ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, October 03, 2014

دوره‌ی کارشناسی همان ترم اول، همان روزهای اول، یکی از استادهایمان خیلی جدی گفت: اگر برای شغل آمده‌اید و فکر می‌کنید بیرون از اینجا برایتان فرش قرمز پهن کرده‌اند اشتباه آمده‌اید، انصراف دهید. فقط یک نفر انصراف داد و رفت رشته‌ی مدیریت.
مدتی پیش، طرح حذف رشته‌ی فلسفه از دوره‌‌ی کارشناسی را داده‌اند،دقیقا بر مبنای همین استدلال که چون فلسفه کارآیی ندارد و دانشجو وقتی از دانشگاه بیرون می‌آید شغل ندارد و نمی‌داند در چه حوزه‌ای باید تدریس کند پس باید حذف شود. پرسش من این است که اگر با همین موشکافی رشته‌های دیگر را بررسی کنیم چند رشته‌ی دیگر باید حذف شود؟ مگر نه این است که تعداد پزشکان عمومی بیکار و سردرگم یا پزشکان عمومی که به شغل‌هایی شبیه بساز و بفروشی روی آورده‌اند قابل توجه است؟ مگر نه اینکه آمار کسانی که دقیقا رشته‌شان با شغلشان ارتباط مستقیم دارد و در همان حوزه‌ای که تحصیل کرده‌اند کار می‌کنند آن‌قدر کم است که شبیه هیچ است. پرسش دیگر من است آیا مشکل تنها، فلسفه در دوره‌ی کارشناسی است یا قرار است در سایر رشته‌ها هم این بررسی انجام شود؟ آیا با حذف رشته‌ی فلسفه این پروژه تمام می‌شود و پرونده‌اش بسته می‌شود؟
اما نکته‌ی دیگری که باید به آن توجه کرد این است که رفتن به سمت فلسفه یا فلسفه خواندن یک امر درونی است. کسی که به فلسفه روی می‌آورد دغدغه‌هایی دارد که حس می‌کند از جنس هیچ دغدغه‌ی دیگری نیست. دغدغه‌هایی که در هیچ رشته‌ی دیگری نمی‌شود به سراغشان رفت. من تا زمانی که در دوره‌ی دبیرستان با فلسفه (در حد همان کتاب درسی ) آشنا نشده بودم. نمی‌توانستم تصمیم بگیرم چه رشته‌ای می‌خواهم بخوانم، حتی به این نتیجه رسیده بودم که هیچ کدام این درس‌ها و کتاب‌ها و بحث‌ها و رشته‌های دانشگاهی راضیم نمی‌کند، نمی‌فهمیدم چه چیزی راضی‌ام می‌کند و از چه جنسی است اما می‌فهمیدم که جغرافی نیست، علوم نیست، فیزیک نیست، شیمی نیست، زیست شناسی نیست و خیلی چیزهای دیگر نیست. اما سوم دبیرستان یک  دفعه انگار پرتاپ شدم به عالمی که هیچ کدام آن چیزهای کسالت باری که خوانده بودم نبود اما بود! وجود داشت و مرا به هیجان می‌آورد و تردید نکردم که باید فلسفه بخوانم تا آخرین مرحله‌ای که وجود دارد. پرسش دیگر من این است کسی شبیه من در دوره‌ی کارشناسی چه رشته‌ای بخواند که بتواند به دوره‌ی ارشد فلسفه دست پیدا کند؟ چهار سال از عمرش را در چه رشته‌ای تلف کند به این امید که در مقاطع بالاتر بتواند به تحصیل فلسفه بپردازد؟
فلسفه از زمان سقراط تا امروز قرار نبوده است و قرار نیست نیازهای مادی را برطرف کند. فلسفه یک میل درونی به سمت دانستن است و سطحی نگرانه است اگر تصور کنیم قرار است باری مادی را از دوش فارغ‌التحصیل فلسفه بردارد. ما نیاز به آموزش جوانان، از کودکی داریم که تکلیف خودشان را با زندگی بدانند. اگر شغل، هدف اصلی‌شان است بفهمند که باید دنبال رشته‌ای بروند که بی‌درنگ پس از فارغ شدن از آن جذب بازار کار شوند. باید تربیت درست کودکان و نوجوانان را برای تصمیم‌های بزرگ، تدبیر کنیم. باید یاد بگیرند که تصمیم‌های عاقلانه بگیرند.
دوره‌ی کارشناسی فلسفه با دوره‌های دیگر آن به‌هیچ‌عنوان قابل مقایسه نیست، چهار سال تمام اما به مرور زمان، آهسته اما پیوسته آموزش می‌بینی و اتفاقا همین آموزش است که در مقاطع بالاتر به کارت می‌آید. کسی که فلسفه می‌خواند باید به درکی رسیده باشد که اگر با این پرسش مواجه شد که فلسفه می‌خوانی چه کار کنی؟ بتواند با قدرت پاسخ بدهد که برای شغل و کار نیست که فلسفه می‌خوانم اگر مِن‌مِن کرد یا  از بی‌شغلی نالید یعنی گول خورده است، یعنی تکلیف‌اش با خودش معلوم نبوده است، یعنی شانسی قبول شده است، یعنی مشکلی در فرایند تصمیم‌گیری‌اش وجود داشته است،  مشکلی شبیه ناآگاهی. ناگفته پیداست که حذف رشته‌ی فلسفه همانا پاک کردن صورت مسئله است.
چرا همان سال، در  دوره‌ي ما، فقط یک نفر جرئت پیدا کرد انصراف دهد؟ چون این آدم به هدفش‌اش که شغل است فکر می‌کرده است، شاید فکر می‌کرده است برای فلسفه هم شغل نون‌وآبدار وجود دارد اما به محض اینکه آگاه شد، رفت. از میان آن بقیه، آدم پشیمان زیاد است ولی این از قامت ناساز بی اندام ماست ربطی به خواندن فلسفه در مقطع کارشناسی ندارد. اتفاقا هفته‌ي گذشته با یکی از استادهای دانشگاه صحبت می‌کردم می‌گفت: در دانشگاه ما تنها رشته‌‌ای که دانشجویانش صد در صد با علاقه وارد دانشگاه می‌شوند دانشجویان فلسفه هستند، کسانی که انتخاب اولشان فلسفه بوده است. او می‌گفت دانشجویان فلسفه‌مان بسیار با انگیزه هستند و پشیمان‌ترینشان دانشجویان حقوق هستند. من نمی‌خواهم این آمار او را به سایر دانشگاه‌ها تعمیم دهم اما تردید ندارم تعداد کسانی که فلسفه را با انگیزه و علاقه انتخاب می‌کنند کم نیست، آن قدر کم نیست که بشود قدری درباره‌‌ی دوره‌ی کارشناسی آن بیشتر فکر کرد.


پ.ن: چندی پیش و چندی پس از انتشار خبر حذف رشته‌ی فلسفه از مقطع کارشناسی، چیزی شبیه این یادداشت را با کم و زیادش، با واسطه برای روزنامه‌ی همشهری فرستادم، گفتند خبر سوخته است. من از اصطلاحات خبرنگاری و روزنامه‌نگاری به‌صورت تخصصی بی‌اطلاعم اما حس کردم شاید باید در تعریف خبر سوخته هم تجدید نظر کرد اگر اتفاقی قرار است بیفتد و عده‌ای دارند برای اتفاق افتادنش کارهایی می‌کنند خبر سوخته بی‌معنی است.

2 comments:

Anonymous said...

عالی می نویسی

Faezeh Roodi said...

ممنون از لطفتون. در ضمن معذرت می خواهم که کامنتتان را دیر دیدم گویا برای چهار روز پیش است.
موفق باشید.