یک قاتل دیوانه در چشمان خود داری
از قوم زنجیری داعش هم روانیتر
هر کس به نحوی داستانی از تو میگوید
آوازهات از نام کوبانی جهانیتر
شبپرسه در شهری که در فکرت فرو رفته
کوچه به کوچه بی تو بودن شعر میزاید
میدانم آخر شام سگها میشوم با این
دردی که من را کرده هر شب استخوانیتر
مثل دو سیاره درون کهکشانها
با هم هزاران سال نوری فاصله داریم
من در دلت منظومهای تاریک و گمنامام
تو از هزاران راه شیری کهکشانیتر
باید که بنویسم تمام لحظههایم را
هر لحظه بیتو میشود صد سال تنهایی
شاید کتابم را بخواند بعدها دنیا
من بیتو از هر داستانی، داستانیتر
از یاد من در خاطرت ردی نخواهد ماند
مانند یک سرباز در راه تو میمیرم
گم میشوم یک روز مثل یک قطره دریا
از جای مفقودالاثرها بینشانیتر
نیما شکرکردی
۱۹ اسفند ۹۳ سه شنبه شب
No comments:
Post a Comment