ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, March 31, 2015

اسفند ۹۳، سه مدل تقویم خریدم. یکی کوچک و معمولی با جلد زرد، برای کارهای روزمره و برنامه‌ریزی‌های روزانه و تاریخ تولد‌ها  و قرارهای همایش و نمایش و دکتر و کلاس و این حرف‌ها. دومی را برای برنامه‌های کلاس‌های فلسفه برای کودکان خریدم، که چه روزهایی و چه ساعت‌هایی ممکن است کدام مدرسه یا فرهنگسرا باشم، طرح جلد این یکی شازده کوچولو است. سومی در برنامه‌ام نبود. آخرین روز کانون بود، روز دوشنبه ۱۸ اسفند، امتحان داشتم، سر چهارراه ایستاده بودم تا چراغ سبز شود و رد شوم. پیش از سبز شدنِ چراغ چنان غافلگیر شدم که دست و پایم را گم کرده بودم، وقتی رسیدم آن سمت خیابان پالتویم از دستم افتاد، دلم می‌خواست یک چیزی بخرم که نشانه‌ی امروز باشد که از یادگاری بیشتر باشد، رفتم داخل لوازم‌التحریری نزدیک کانون. اما همین که در را باز کردم هر چه کاغذ کادو پشت در چیده بود با جایش پخش زمین شد، زیر لب گفتم خدا سومی را به خیر کند و کلی از آقای فروشنده عذرخواهی کردم، گفت تقصیر شما نبود ما باید جایش را محکم می‌کردیم. توی دلم گفتم نمی‌دانی در عالم چه خبر است، تمام این بند نشدن‌ها شبیه پالتویم که روی دستم بند نشد و این کاغذ کادوها، اثر پروانه‌ای یک اتفاق بزرگ در همین دور و برهاست. 

بعد بی‌هوا گفتم تقویم عکس‌دار ۹۴ دارید؟ یک دفعه دلم خواست فال سالم را و ثبت امروزم با یک تقویم عکس‌دار باشد. تقویمی را نشانم داد گفت این خیلی پرفروش بوده است، عکس هم دارد. چون امتحان داشتم معطل نکردم و تقویم را خریدم وقتی بازش کردم خیلی جا خوردم فقط سه تا عکس داخل تقویم بود. بعد از امتحان با دقت بیشتری نگاه کردم. سه عکس بسیار بسیار بسیار معنی‌دار، داشت که بسیار به فال نیک گرفتم. این آخری ظاهرش، آن‌قدرها جذاب نیست اما از دو تای دیگر بیشتر دوستش می‌دارم....

No comments: