ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, March 10, 2015

گاهی اوقات، در زندگیت دوستانی پیدا می‌کنی، که هر چه فکر می‌کنی آمدنشان در زندگیت کاملا تصادفی بوده است. نه در مدرسه‌ات بوده است، نه در دانشگاه، نه محل کارت، نه همسایه و هم‌محلی‌ات، اما یک دفعه سر از زندگیت درآورده‌اند. عترت از دوستان این جوریم است یعنی نه هم‌سن و سال هستیم، نه هم کلاسی بودیم، نه هم دانشگاهی نه هم‌محلی. اما خیلی تصادفی، چند ماهی را در یک جایی از این عالم هر روز با هم بودیم و بعد دوست شدیم. اتفاقا از آن جمعی که با هم بودیم اولین کسی که دیدم، عترت بود و بعد با مابقی آدم‌های آنجا مرتبط شدم. چند وقت پیش یک شب پیامک زد سلام، عکست را دیدم. خوبی؟ (منظورش عکس خودم نبود، عکسی بود که برای یک برنامه تلویزیونی فرستاده بودم و با اسم و فامیل خودم نشانش دادند.) منم برایش نوشتم «سلام تو خوبی؟ بچه‌هات خوبند؟ منم هر شب اسمت را می‌بینم و پز می‌دم می‌گم دوستم :) » بعد قرار شد یک روز همدیگر را ببینیم و امروز همان روزی است که می‌خواهم بروم ببینمش. می‌خواهم بگویم انگار غرض از جمع شدن ما در آن چند ماه فقط این بود که با هم دوست شویم و دیگر هیچ. یعنی دلایلی که ما برایش جمع شدیم، دود شد رفت هوا و فقط دوستی‌مان ماند.  

دیگری‌ها یک بخش بزرگی از بودن ما هستند، بدون دیگری‌ها بی‌شک ما یک چیزهایی در نحوه‌ی بودنمان کم خواهیم داشت. 

No comments: