ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Sunday, March 22, 2015

امشب می‌خواستم از بچه‌ی آقای برادر کنار هفت سین عکس بگیرم، منتهی نه با دوربین دیجیتال و گوشی هوشمند، بلکه با این دوربینی که اینجا توصیفش کردم. یعنی یک دوربین زغالی با ۳۶ عدد فیلم. دوربین را گرفتم جلوی چشمم و گفتم عمه بخند، بچه بغض کرد و لب‌هایش را جمع کرد و دوربین را نشان داد و زد زیر گریه. بچه‌ی آقای برادر از دوربین زغالی‌ام ترسیده بود، کلی وقت صرف کردم تا با دوربینم شبیه گوشی هوشمند رفتار کردم و انگشت‌هایم را رویش کشیدم که یعنی ببین عمه لمسی است، بعد هم گذاشتم در گوشم خودم و باهاش حرف زدم و بعد دادم به خودش که هنوز بعض داشت گذاشت کنار گوش‌اش و حرف زد، تازه بعد از انجام این مراسم و مناسک توانستم یکی دو تا عکس بغض‌دار ازش بگیرم. 
از سر شب تا حالا دارم یکی یکی ترس‌های کودکیم را مرور می‌کنم، ببینم این یکی شبیه کدام‌شان است، تا این ساعت که هیچ‌کدام.

No comments: