ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, October 20, 2014

زمستان ۹۲ سر کلاس کارگاه‌های تربیت مربی پژوهشگاه علوم انسانی نشسته بودم و از بحث‌ها لذت می‌بردم. ساعت اول کارگاه روبه اتمام بود که یکی از پشت سرم به استاد گفت که چون دیر رسیده است اگر می‌شود مباحث اول ساعت را تکرار کند استاد نپذیرفت و آن خانم چند جمله‌ی اعتراض‌آمیز گفت و گفت که معلم است و از مشهد می‌آید برای همین دیر رسیده است، بدون اینکه برگردم و پشت سرم را نگاه کنم از روی صدایش پیش خودم گفتم از آن ناسازگارهاست گفتم از آن معلم‌های انعطاف‌ناپذیر است گفتم از آن‌هایی است که خدا به داد دانش‌آموزانش برسد. او چند بار دیگر هم سر کلاس‌ها نظر داد و من پشت سرهم داوری‌اش کردم.( کاری که همه‌ی ما در تمام شبانه‌روز به‌صورت خودکار درباره‌ی آدم‌ها انجام می‌دهیم.) در همان دوره، موقع نهار با هم سر یک میز بودیم و من یکی یکی داوری‌هایم را پس می‌گرفتم اما همچنان حس می‌کردم انعطاف‌پذیر نیست تا در این دوره‌ی جدید باز با هم هم‌کلاس بودیم حالا دیگر کل داوری‌هایم را پس گرفته بودم و برایم دوست نازنینی شد که هر هفته راه طولانی از مشهد تا تهران را می‌آمد تا بعد از بیست و پنج سال که معلم آموزش و پرورش است اگر نمی‌تواند در نظام سنتی تغییری ایجاد کند در سیستم خودش و در کلاس‌های خودش طرحی نو در اندازد. آخرین داوری‌ام درباره‌ی او را وقتی پس گرفتم که اول مهر آمد و گفت: «من این شیوه را سر کلاس‌ آرایه‌های ادبی پیاده کردم و وقتی در پایان از بچه‌ها  نظر خواستم به قدری نظر بچه‌ها مثبت بود که با خودم گفتم الهی بمیرم من بیست و پنج سال با این بچه‌ها چی کار کردم!» 
این دبیر نازنین و انعطاف‌پذیر که بعد از بیست و پنج سال مصرانه می‌خواهد به اندازه‌ی توان و امکانات خودش، P4C را در چهاردیواری کلاس‌هایش به اجرا بگذارد غزال شمشکی است. در چند روز همایش تازه فهمیدم وقتی غزال می‌گوید: الهی بمیرم من با این بچه‌ها چه کردم،چه کار بزرگی کرده است این یعنی فروتنانه تمام بیست و پنج سال خدمت خود را خودش ارزیابی می‌کند،  در همایش بسیار یاد غزال کردم و با خودم گفتم اگر هر شهری فقط یک نفر شبیه غزال در سیستم آموزش و پرورش  داشته باشد، آهسته و پیوسته اتفاق‌های قشنگی خواهد افتاد. من به آن روزها بسیار امیدوارم...

پ.ن: کارگاه اخیر بزرگ‌ترین دستاوردی که برایم داشت این بود که می‌توانم ادعا کنم بدون اینکه سفر کرده باشم در بسیاری از شهرها دوست وفاداری دارم که می‌توانم رویش حساب کنم: مشهد، کرمان، زاهدان، ورامین، کرمانشاه، رشت،  تهران، دزفول، شیراز...

2 comments:

Anonymous said...

سلام.عالی عالی عالی بازمنوشرمنده کردی با نوشته های بسیاردقیق وروان وزیبایت.

Faezeh Roodi said...

سلام. ممنون. حدس می زنم غزال باشی اگر هستی که باز هم ممنون اگر نیستی که ممنون می شوم اگر نام خود را هم بنویسی.