۸
کلاس فلسفه برای کودکان
جلسهی دوم، دختران ۱۱ ساله
۱۹ اسفند ۹۳، سهشنبه صبح
امروز پیش از شروع کلاسم باید بچهها پرسشنامههایی را پر میکردند، که مربوط به همین کلاس بود. درواقع، یکی از دوستانی که پایاننامهاش دربارهی فلسفه برای کودکان است، پرسشنامههایی را دربارهی همین موضوع تهیه کرده بود. پرسشنامهها وقت بچههایم را گرفت و خستهشان کرد اما ضروری بود و من چاره نداشتم جز اینکه با آنها همدلی کنم. اصلا این کلاس برای همین پرسشنامهها است.
زنگ تفریح رفتند بیرون و قرار شد من زنگ ورزششان کلاس را ادامه دهم. بچهها اما دلِ ادامه دادن، نداشتند از بس که دربارهی پرسشنامهها پرسیده بودند و بحث کرده بودیم.
کلاس را با ادامهی داستان پیکسی شروع کردم. از بخش اول پیکسی به تعداد بچهها کپی گرفته بودم، چون میخواستم حتما از شیوهی هر پارگراف داستان را یکی بخواند استفاده کنم. چقدر هم خوب میخواندند، تقریبا همهشان داستان را عالی خواندند. بعد چون تعدادشان هجده نفر بود برای اینکه تعداد پرسشها زیاد نشود ۶ گروهشان کردم، شش گروه سه نفره. بعد گفتم هر گروهی برای خودش اسم بگذارد و از داستان تا جایی که خواندیم پرسشی بنویسد. فکر کنم پنج، شش جلسه زمان ببرد تا بچهها بتوانند به سمت پرسشهای اساسی و خوب بروند. درهرحال، بعد گفتم: هر گروهی اسم گروهش را با پرسشاش را بگوید که پای تخته بنویسم. (البته این وسط هم یکی از بچهها دائم و بیوقفه از اینکه زنگ ورزششان را گرفتم ناراحت بود و اعتراض میکرد. من هم بعد از اتمام کلاس با کسی که هماهنگکنندهی کلاسها بود تماس گرفتم و گفتم دلم نمیخواهد بچهها را عذاب بدهم بهتر است کلاسها را طوری تنظیم کنید که زنگ تفریح و ساعت بچهها را اشغال نکنم. نارحتی بچهها به شدت ناراحتم میکند.)
اسم گروهها و پرسشهایشان به قرار زیر بود:
۱. تیزهوشان: چرا پیکسی فکر میکرد که بدنش متعلق به خودش نیست؟
۲. دختران شگفتانگیز: آیا پیکسی موجود مرموز خود را پیدا میکند؟
۳.نویسندگان داستان پیکسی: موجود مرموز پیکسی چگونه کشف شد؟
۴. نسعهای باهوش بازیگوش: آیا تامی به کیت علاقه دارد؟
۵. سه وروجک شیطون: به چه علت معلم پیکسی گفته بود که حیوان مرموز پیدا کنند؟
۶. دختران باحال: موجود مرموز پیکسی چه بود؟
بعد از بچهها خواستم به پرسشی که به نظر میرسد قابل بحث باشد رای بدهند. پرسش نخست ۱۷ رای آورد و بقیهی پرسشها به اضافهی اسم گروهِ نخست، از روی تخته پاک شد، چون دیگر به اسم گروه نیاز نداشتیم، درواقع، برای کلاس، پرسشی مهم بود که رای آورد. بعد از بچهها خواستم روی پرسش فکر کنند و پاسخهای خود را بنویسند.
پاسخی که دربارهاش بحث کردیم این بود: چون پیکسی دستش خواب رفته بود، فکر میکرد بدنش متعلق به خودش نیست. وقتی مخالف گرفتم یکی از بچهها گفت: من مخالفم چون وقتی یک جایی از بدن من زخم میشود، هنوز بدن من متعلق به خودم است. یکی دیگر از بچهها در مخالفتاش گفت: پس وقتی آبلهمرغان میگیریم و تمام بدنمان زخم است چی؟ چند مخالفت و موافقت دیگر گرفتیم ولی چون زمان نداشتیم به بچهها گفتم به پرسش خوبی رسیدیم که قابل بحث است به حرفهای دوستانتان هم فکر کنید شاید هفتهی دیگر، داستان را ادامه ندهیم، همین پرسش را به بحث بگذاریم که اگر آدم یک جزیی از بدنش آسیب ببیند آیا کل بدنش متعلق به خودش نیست؟
در حاشیهی این بحث یک پرسش دیگر هم از بچهها پرسیدم و گفتم اصلا پاسخ نمیخواهم فقط رویش فکر کنید. یکی از بچههایشان مریض بود و به هفده نفر دیگر میگفت پنجره را ببندید بچهها هی پنجره را باز میکردند و به دوستشان هم پرخاش میکردند که هفده نفر به پای تو بسوزنند. پرسیدم بچهها اگر کسی مشکلی برایش پیش آمد ما باید تا کجا به خاطر مشکل او، شرایط دشوار را تحمل کنیم؟ اصلا آیا باید تحمل کنیم یا تقصیر خودش است و ربطی به ما ندارد؟ گفتند مثلا چی خانم؟ گفتم مثلا عسل هیچ وقت مریض نبوده است، امروز مریض شده است ما اگر پنجره را ببندیم گرممان میشود اگر باز باشد عسل اذیت میشود. اما نگذاشتم پاسخ بدهند و گفتم فقط رویش فکر کنید.
بعد هم به روال کلاس، در پایان، ارزیابی کردم:
سروا: عالی بود ولی یک ذره دربارهی مخالفت و موافقت گیج شده بودم.
پارمیدا: من از این جلسه اصلا خوشم نیامد چون هم زنگ ورزشم رفت و هم این که گروهبندیها به دست بچهها بود و کار جالب و بازی در این جلسه نداشتیم.
عسل: خوب بود.
عطیه: خیلی خسته شدم.
روژینا: خیلی خوب
کوثر: خیلی خوب بود چون سوال را میشد بحث کرد.
نگار: احساس خوبی دارم، همه چیز یاد گرفتیم.
نیکو: خیلی جالب بود.
کیمیا ۱: خیلی خوب بود.
سوگند: من خیلی حس خوبی دارم.
محدثه: خیلی خوب بود من خیلی راضی بودم و هیچ پیشنهادی ندارم.
بهار: خوب بود و امیدوارم بهتر شود.
آیلار: زیاد جالب نبود چون ورزش از دست رفت اصلا راضی نیستم.
ملیکا: عالی بود ولی کمی خیلی خیلی کم خسته کننده بود.
... افتضاح بود دوست نداشتم و پیشنهاد هم ندارم.
پریسا: به نظرم بسیار عالی بود از این به بعد کاشکی مدیریت زمان بهتر صورت بگیرد.
ثنا: گروهبندیها خیلی خوب بود ولی ای کاش شش نفره بود. فرمها زیاد و کسل کننده بود. پیکسی داستان جالبی است ولی ای کاش در خانه آن را بخوانیم و بیاییم خلاصه را تعریف کنیم. و شازده کوچولوی ناز و خوشگل را بخوانیم.
جلسهی نخست این کلاس: اینجا
روش نوین
No comments:
Post a Comment