اول دبیرستان که بودم این عکس را از آلبومام درآوردم، دورتادور آن را قیچی کردم، اندازهی جای عکس کیف پولم و گذاشتم داخل کیف پولم، چند ماه بعد از آن کیف پولم را گم کردم یا دزدیدند نمیدانم! اما حسرتِ این عکس بر دلم مانده بود. هر وقت آلبوم بچگیهایم را درمیآوردم از این عکس از دست رفته هم یاد میکردم. البته تمام آن سالها از این بلاها سر عکسهایم زیاد آوردهام. تمام مدت چسب و قیچی دستم بود، عکسها را برای جایی که دلم میخواست اندازه میکردم. مرداد سال ۹۲ که افتادم به جان عکسها و آلبومهایم و تلاش کردم آنها را سر و سامان دهم، بابا هم یکسری نگاتیو بهم داد گفت شاید به دردت بخورد. نگاتیو تمام عکسهایی بود که یا بخشیده بودم یا قیچی کرده بودم یا شبیه این از دست داده بودم. البته بعضی از این نگاتیوها مربع شکل و بزرگ بودند و هر جایی چاپ نمیکردند اما هر چه بود، خیلی از عکسها را به من برگرداند. از این عکس سه تا ۲۰ در ۲۵ چاپ کردم و دو تایش را دادم به آقایان برادر و یکی هم ۱۰ در ۱۵ برای داخل آلبومام. واقعا دوستاش دارم اما نمیدانم برای چه سالی است؟ امروز فکر میکردم، اگر بابا نگاتیوها را نداشت هیچ وقت بیعقلیهایم جبران نمیشد.
No comments:
Post a Comment