من در
زندگی دچار سندروم آزاد هستم.
«اگر
توانستی حرفی و که خیلی دلت میخواد بزنی، نزنی و پرسشی و که خیلی دلت میخواد
بپرسی و نپرسی و حالت خوب باشه وقتی داری میروی معلومه که درسات را خوب یاد گرفتی.»
|
حرفی ندارم جز یک دنیا حرف ناگفته...
۲۵ مهر ۹۳، جمعه |
این جملهای
بود که بارها سر کارگاه میشنیدیم وقتی بیتاب بودیم که حتما حرفمان را بزنیم و
دستمان دائم بالابود. یک نوع صبوری آگاهانه! این روزها احساس میکنم دچار ناصبوری
آگاهانه هستم. بیتابی کردم برای طرح ایدهام و دائم دستم بالا بود اما پاسخم سکوت
بود و سکوت. چپ و راست تلاش کردم بگویم تو رو خدا بیا ببین من چه ایدهای دارم. چپ
و راست خودم را پرتاپ کردم وسط ماجرایی که خودم پیشاش آوردم. هنوز هم باور دارم
ایدهام بیپیشینه و قابل تامل است و تعمدی دربارهاش با تاکید و تکرار یاد میکنم چون روزی
در تاریخ فلسفه برای کودکان در ایران به
این حرفها ارجاع خواهم داد. اما باید یاد میگرفتم صبوری برای نگفتن را، تکنیک
نگفتن درحالیکه داری میمیری از گفتن، در کارگاه تنها آغاز میشود، ادامهاش در
زندگی روزمرهات اتفاق میافتد، باید یاد میگرفتم اگر کسی حاضر نیست تو را بشنود
حتما دلایل خودش را دارد، مثلا حوصلهات را ندارد، احتمال میدهد حرفهای تو برایش
جذاب نیست. شاید احتمال میدهد تو یک آدم مدعی و خودخواه هستی که فکر میکنی حرفهای
شنیدنی برای گفتن داری اما او معتقد است نداری، شاید فکر میکند تو توهم دانستن
داری و خیلی چیزهای دیگر... در زندگی روزمره هم وقتی ما بیوقفه با کسی تماس میگیریم
و او پاسخ نمیدهد شبیه این است که سر کلاس همش دستمان بالاست و دچار سندروم آزاد
هستیم ( آزاد ببخشید، مثال بهتری پیدا نکردم حلالام کن) اما تسهیلگر اجازه نمیدهد که
حرف برنی. اگر، آموزههای فلسفه برای کودکان و نوجوانان نتواند من را صبور و آگاه
به رفتارم بار بیاورد چطور میتوانم همین آموزهها را در کلاس به کار ببندم؟ من
تکلیفم با خودم با ایدهام (با جزئیاتش) روشن است و موبه مو میدانم باید چه کار
کنم، برای همین این روزها از خودم میپرسم این همه عجله برای چه؟ باز هم صبوری
پیشه میکنم اگر گوشی که دوست دارم بشنودش، شنید که ایدهآلترین حالت ممکن است
اگر نخواست که بشنود میگردم یک تهیهکنندهی خوش فکر و خلاق دیگر را برای اجرایش پیدا میکنم. اگر چنین برنامهای به ذهنم
رسیده است حتما خداوند کسی را هم در گوشهای از این عالم نشانده است که در محقق
کردنش یاریام کند. صبوری پیشه میکنم و آگاهانه دستهایم را پایین میاندازم و
زیر لب میگویم حرفی ندارم جز یک دنیا حرف ناگفته...
پ.ن: از
اینکه سندروم آزاد فقط برای دوستانِ کارگاه معنیدار است از سایر خوانندگان محترم
عذر میخواهم.
No comments:
Post a Comment