ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Thursday, September 25, 2008

دوست ِ نگران از بابت دگران

سلام
خوشحالم كه ديگري ها همواره برايم قابل احترام بودند اما به خاطر آنها نه كاري كردم نه ازچيزي ترسيدم نه شاد شدم نه غمگين براي خودم زندگي كردم وديگري ها هم سهمي در اين براي خود بودنم داشتند نه بيشتر كساني كه براي ديگران زندگي مي كنند به قول جك كنفيلد شمار بسياري از كارهايي را كه نمي خواهند انجام مي دهند تا شمار كثيري از ديگران را راضي كنند او در اين باره مي نويسد من موافق قانون دكتر دانيل آمنز هستم او به قانون 18-40-60اشاره مي كند وقتي 18ساله هستيد نگران آنيد كه ديگران درباره ي شما چه فكر مي كنند وقتي 40ساله مي شويد براي نظر ديگران درباره ي خود پشيزي ارزش قائل نمي شويد وقتي به 60سالگي مي رسيد متوجه مي شويد اصولا كسي به شما فكر نكرده است به راستي شگفت انگيز است اغلب اوقات اصولا كسي به شما فكر نمي كند همه نگران كار خودشان هستند و اگر قرار باشد اصولا به شما فكر كنند در اين فكرند كه شما درباره ي آنها چه فكر مي كنيد اشخاص به شما فكر نمي كنند به خودشان فكر مي كنند خوب به اين موضوع فكر كنيد تمام مدتي كه نگران آن هستيد كه ديگران درباره ي شما نظرات و هدفها و لباسها و موي سر و خانه تان چه فكر مي كنند بهتر است به اين فكر كنيد كه براي رسيدن به هدفهايتان چه مي توانيد بكنيد

با جك كنفيلد خيلي موافقم و معتقدم ما تنها مي توانيم درباره ي نظرات كساني نگران باشيم كه بسيار به ما نزديك هستند و نظراتشان براي رسيدن به اهدافمان مهم است از اينكه كسي اينهمه نگران نگاههاي ديگران باشد تعجب مي كنم و نمي توانم بفهمم ديگراني كه روي به سوي تو، دل در گرو كارهاي خود دارند
حيف از ما كه كمتر براي خودمان زندگي مي كنيم

پي نوشت:لازم مي دانم اين مهم بودن ديگري ها را جهت روشن سازي افكار و اذهان عمومي شرح دهم مثالي كه در اين مورد در كتاب هاي موفقيت و غيره مي زنند مي تواند هدف من را از نوشتن اين نوشتار بيشتر نشان دهد
ازدواج مي كنيم كه مادرمان را خوشحال كنيم
پزشكي مي خوانيم كه پدرمان را شاد كنيم در حالي كه به هنر علاقه داريم
به جهانگردي و سفر نامه نويسي علاقه داريم ولي به خاطر بسياري ديگري ها بلافاصله پس از اتمام تحصيل و گرفتن ديپلم وارد دانشگاه مي شويم براي مدت ده سال
.
.
.
دوست عزيزي كه اظهار تاسف كرديد ما همه در فضايي زندگي مي كنيم كه همواره در معرض اين جمله قرار داشتيم"حالا مردم چي مي گن" و به همين جهت اكثريت ما آدمهايي ناراضي از شغلمان تحصيلمان و ازدواجمان هستيم هر چند كه به لحاظ اجتماعي از پايگاه اجتماعي خوبي برخوردار باشيم رضايت دروني و اهميت دادن به خودمان و اهدافمان اولين شرط موفقيت است
ما جماعتي مضطرب از حرف ها و نگاههاي ديگرانيم تعريف دقيق و درستي از خودمان، ديگري ها، و اهدافمان نداريم علاوه بر سانسورهاي سياسي اجتماعي و فرهنگي همه ي ما دچار خود سانسوري هستيم و نمي گذاريم اين خودِ به عالم پرتاب شده دائم در حال ساخته شدن باشد و فربه تر شودو سرزمين پهناوري باشد كه در هر سمت وسوي آن چيز تازه اي كشف كنيم

Saturday, September 20, 2008

(2)نيچه و مكتب پست مدرن


يك هشدار
نيچه به الحان گوناگون صحبت داشت. فلسفه ي او متناقض، مجازي، و متضاد است. پس از مرگِ او سخنانش به انحاي مختلف موردِ تحريف قرار گرفته است و گاه باز سازي شده است. چه بسيار شاعران، نمايشنامه نويسان، هرج و مرج طلبان، فاشيست ها، اگزيستانسياليست ها، و پست مدرنيست ها كه همه خويشتن را نيچه اي خوانده اند و به نظر مي رسد كه هر دوران نيچه ي خاص خودش را داشته است
شرح حال مختصر نيچه
نيچه در 1844 در روكن آلمان به دنيا آمد. او پسر كشيش لوتري سخت گيري بود. نيچه نبوغ خود را در دوران كودكي بارز ساخت. زبان شناسي توانا و موسيقيداني غير حرفه اي اما با استعداد بود. در دوران دانشجويي بزودي ايمان خود به مسيحيت را از دست داد و مطالعات الاهي شناسانه ي خود را واگذاشت و به طلبه اي كوشا در فرهنگ روم و يونان مبدل گرديد. در سن 24 سالگي به عنوان استاد زبان شناسي كلاسيك در دانشگاه بال منسوب گرديد
حيات نيچه هنگامي كه به اثر اصلي شو پنهاور به نام جهان به منزله ي خواست و انديشه (1818) دست پيدا كرد، دچار تحولي اساسي شد. اين كتابي بود كه او جلوه ي نظريات الحادي خود را در آن مي ديد و نيچه را قادر ساخت كه افكار خويش را به صورت نوعي جهان بيني منسجم و منظم سازد. در دوران جواني، به واگنر آهنگ ساز و زنش كوزيما معرفي شد و هر دوي ايشان در سالهاي جوانيش او را شديد ا تحت تاثير قرار دادند. يكي از آثار اصلي او يعني زايش تراژدي (1872) به واگنر هديه شده است. سپس به نوشتن يك سري از كتابهاي گزينه گويانه موفق گرديد كه تمدن مغرب زمين را به باد انتقاد مي گرفت و از آن جمله بود كتاب انسان، چه انسان حقيري (1878). در اواخر دهه ي 1870 سلامت مزاج نيچه سخت دستخوش آسيب شد و نهايتا او را مجبور ساخت كه از مقام استادي استعفا دهد
نيچه در بيشتر دوران بلوغ خود، نا خوش و چه بسا مبتلاي به سفليس بود. نيچه از انواع بيماريها من جمله سردرد، بي خوابي، ديد ضعيف چشم، كه گهگاه او را به ياسي ويرانگر مي كشاند، رنج مي برد. او بيشتر ايام باقي مانده ي زندگي خود را در يك سرگرداني بي فايده در سرار اروپا گذراند تا شايد سلامت خود را باز گرداند. ترديدي نيست كه كشاكش او با بيماريها بر پيام فلسفي اش موثر واقع شده است. به نظر نيچه، تمدن جديد بيمار بود و به سموم مسيحيت و پوچ گرايي آلوده شده بود و او رسالت خويش را ارائه ي درماني براي بيماريها مي دانست
در 1882، او به كار نوشتن كتاب چنين گفت زرتشت مشغول شد. در طي آن به ارائه ي دو ايده پرداخت كه شهرت نيچه مديون آنهاست: يكي ايده ي ابرمرد و ديگري ايده ي رجعت ابدي. نيچه در واپسين سالهاي حيات به طور روز افزوني منزوي و مريض گرديد، اما در اين دوران خلاقتر از هميشه بود وكتابهايي از قبيل فراسوي نيك و بد(1885)، تبار شناسي اخلاقيات (1887)، ضد مسيح (1888) و اراده ي معطوف به قدرت را (كه پس از مرگش در 1910 منتشر گرديد،) به رشته ي تحرير درآورد. كتابهاي او عجيبند و سرشار از گزينه گويي و اظهارات متناقض عجيب شاعرانه هستند و به زباني كه نمي توان آن را داراي حيثيت حقيقي يا واجد حيثيت مجازي دانست، به رشته ي تحرير در آمده اند. بايد گفت وجه استنباط ما بايد بين اين دو مقوله واقع شده باشد. از جهتي به واسطه ي اين افراطهاي سبك شناسانه، فلسفه ي او عمدتا توسط بسياري از معاصران، ناديده انگاشته شد و در نتيجه آثار متاخر او غالبا توام با تلخ كامي و قشريت است. ولي او هميشه بر اين عقيده بود كه دوران ام نيز فرا خواهد رسيد
من براي امروز و فردا سخن نمي گويم، هدف من هزاره ي آينده است
در 1888 رفتار او هر چه بيشتر ناهنجار شده بود و نهايتا ابتلاي او جنون شناخته شد. نيچه بازپسين سالهاي حيات خويش را تحت حضانت خواهر خود، اليزابت-زني ... كه بعدها آثار برادر خويش را با هويتي ضد يهودي جمع آوري نمود-گذراند. مرگ او به سال 1900در وايمار فرا رسيد
نيچه و مكتب پست مدرن، ديو رابينسن، برگردان ابوتراب سهراب، فروزان نيكوكار، تهران، فرزان روز 1380صص5-2
پي نوشت: بر اساس نظريه ي چشم انداز باوري نيچه، اكنون ما نيچه را از چشم انداز رابينسن مي نگريم پس همه ي حقيقت و واقعيت نيچه بيان نمي شود اما كتابي كه از آن نقل مي كنم و حتما تا پايان كتاب را در وبلاگم خواهم گذاشت به نظرم براي مجال اندك وبلاگ مناسب است. مطالبش ساده و مختصر و شايد مفيد براي كساني كه فلسفه دوست هستند

Monday, September 15, 2008

فرزان سجودي، وجودي واقعي

دست كم يك سال سر و كله زدن با پايان نامه دانشجو را شكل موضوعش مي كند همه چيز را از چشم انداز بحث هايي مي بيند كه با آن در گير است و در نهايت به جايي مي رسد كه با خوانده ها و نوشته هايش يكي مي شود. راستش به نظر مي رسد حضور در كلاس استادهاي محترم به يك سمت نوشتن پايان نامه سمتي ديگر گويي يك دفعه بزرگ مي شوي بالغ مي شوي توان تجزيه تحليلت بالاتر مي رود ونقاد مي شوي تو جدي مي خواني و استادهايت جدي تر از تو و بعد نقد مي شوي و بايد پاسخگو باشي اگر با كارت يكي شده باشي سوال ها به نظرت تكراري هم مي آيد چون بارها خودت را در جايگاه داوران قرار داده اي و سعي كردي بفهمي ممكن است از تو چه ايرادي بگيرند و چه سوال هايي بپرسند. يكسال زندگي كردن با پايان نامه تجربه ايست نه فقط از نوع خواندن و نوشتن تجربه اي پر از تجربه هاي خرد تر و ريزتر كه شايد به چشم هر كسي نيايد تجربه هايي شخصي كه تنها در عالم خودت معنا دار است تجربه هايي كه در هيچ كتابي پيدا نمي كني اما بيش از هر كتابي در ذهنت مي ماند

من نيز در عالم پايان نامه نويسي ام چنين تجربه هايي داشته ام تجربه هايي گاه آنقدر تلخ كه دلم براي سقراط تنگ مي شد براي بي ادعايي كه پابرهنه كوچه به كوچه ياد مردمان مي آورد كه نادانند سعي كنند بفهمند و نادانسته هر حرفي را نزنند اما منت اش بر سر هيچ كس نبود كه شايد هم از اينهمه به وجد مي آمد دلم برايم سقراط تنگ مي شد و از دست كساني كه فكر مي كردند حقيقت و واقعيت و سواد و علم در جيب هايشان است دلتنگ مي شدم كساني كه اگر حتي جمله اي به تو ياد بدهند تمام شخصيتت را زير سوال مي برند تا از نفهمي خود له شوي و ديگر توان بلند شدن نداشته باشي
و تجربه هايي گاه آنقدر شيرين كه محال است از ياد ببري
تجربه ي كار كردن با دكتر فرزان سجود ي از بهترين و شيرين ترين تجربه هاي دانشجويي ام بود كسي كه به معناي دقيق كلمه خود خودش است بي كم و كاست بدون جدي گرفتن عالم در عالم هست و وجود دارد وجود از نوعي كه اينگونه بودن در عالم وجود مي خواهد پس از بيماري سختي كه از سر گذرانده بود براي اولين بار در يكي از روزهاي زمستان در دانشكده ي سينما با او قرار داشتم از پيچ پله ها كه پيچيدم صداي خنده اش تمام فضاي طبقه ي دوم را پر كرده بود و فرزان سجودي يعني همين خنده ها همين ارتباطات و همين كلام گيرا و دلنشينش واقعا نمي شد تصور كرد كه از بستر بيماري برخاسته است استاد با سوادي كه سوادش را بي منت در اختيار دانشجو مي گذارد و در اين مورد ذره اي خست در وجودش راه ندارد دررفتارش نوعي فروتني خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي پنهان وجود دارد كه حتي نمي شود اسمش را گذاشت فروتني

وقتي با او درباره ي پايان نامه ات صحبت مي كني خوشحالي كه دانشجويي خوشحالي كه درس مي خواني خوشحالي كه در مكان هاي علمي رفت و آمد داري خوشحالي كه هستي هندوانه زير بغلت نمي گذارد از تو تعريف بي جا و بي مورد نمي كند به گونه اي با اشكالات و نقايص كارت مواجه مي شود و به تو تذكر مي دهد كه محال است هيچ وقت از ذهنت پاك شود وقتي نكته ي مثبتي را در تو مي بيند مي گويد :"منم مثل تو.."هيچ وقت نشنيدم عكس اين را بگويد ارتباط او با دانشجويان صادقانه واقعي بدون تكبر بدون بالايي و پاييني با احترام متقابل همراه است او بسيار با شخصيت و قابل احترام است
براي ايشان آروزي سلامتي مي كنم

سعدي و روايت

مر ابليس را ديد شخصي به خواب

به قامت صنوبر به روي آفتاب

نظر كرد و گفت اي نظير قمر

ندارند خلق از جمالت خبر

تو را سهمگين روي پنداشتند

به گرمابه در، زشت بنگاشتند

بخنديد و گفت اين نه شكل من است

وليكن قلم در كف دشمن است

بوستان سعدي/باب اول/ در عمل و تدبيرراي


بعضي آدمها در همه ي دوران ها حضور دارند و زمان و مكان تاثيري در وجودد داشتنشان ندارد سعد ي نيز يكي از آنهاست كه از پس سده ها توانست در رساله ي پست مدرنيستي ام حضور داشته باشد

Sunday, September 14, 2008

Monday, September 08, 2008

NOT TO BE

نمي گويم هوا برايم سمّ است
نمي گويم آب برايم سمّ است
نمي گويم پادزهري برتر از زهر نيست
كه درمان همه دردهاست
نمي گويم ديگر جايم در جهان نيست اما

از خويش خسته ام
از عقل خسته ام
از عشق خسته ام
از جهل خسته ام
از فقر خسته ام
از خلق خسته ام

مي خواهم بخوابم

سنباد نجفي ، ملودي منهدم