ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Saturday, January 13, 2007

فردا ده صبح

پر از اضطرابم
فردا ده صبح امتحان دارم مبانی زیبایی شناسی از فیخته شاید هم از شلینگ تا نیچه
فردا ده صبح استادم برگه به دست وارد کلاس می شود
فردا ده صبح پدرم در بازار است
فردا ده صبح مادرم به فکر نهار است
فردا ده صبح برادرم آمل است
فردا ده صبح برادر کوچکم می خواهد جواب بله یا خیر بگیرد
فردا ده صبح دوستم سر کار است
فردا ده صبح خاله ام که معلم است سر کلاس است
فردا ده صبح پدر بزرگم که بیمار است خواب است
فردا ده صبح کسی دارد وبلاگم را می خواند
فردا ده صبح کسی به دنیا می آید
فردا ده صبح کسی از دنیا می رود

ده سال گذشته است

پر از آرامشم
دلم برای فردا ده صبح سخت تنگ شده است

Wednesday, January 10, 2007

کی گفته

یکی هست
یکی نیست
غیر از خدا هیچ کسی نیست
کی گفته
یکی بود
یکی نبود
غیر از خدا هیچ کس نبود

Sunday, January 07, 2007

ادامه مهمانی

پاوسانیاس
پاوسانیاس با فایدروس مخالفت می کند که یک اروس وجود ندارد ما باید مشخص کنیم کدام اروس
بعد ستایشش کنیم و استدلال می کند که:"آفرودیته یکی نیست پس اروس هم یکی نیست." از نظر پاوسانیاس هیچ کاری به خودی خود نه زشت است و نه زیبا. مثلا کارهایی مثل شراب خوردن ،سخن گفتن، سرود خواندن به خودی خود زشت و زیبا نیستند. زشتی و زیبایی کار به نحوه انجام کار بستگی دارد زیرا اگر کاری به نحو درست انجام شود زیبا است در غیر این صورت زشت است. عشق ورزی هم این گونه است هر اروسی را نمی توان ستود بل تنها اروسی که زیبا است در غیر این صورت زشت است. عشق ورزی هم همین گونه است هر اروسی را نمی توان ستود بل تنها اروسی زیبا و شریف و در خور ستایش است که ما را بر آن دارد که به طرزی زیبا دوست بداریم. اروسی که با آفرودیته زمینی پیوند دارد خود نیز زمینی است و در دل مردم فرو مایه خانه دارد. از نظر او آفرودیته زمینی مقصودش تسکین شهوت است در حالی که پیروان آفرودیته آسمانی به دنبال عشقی هستند که همه عمر آسوده باشند و هرگز معشوق را نمی فریبند.
بیان می کند کاری که با آداب و رسوم اجتماعی موافق باشد سزاوار سرزنش نیست بعد شهر های مختلف را مثال می زند که در جایی تسلیم شدن معشوق در برابر عاشق
را می پسندند و در جایی پسندیده نیست و به همین ترتیب و در نهایت معتقد است که در شهر ما به مراتب زیباتر از همه آنهاست ولی دریافتنش آسان نیست می گوید در شهر ما عشق ورزی آشکار بهتر و زیباتر از عشق ورزی پنهانی است کامیابی در عشق زیبا و ناکامی زشت است. اجازه می دهند به عاشق که برای به دست آوردن دل معشوق کارهایی بکند که اگر برای مقصود دیگری انجام می داد مورد نکوهش بود. مثلابرای کسب مال و مقام و ثروت و عاشق تنها کسی است که اگر سوگند خود را بشکند خدایان به دیده اغماض در او می نگرند عاشق از نظر خدایان و آدمیان کاملا آزاد است. پس جان کلام پاوسانیاس آن است که هیچ کاری به خودی خود زشت یا زیبا نیست بل هر کاری که به وجهی زیبا کرده شود زیباست و در غیر این صورت زشت است. از نظر او مرد بد عاشق فرو مایه ایست که تن را بیشتر از روح دوست دارد و عشقش پایدار نیست دل به چیزی بسته که خود پایدار نیست شادابی تن معشوق که از بین رود عشق او هم از بین می رود و عده ها و سوگند های خود را از یاد می برد از اینرو به عاشق می گوید بگیر و به معشوق می گوید بگریز و بدین سان مسابقه ای میان عاشق و معشوق بر پا می سازد تا معلوم شود که هر کدام از آن دو به کدام نوع تعلق دارد و به همین جهت ننگ است که معشوق زود رام شود در نتیجه اروسی که با آفرودیته آسمانی پیوند دارد خود نیز آسمانی است برای جامعه سودمند است چون عاشق و معشوق جز به فضیلت و خردمندی نمی پردازند در حالی که اروسی که با آفرودیته زمینی پیوند دارد خود فرو مایه است.
آریستوفانس به علت سکسکه خطابه اش به تاخیر می افتد.
اروکسیماخوس طبیب
او معتقد بود پاوسانیاس خطابه اش را خوب شروع کرد اما خوب تمام نکرد . با پاوسانیاس موافق است که اروس خود بر دو نوع است اما در پرتو دانش پزشکی اش می گوید که تن بر دو نوع است تن بیمار تن سالم و چون این دوتن با هم متفاوتند خواهش های آنان نیز متفاوت است و عشق هایشان نیز مانند هم نیست پس اروسی که برعنصر سالم حکمفرماست با اروسی که در عنصر بیمار است فرق دارد. اینکه پاوسانیاس گفته بود تسلیم در برابر عشق نیاکان و بر آوردن خواهش های آنان نیک و زیباست و تسلیم شدن در برابر بدان زشت و ناپسند درباره تن هم صادق است. پیروی از خواهش های تن سالم نیک و لازم است در حالی که بر آوردن خواهش های تن بیمار ناپسند و زیان آور است پزشک کسی است که اروس بد را از اروس خوب تشخیص بدهد اگر کسی بتواند اروس بد را براند و اروس خوب را جایگزین کند بزرگترین استاد پزشکی است. به نظر او دانش پزشکی،هنر ورزش و کشاورزی هستی خود را از خدای عشق دارند از هراکلیتوس یاد می کند که می گوید:"هستی یگانه، با اینکه با خویشتن در تضاد است در خود هماهنگی دارد مانند هماهنگی موجود در کمان و چنگ" معتقد است هراکلیتوس می خواسته بگوید زیر و بم ضد یکدیگر بودند ولی هنر موسیقی آنها را با هم دوست و یگانه ساخته وظیفه ایجاد سازگاری میان عناصر متضاد تن آدمی وظیفه علم پزشکی است معتقد است در موسیقی و پزشکی و دیگر هنرهایی که با امور انسانی و خدایی سرو کار دارند باید تا آنجایی که میسر است هر دو اروس را در نظر گرفت چون هر دو اروس در همه آنها وجود دارند.کار موسیقیدان آن است که چنان توازن و هماهنگی برقرار سازد که موسیقی به طبع شنونده خوش آید و کار آشپز به همین صورت است غذا باید هم لذیذ باشد وهم باعث مریضی نشود. در مورد فصول سال هم به همین نحو است وقتی به گرما ، سرما و خشکی اروس آسمانی حکمفرمایی کند میان آنها دوستی و الفت و هماهنگی پدید می آید. اگر غلبه با اروس فرومایه باشد منجر به ویرانی،زیان، بیماری و تباهی می شود و در این میانه کارکاهنان پرورش اروس نیک و معالجه اروس بد است و هر دو اروس نیروی بی پایانی دارند اما اروس آسمانی نیرومندتر است.
باز هم ادامه دارد

Wednesday, January 03, 2007

خوب شد سقراط جدی گرفت

نمی دانم کسی که فلسفه نمی داند از زندگی چه می داند و کسی که زندگی را نمی داند به چه ماند؟! نمی دانم اگر آن روزها سقراط پیام سروش دلفی را جدی نمی گرفت افلاطون از که و چه می نوشت دعوای قرون وسطایی بر سر عقل و وحی بر سر چه می توانست باشد دکارت چگونه شهود می کرد می اندیشد پس هست کانت به چه جراتی عقل را به دادگاه فرا می خواند و محاکمه اش می کرد آیا هایدگر پرسش از وجود به مغزش خطور می کرد؟ من به چه کار مشغول بودم اگر فلسفه نمی خواندم که هنوز هم از آن هیچ نمی دانم .چقدر دوست دارم شبیه سقراط به اندازه تمام تاریخ ادامه داشته باشم اگر آن روز سقراط جدی نمی گرفت از جا بر نمی خاست و آدم به آدم به دنبال دانایی نمی گشت آیا امروز سخن گفتن از فلسفه معنا دار بود و آیا اصلا وجود داشت که معنادار باشد یا نباشد؟ خوشحالم که سقراط جدی گرفت یکی از دوستانم همیشه می گوید ما در عرصه جدی زندگی نمی کنیم امشب با همه وجود حس کردم که جدیت یعنی ماندگاری به وسعت زمان جهان

مهمانی

میزبان:آگاثون
مهمان ها:اریستودموس،اروکسیماخوس،آریستوفانس ،پاوسانیاس،فایدروس
گلاوکن، آپولودوروس را در راهی میبیند واز او درباره مهمانی آگاثون می پرسد آپولودروس می گوید که این مهمانی زمانی بر گزار شده که او کودک بوده و اکنون سه سالی است که با سقراط در ارتباط است و آگاثون هم از آتن رفته است. آپولودروس به گلاوکن می گوید که پیش از این باری به هر جهت زندگی می کرده بی هدف و بی مقصود و به او کنایه می زند که مثل تو فکر می کردم که به همه چیز باید دل ببندم به جز فلسفه
انگیزه برقراری مهمانی
تراژدی آگاثون جایزه می برد و دوستانش را دعوت می کند و پیروزی خود را جشن می گیرد آپولودروس شرح مهمانی را از آریستودموس شنیده بود که خودش نیز در مهمانی حضور داشته است.
آغاز بحث
آپولودروس از قول آریستودموس نقل می کند که :"روزی سقراط را دیدم که از گرمابه در آمده بود و کفش به پا داشت و چنین امری کم اتفاق می افتاد پرسیدم به کجا می روی که خود را چنین آراسته ای گفت به مهمانی شام به خانه آگاثون می روم و بدین جهت خود را آراسته و زیبا ساخته ام که به نزد زیبایی می روم." به اینجا که رسیدم احساس کردم همه ما پابرهنه به سمت زیبایان و زیبایی می رویم و متاسفانه غافلیم
سقراط آریستودموس را به عنوان مهمان نا خوانده به مهمانی می برد و به قول خودش نقض مثال بدان به مهمانی خوبان ناخوانده می روند. وقتی به خانه آگاثون می رسند سقراط مدت ها پشت درب ایستاده و در اندیشه فلسفی فرو می رود. غلامان دراین مهمانی آزادند هرگونه که می خواهند پذیرایی کنند و کسی به آنها دستور نمی دهد. –تداعی کننده یک فضای دوستانه و عاشقانه- سقراط تا موقع شام هم بیرون در خانه ایستاده و در اندیشه فرو رفته است وقتی سقراط وارد می شود آگاثون از او می خواهد که کنارش بنشیند تا از تماس بدن ها علم و دانش منتقل شود سقراط به زبان امروزی اگر بخواهم بگویم به او می گوید کاش اون جوری باشه که تو می گی
میگساری
بعد از شام زمان میگساری که می شود پیشنهاد می کنند که کمتر بنوشند چون از شراب شب گذشته سر گران دارند اما در توصیف سقراط می گویند که چه کم بنوشد چه زیاد مست نمی شود. به نظر می رسد این نوع توصیف سقراط نوعی اسطوره سازی و بزرگ نمایی از آن افلاطون است با فاصله ای از سقراط نوشته و سقراط به اسطوره ای تبدیل شده که با آدم های عادی فرق دارد درست مثل این می ماند که درمراسم ختم یک قاتل هم از خوبی های دوران کودکی اش بگویند اتفاقا اگر سقراط کاملا عادی و مثل مردمان دیگر باشد اما بفهمد که در دنیای اطرافش چه می گذرد ما بهتر می فهمیمش مثل اینکه او نیز دچار دردسر زن بد اخلاق است و توصیه می کند ازدواج کنید اگر زنتان خوب باشد خوشبخت می شوید و اگر بد اخلاق باشد فیلسوف می شوید.
اروکسیماخوس از فایدرون نقل می کند که شاعران در وصف همه چیز شعر سروده اند جز اروس و خدای عشق حتی در وصف نمک و پیشنهاد می کند از چپ به راست خطابه ای در باب اروس یا خدای عشق بگویند پیشنهادش پذیرفته می شود.
فایدروس
فایدروس معتقد است که خدای اروس خدایی بزرگ است که همه می پرستندش از پدر و مادری زاده نشده است و استناد می کند به شعر هسیودوس که:"نخست هستی بی نظم و درهم بود سپس زمین گسترده که گاهواره موجودات است و آنگاه عشق پیدا شد. و معتقد است که کهن ترین خدایان است و سرچشمه نعمت است ودر این مورد توضیح می دهد که برای هیچ جوان برتر از آن نیست که معشوق مردی شریف و پرهیزگار شود و مرد هم برایش معشوقه پاکدامن نعمت است او توضیح می دهد که اصول مقدس نه از راه پول به دست می آید نه "دیگری" می تواند به ما ببخشد بل از راه عشق به دست می آید اصول مقدس به نظر او دو تاست : یکی شرم از کار ننگین و دیگری تلاش برای آنچه زیبا و شایسته است و توضیح می دهد که اگر جامعه و یا سپاهی از عاشقان و معشوقان باشد سپاه پیروز است چون هیچ عاشقی جلوی دید معشوق از خطر نمی گریزد در واقع کسی که عاشق است از ترس اینکه به قول امروزی ها ضایع نشود دست به کار ننگین نمی زند تا جلوی معشوق شرمگین نشود حسی که ممکن است حتی در برابر پدرو مادرش نداشته باشد معتقد است خدای عشق به معشوق شجاعت می بخشد و دختری را مثال می زند که شوهرش هم پدر داشت و هم مادر اما دختر جانش را برا ی او فدا کرد و خدایان هم تکریمش کردند چون خدایان از مشاهده فداکاری عاشقان شاد و از فداکاری معشوق شادتر می شوند. البته از نگاه ما زنان این روزگار حرف بو داری است و حتما زنان در آن زمان برای اینکه خدایان را شادتر کنند فداکارتر بودند دلم برایشان سوخت
ادامه دارد