ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, October 27, 2014

هم‌اندیشی فلسفه برای کودکان، چهارم آبان، دانشگاه خوارزمی
چهارم آبان، دانشگاه خوارزمی

 من نیم ساعت به این هم‌اندیشی دیر رسیدم. برنامه‌ی هم‌اندیشی‌ها به این شکل است که در یک ساعت اول، بچه‌ها هر پرسشی دارند می‌پرسند و پرسش‌هات به بحث گذاشته می‌شود، شبیه کلاس‌‌های p4c یک ساعت دوم هر کس از تجربیات خودش می‌گوید. من که رسیدم بچه‌ها داشتند درباره‌ی این پرسش بحث می‌کردند که رویکرد آزمون و خطا در P4Cچیست؟ بچه‌هایی که در باغ بودند موافقت و مخالفت می‌کردند من را هم فاطمه به باغ آورد، اما تا بیاید به نظر دادنم برسد آقای قائدی و دانشجویانشان هم به جمع ما پیوستند و وقتی آنها را در جریان پرسش و پاسخ‌ها قرار دادیم. آقای قائدی گفتند که آزمون و خطا به این معنا در P4Cنداریم. اگر محتوای مشخص عرضه کنی می‌توانی بگویی این خطاست یا این درست است. درحالی‌که P4C فرایند است در فرایند آزمون و خطا نداریم، می‌توانیم استدلال کنیم، موافقت و مخالفت کنیم در انتها ممکن است استدلال آخر، از نظر جمع درست باشد یا نباشد. اگر کسی بگوید پایتخت عراق، کابل است می‌شود گفت خطاست چون اینجا بحث از اطلاعات است درحالی‌که بحث ما بر اطلاعات استوار نیست بر استدلال‌هاست و آنجا هم بحث آزمون و خطا نیست. در بحث‌های P4Cخیلی کم درباره‌ی کلاس‌ها نوشته شده است چرا که در خیلی از موارد تسهیل‌گر باید اکتشاف کند. خودت می‌گویی این کار را کردم خوب نبود این کار را کردم خوب بود، آزادی که به بچه‌ها داده می‌‌شود برای تسیهل‌گر هم هست. ما می‌توانیم بگوییم بهتر می‌شویم یا تکمیل می‌شویم. 
درواقع، آقای قائدی با این پاسخ درست و دقیق و نیمه مفصل، راه ادامه‌ی بحث را بستند که گاهی در این بحث‌ها خیلی هم به آدم می‌چسبد از بس که در P4C هر دغدغه‌ای که داری می‌گویند خودت چی فکر می‌کنی؟ و واقعا فکر کردن کار دشواری است یک دفعه یک همچنین پاسخ‌هایی ذهن را برای دقایقی رها می‌کند و انگار که قیّم گرفته‌ای که به بهترین شکل ممکن به جایت فکر کند. 
آقای قائدی گفت فکر کنم با این پاسخ بحث را بستم معصومه گفت فکر ما هم بسته شد. یکی دو جا هم پس از صحبت‌های آقای قائدی بحث شد درباره‌ی اینکه اسم این فرایند بهتر شدن را چه می‌شود گذاشت. که در این بحث‌ها، آقای قائدی گوش کردن بچه‌ها را چک کردند قسمتی که من بهش خیلی علاقه دارم، دانشجویانی که تازه آمده بودند بیشتر از بقیه گیج بودند و آقای قائدی هم گفتند ما همین را می‌خواهیم اینکه گیج شوی. علاقه‌ی من، به چک کردنِ گوش دادن‌ها برای این است که تقریبا نود در صد آدم‌ها دقیق به همدگیر گوش نمی‌دهند و من شگفت زده ام از اینکه پس کار دنیا چه جوری دارد پیش می‌رود؟ البته می‌شود دادگاه‌های خانواده و غیر خانواده را، جنگ‌های مذهبی و غیر مذهبی را، دعواهای خانوادگی و دوستانه و علمی را نتیجه‌ی مستقیم این گوش ندادن بدانیم. یکی از آشناهامون می‌گفت من برای اولین بار در زندگیم در جلسه‌ی پزشکان شرکت کردم. متخصصان طب سنتی و متخصصان مدرن با هم بحث‌های شدید و جدی داشتند. گفت یکی از سنتی‌ها گفت ما مدرکمون از دانشگاه تهران و بهشتی است یکی از آن طرف گفت تهران و بهشتی بخوره تو سرتون. اومدند بیرون سنتی‌ها می‌گفتند اینها به ما گفتند خاک تو سرتون.... و از این قصه‌ها در جامعه‌ی ما فروان است گوش نمی‌دهیم به همین سادگی!
برگردیم به هم‌اندیشی، خلاصه که در این چک کردن‌های گوش دادن، کسانی که برای اولین بار آمده بودند و کنار من نشسته بودند حرف‌های بامزه‌ای می‌زدند مثلا از یکی‌شان پرسیدند می‌توانی بگویی معین چی گفت؟ گفت: استاد ببخشید به خدا من اینجا غریبه‌ام. خیلی خندیدیم. ولی واقعا این اتفاقی است که در تمام شبانه روز ما به آن عادت کرده‌ایم، عادت کرده‌ایم به گوش ندادن. حتی کسی که برای اولین بار آمده است گوش دادن و تکرار حرف دیگری نباید کار سختی باشد اما کار سختی است. 
بعد نوبت به گفتن از  تجربه‌ها رسید. معین گفت که از بچه‌‌ها خواسته بود هر چه پرسش به ذهنشان می‌رسد را بنویسند بیاورند کسانی هم که نمی‌توانند بنویسند مادرشان برایشان بنویسد،بیشترین پرسش برای یک بچه‌ی پنج ساله بوده است که معین پرسش‌هایش را برای ما خواند:
چرا سلیقه‌ی دختر و پسرها با هم فرق دارد؟
چرا مریض می‌شویم؟
چرا باب اسفنجی این قدر بین بچه‌ها محبوب است؟
چرا ما می‌میریم و یک بار متولد می‌شویم؟
چرا خدا ما را دوست دارد؟
از کجا بفهمیم خدا وجود دارد؟
پرسش‌هایی هم درباره‌ی صفات خدا پرسیده بود که عین‌اش یادم نیست. در برابر تجربه‌ی معین من از تجربه‌ام با معلم‌ها گفتم و اینکه وفتی ازشون خواستم پرسش مطرح کنند پرسش‌هاشون این بود؟
امروز چند شنبه است؟
الان ساعت چند است؟
اینجا نشستید شام چی دارید؟
دوری همسرتون را چه جوری تحمل می‌کنید؟
چه رنگی را دوست دارید؟
چه غذایی را دوست دارید؟ 
و در برابر تجربه‌ی من، آقای قائدی از کارگاهی گفتند که از صبح تا شب یک خانم هفتاد ساله نتوانست فقط یک پرسش مطرح کند. 
این تجربه‌ها نشان می‌دهد پرسش‌های ما در کودکی همه با چرا شروع می‌شود، پرسش‌هایی فلسفی است که از ذات اشیا و امور می‌پرسد. هر چه بزرگ‌‌ترمی‌شویم رنگ فلسفی خود را از دست می‌دهد و هر چه به انتهای عالم نزدیک می‌شویم دیگر پرسشی نداریم جز سلامتی شما و خانواده‌ی محترم!
ما در P4C قرار است همین روحیه‌ی پرسشگری و نگاه نقادانه به عالم را که در کودکی وجود دارد تا پایان حفظ کنیم اگر کار بدی می‌کنیم، بگویید کار بدی است! 

No comments: