ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, October 08, 2014

کارگاه تفکر نقادانه، ایزابل میلون، پانزدهم مهر ۹۳

What would you rather trust: your reason or your emotion?
کارگاه تفگر نقادانه، ۱۵ مهر ۹۳ سه‌شنبه، ایزابل میلون
Isabelle Millon
کارگاه امروز صبح، موضوعش تفکر نقادانه بود، شیوه‌ی کار به روش همان کارگاه‌های خودمان بود شاید بهتر است بگویم شیوه‌ی کارگاه‌های ما همان شیو‌ه‌ی ایزابل‌اینا بوده است. در هر صورت تاثیر از هر سمتی به هر سمتی که باشد شیوه، برای من، سمیه، آهو و همه‌ی کسانی که تجربه‌ی کارگاه آقای قائدی را داشتند آشنا بود اما یک تفاوت عمده وجود داشت، آقای قائدی از خود ماست یعنی یکی از درون ما که می‌تواند بیشتر از بقیه فاصله بگیرد اما ایزابل کاملا یکی بیرون از ماست و می‌تواند چیزهایی ببیند که ممکن است ما نتوانیم ببینیم.
ایزابل کارگاه را با معرفی خودش شروع کرد و گفت این دومین بار است که می‌آید ایران. گفت ما قرار نیست همدیگر را متقاعد کنیم کاری که به نظرش ایرانی‌ها زیاد انجامش می‌دهند، به این معنا که نظری می‌دهیم و بعد تلاش می‌کنیم دیگری را درباره‌اش  متقاعد کنیم، کار دیگری که به نظرش ما گرفتارش هستیم ترس از اشتباه است. یک نکته‌ای که خیلی تاکید می‌کرد این بود که به نظر من، به عقیده‌ي من را از ابتدای جمله‌تان بردارید و فقط پاسخ بدهید.
اول قواعد کلاس را گفت یعنی همان قواعد بالا بردن دست وقتی حرفی داریم، دیگر بغل دستی وجود ندارد هر پرسشی را باید از تسهیل‌گر بپرسیم و قواعد دیگر. کارگاه خود را با این پرسش شروع کرد: به چه چیزی بیشتر اعتماد می‌کنید: احساس یا عقل؟ دو دقیقه وقت داد که یک جمله بنویسیم و هر وقت نوشتیم خودکارمان را زمین بگذاریم. بعد هم دو سه جمله را بررسی کرد. اما در موافقت و مخا‌لفت گرفتن‌ها، توضیحات اضافی دادن و گاهی به پرسش پاسخ ندادن سریع متوجه ‌می‌شد و می‌گفت: لازم نیست فارسی بلد باشم تا بفهمم شما دارید چی کار می‌کنید.
کارگاه ارزشیابی، ۱۵ مهر ۹۳ سه‌شنبه، ایزابل میلون
Isabelle Millon
کارگاه عصر هم با خودش بود با عنوان ارزشیابی، یکی از بچه‌ها در ارزیابی بهش گفت دیکتاتوری و وقتی رای گیری گرفت سه نفر هم با او موافق بودند. نوبت به من که رسید ارزیابی‌ام را از کلاس بگویم گفتم ما شانزده هفده سال (تازه الان که فکرش را می‌کنم حتی بیشتر) به شیوه‌‌ای کاملا سنتی و دیکتاتوری درس می‌خوانیم بدون یک بار اعتراض! (عادت ندارم از کلمه‌هایی در این حد افراطی استفاده کنم کنایه‌ام به همان آقایی بود که به ایزابل گفت دیکتاتور) بدون اینکه اجازه‌ي نظر دادن داشته باشیم بعد به کارگاه فبک که می‌‌رسیم به خاطر چهارتا قانون و قاعده‌ی کلاس اعتراض می‌کنیم. گفتم واقعا برام عجیبه خیلی عجیبه. این ارزیابی من از کارگاه عصر بود اما در کارگاه صبح گفتم امروز فهمیدم اینکه آدم‌ها به یکدیگر درست گوش نمی‌دهند یک معضل جهانی است.
پ.ن: این جمله‌ را هم با اقتباس از فیلم شب‌های روشن،  برای حس خوبی که به ایزابل دارم  به حس کارگاه صبح و عصر اضافه می‌کنم: من فرانسه را دوست دارم چون دست کم یکی از آدم‌هایش را می‌شناسم.

No comments: