجدان می‌گیرم.
دلم می‌خواست امتحان نداشتم، می‌رفتم دنبال ایده‌هایی که ریختند توی ذهنم و دائم دارم بهشون سروسامان می‌دهم (همان‌جا در ذهنم). اگر بشود خیلی خوب می‌شود. نه دست از سرم برمی‌دارند که به  درس‌هایم برسم نه می‌شود درس‌هایم را بگذارم کنار دستی به سرشان بکشم... ایده‌های درست در زمان نادرست آدم را گیج‌ و ویج می‌کنند. 
چکیده‌ی سخنرانی دکتر مهرنوش هدایتی روز دوشنبه ۱۹ خرداد

متیو لیپمن در طرح برنامه‌ی فلسفه برای کودکان، هدف غائی خود را پرورش سه نوع تفکر: انتقادی، خلاق، مراقبتی معرفی می‌کند که هم خود او و هم پیروان او  به دو حیطه‌ی تفکر انتقادی و خلاق فراوان پرداخته‌اند اما در این میان به تفکر مسئولانه یا مراقبتی، علی‌‌رغم اهمیت  و کارکرد عالی آن، کمتر توجه شده است. تفکر مسئولانه یا مراقبتی شکلی از تفکر است که ابعاد هیجانی و عاطفی را نیز در بر می‌گیرد. این سخنرانی به برخی مولفه‌های این نوع تفکر می‌پردازد.

Saturday, June 07, 2014

هر چقدر بگوییم 
مردها فلان
زن‌ها فلان
 یا تنهایی خوب است 
و دنیا زشت است
آخرش روزی قلب‌ات 
برای کسی تندتر می‌زند

چارلز بوکوفسکی

امشب با حافظ آشتی کردم، الان  دوباره دوست صمیمی هستیم!

۱۷ خرداد ۹۳ شنبه شب 
برگزاري سخنراني گروه فبك با عنوان : جايگاه تفكر هيجاني و مراقبتی در عقلانيت

گروه فبك پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در نظر دارد سخنراني با عنوان جايگاه تفكر هيجاني و مراقبتی در عقلانيت  با حضور  دكتر مهرنوش هدايتي برگزار کند.
  گروه فبك از كليه مربيان، فعالين و علاقه‌مندان حوزه‌ي فلسفه براي كودكان، روانشناسي، فلسفه و همچنين معلمين مدارس برای شرکت  در این نشست دعوت می‌کند که 19 خرداد 1393 از ساعت 10 تا 12 در سالن حكمت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار خواهد شد.

مکان: بزرگراه کردستان، نبش خیابان 64 غربی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سالن حكمت

Friday, June 06, 2014

اگر در هشتاد نود سالگیم (به فرض زنده ماندن) احساس کنم در تمام زندگیم فقط یک درصد مرام خانوم و مامانم را داشته‌ام بی‌تردید با افتخار و با قلبی آرام می‌میرم. 
حسادت  و حماقت به  برخی آدم‌ها شجاعت می‌ده...

Wednesday, June 04, 2014

سال‌هاست ماشین ظرف‌شویی به سایر لوازم آشپزخانه اضافه شده است اما هنوز در تلویزیون تبلیغ ماشین ظرف‌شویی ندیده‌ایم همچنان تبلیغ مایع‌ ظرف‌شویی روی بورس است. به‌ویژه مایع ظرف‌شویی پریل که یک مصاحبه کننده‌ی خندان دارد که از سایر خانم‌های خندان درباره‌ی چربی‌زدایی پریل می‌پرسد و آنها هم خوشحال و خندان تعریف و تمجید می‌کنند که چه قدرتی در پاک کردن چربی‌ها دارد اما حرفی درباره‌ی کسانی نمی‌رنند که برای این چربی‌زدایی از  کت‌وکول می‌افتند. تمام نوروز همین تبلیغ درباره‌ی ظرف‌های چند برابرچربشده‌ی  بعد از دیدوبازدیدها بود. این تبلیغ یکی از صدها نماد مردسالاری در این جامعه است که حتی هنوز هم برخی از فلسفه‌خوان‌های مدعی آن نیز ادبیات مردسالارانه‌ي خود را دارند. به نظر من بعضی از کارهای منزل یک نوع خشونت نرم علیه خانم‌هاست آن‌قدر نرم که خود خانم‌ها هم متوجه‌اش نیستند. مثلا همین مایع ظرف‌شویی پریل به گونه‌ای تبلیغ می‌شود که انگار این مایع ظرف‌شویی دست و پا دارد و خودش ظرف‌ها را می‌شوید که خانم‌ها این‌قدر از داشتنش شاد و شنگول هستند. من از منبع موثقی شنیدم ماشین ظرف‌شویی پابه‌پای ماشین لباس‌شویی وارد این مملکت شده است اما هیچ‌وقت برای خانواده‌ها جا نیفتاده است تا این سال‌های اخیر آن هم به واسطه‌ی نسلی که کمی به حقوق انسان بودن‌شان واقف شدند. به نظرم درباره‌ی آنچه در خانه به عهده‌ی زن است با تامل بیشتر اگر نگاه کنیم آشپزی هنر است و بسیار جای پیشرفت دارد و اگر آدم خوش‌ ذوق و شاکری هم در کنار خانم خانه باشد انگیزه‌ی او را بالا می‌برد و احتمالا  کاری ذوقی و هنری خواهد بود (می‌گویم احتمالا چون از بیرون نظر می‌دهم و نظریاتم در این مورد مبتنی بر تجربه‌ی شخصی نیست و نمی‌دانم بعدها هم بر همین باور هستم یا نه؟) اما کاری شبیه ظرف شستن کار بیهوده‌ای است چرا که اگر بیست‌وچهار ساعت شبانه‌روز هم در حال ظرف شستن باشی رویت را برگردانی باز هم ظرف جدید نشسته هست، شبیه همان افسانه‌ای می‌ماند که محکوم باشی هر روز سنگی را از کوهی بالا ببری و از آنجا رها شود به پایین و دوباره بالا ببری. مثلا می‌شد که تبلیغی درست کنند که خانم خانه ظرف‌ها در ماشین ظرف‌شویی گذاشته است (و در روشنفکرانه‌ترین حالت‌اش) برای بچه‌اش کتاب می‌خواند با بچه‌اش کتاب می‌خواند برای خودش کتاب می‌خواند با همسرش حرف می‌زند و چه می‌دانم هزار تا کار دیگر که می‌شود به جای کار بیهوده‌ی ظرف شستن انجام داد. هیچ تبلیغی بیهودگی این کار را نمی‌شوید و پاک نمی‌کند حتی مایع ظرف‌شویی‌ پریل!

پی‌نوشت: حتی اگر در آشپزی هم این‌همه تنوع و رنگ‌وآب وجود نداشت و بر فرض محال(فرض محال، محال نیست) همیشه باید یک نوع غذای خاص درست می‌کردی تا پایان عمر، آن وقت آشپزی هم دست کمی از ظرف‌شویی نداشت. 
ای دریغا چه گلی ریخت به خاک
چه بهاری پژمرد
چه دلی رفت به باد
چه چراغی افسرد
هر شب این دلهره‌ي طاقت سوز
خوابم از دیده ربود
هر سحر چشم گشودم نگران
چه خبر خواهد بود؟
سرنوشت دل من بود در این بیم و امید
آه ای چشمه‌ی نوشین حیات
ای امید  دلبند
گرچه صد بار دلم از تو شکست
هیچ‌گاه از لب نوشت نبریدم پیوند
آخرین صبحدم خون‌‌آلود
آمد آن خنجر بیداد فرود
شش ستاره به زمین در غلتید
شش دل شیر فرو ماند از کار
شش صدا شد خاموش
بانگ خون در دل ریشم برخاست
پر شدم از فریاد
هفتمین اختر این صبح سیاه
دل من بود که بر خاک افتاد

هوشنگ ابتهاج

Tuesday, June 03, 2014

طرح امروز من در کارگاه فبک از ۱۶ رای  ۴مخالف داشت
امروز پنجمین نشست از نشست‌های ماهانه‌ی فلسفه برای کودکان بود. یک کارگاه کاملا عملی یعنی یک حلقه‌ی کندوکاو  که خانم دکتر هدایتی تسهیل‌گر آن بودند. خانم هدایتی از ما خواستند برای یک مفهوم انتزاعی یک نقاشی بکشیم، مفهوم را بالای صفحه با ماژیک بنویسیم و نقاشی خود را بکشیم ده دقیقه فرصت دادند بعد نقاشی‌ها را کف زمین گذاشتیم و دلایل مخالفت و موافقت خود را برای هر نقاشی یادداشت کردیم بعد نقاشی‌ها را جلویمان گرفتیم و مخالفان هر طرح دستشان را بالا گرفتند  و هر کس تعداد مخالفان‌اش را پایین نقاشی‌اش یادداشت کرد بعد هم بحث با نقاشی‌‌ای شروع شد که بیشترین مخالف را داشت. مفهومی که انتخاب شده بود علم بود و نقاشی که برای این مفهوم کشیده بودند خورشید بود. در این فرایند تنها و تنها می‌خواستیم به استدلال درست برسیم و همه‌ی اینها برای این بود که سبک فرانسوی حلقه‌ی کندوکاو را به صورت عملی تجربه کنیم.  روشی   که خانم هدایتی خودشان در فرانسه کارگاه‌های عملی‌اش را شرکت کرده‌اند. در کل حلقه‌ی خوبی بود فقط فرصت برای بحث‌های نظری باقی نماند و قرار شد بحث‌های نظری در سه‌‌‌شنبه‌ای دیگر گفته شوند.

پی‌نوشت ۱: بعد هم بدو بدو رفتم کلاس فلسفه‌‌ی اخلاق، به نظرم  رنجی که استادها از منفعل بودن دانشجویان سر کلاس می‌برند با نسل کودکانی از بین می‌رود که با شیوه‌ی حلقه‌ی کندوکاو پرورش می‌یابند،با فرض اینکه این طرح با کمترین آسیب و با دانش و سواد کافی  در ایران رواج پیدا می‌کند.

پی‌نوشت ۲: یک ایده‌ی ترویج درست‌اش اینجا در جیب من است به موقع‌اش به یاری خدا و اعتماد خلق خدا به آن عملی‌اش می‌کنم.

پی‌نوشت ۳: قرار است فایل صوتی‌اش را روی سایت پژوهشگاه علوم انسانی بگذارند.

Monday, June 02, 2014


باید زل بزنی 
به مردمان چشم‌ها 
سکوت کنی 
فکر نکنی
و بگذاری حرفی از آنها سریز کند بر وجودت...

چشم‌هایم لال می‌میرند
وقتی چشم دیدنشان را نداری

مهدیه لطیفی

Sunday, June 01, 2014

فلسفه برای کودکان در فرهنگسراهای منطقه پنج تهران

فرهنگسراهای« فردوس، معرفت، نور » در منطقه پنج تهران با همکاری  تیم « فلسفه برای کودکان ایران»  برگزار می کنند
 کارگاه فلسفه برای کودکان (ویژه کودکان)               ۱۵جلسه یک ساعتی   ۸۰۰۰۰تومان
کارگاه فلسفه برای کودکان (ویژه والدین)                   ۵ جلسه دو ساعت       ۷۰۰۰۰ تومان
کارگاه فلسفه برای کودکان (ویژه مربی ها)                ۵۰جلسه دو ساعتی   ۵۰۰۰۰۰تومان

.به شرکت کنندگان در کارگاه‌ها گواهی پایان دوره تربیت مربی اعطا می‌شود
‌برای اطلاعات بیشتر از نحوه‌ی ثبت نام در دوره‌ها به سایت فرهنگسراها مراجعه یا با شماره‌های زیر تماس بگیرید:
شماره تماس فرهنگسرای فردوس: ۴۴۰۸۱۰۲۸ 
شماره تماس فرهنگسرای معرفت:  ۴۴۳۰۴۹۷۸  
شماره تماس فرهنگسرای نور: ۴۴۰۸۸۷۰۸ 

گروه فلسفه و فكرپروري براي كودكان و نوجوانان (فبك) برگزار مي‌كند

 پنجمين نشست از سلسه نشست‌هاي ماهانه
هم‌انديشي مخاطبان وفعالان فلسفه براي كودكان و نوجوانان

موضوع اين نشست: اجراي  عملي سبكي از حلقۀ كندوكاو 
 دكتر مهرنوش هدايتي 
(به همراه نقد و تحليل سبك فرانسه در كند‌و‌كاو فلسفي)


اهداف نشست‌ها:
۱.   بحث و تبادل نظر درباره‌ی مشكلات و مسائل مربيان در كلاس‌هاي فلسفه براي كودكان
۲. به اشتراك گذاشتن تجارب مربيان در استفاده از منابع مختلف

از كليه مربيان، فعالين و علاقمندان حوزه‌ی فلسفه براي كودكان، روانشناسي، فلسفه و همچنين معلمين مدارس دعوت مي‌شود در اين نشست‌ها شركت کنند.

زمان: سه‌شنبه 13 خرداد 93
ساعت:14-16:30
برای  كسب اطلاعات بيشتر مي‌توانيد  با شماره تلفن ۸۸۰۴۶۸۹۱الي ۳ داخلي ۲۶۴ يا ايميل fabak_g@yahoo.com  يا fabak_g@hotmail.com  تماس حاصل فرماييد.
مكان: بزرگراه كردستان، خيابان 64 غربي(ايرانشناسي)- پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي -سالن حكمت