سفر درمانی و بقچهی پاییزی من و روز آخر همایش
از راست به چپ: فائزه رودی، زهره آهو قلندری، روحالله کریمی، مهرنوش هدایتی، آن پیلگرن، دکتر منصوریان، ایزابل میلون، خانم مرضیه، خانم طباطبایی، آزاد محمدی ۱۳۹۳/۷/۱۷ پنجشنبه، میز گرد فلسفه برای کودکان |
فردا آخرین روز کارگاههاست نباید تا الان بیدار میماندم ولی ماندم. همایش دو روزه، امروز تمام شد ولی فردا کارگاه داریم، امروز در قطار کرج داشتم فکر میکردم این چند روز که برای کارگاهها و همایش میرفتم و برمیگشتم صبح تنها میرفتم و غروب با بچهها برمیگشتم، هر دو هم دلچسب بود، چون صبحها گیج و منگ بودم و دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم، صبحها یک بقچهی پاییزی میزدم زیر بغلم و مینشستم تو قطار، قشنگترین چیزی که در بقچهی پاییزیام دارم آهنگ سروش کریمی است به اسم بارون زده! گاهی وقتها فقط تا کرج همین را گوش میدادم و دیگر هیچ! من مسافرت با قطار را خیلی دوست دارم، داشتم فکر میکردم حالا که به خاطر مشغلههایم دیر به دیر سفر میروم ، میشود گاهی اوقات در قطار کرج نشست و رفت و برگشت، مهم قطار است و مسیر و راه... و البته یک بقچهی پاییزی.
فردا صبح که کارگاهها را بروم و بیایم کلی از همایش حرف دارم که این شبها به دلیل خستگی نتوانستم تایپ کنم اما به زودی زود تایپ میکنم و میگذارم و حتما هم به ترتیب تاریخ، اما روز آخر یعنی امروز یک اتفاق قشنگ افتاد که میخواهم تا تنور داغ است نان را بچسبانم و این نان داغ تازه از تنور درآمدهام میزگردی است که در روز آخر من هم یکی از افرادش بودم، دربارهی چندوچون و کیفیت میزگردها مفصل خواهم نوشت. با همهی خستگی جسمی و رفت و آمدهایش و با اینکه همهی کلاسهایم را هم تعطیل کردم و نتوانستم هیچکدام را بروم و البته کمخوابیهایش، اما به عمرم با هیچ همایشی این همه سریز و با نشاط نبودم.
عکسی که از میز گرد امروز گذاشتهام تنها عکسی است که امشب به دستم رسید و سحر با موبایل انداخته بود در روزهای آینده عکسهایی با کیفیت بهتر میگذارم.
No comments:
Post a Comment