زمستان هیچوقت سر زده از راه نرسیده است و هیچ وقت هم قرار نیست سر زده از راه برسد، عشق اما طوری سر زده از راه میرسد که دست و پایت را گم میکنی، یواشکی با پاهایت بینظمیهای اتاقت را میزنی زیر تخت، آشفتگی موهایت را با انگشتانت مرتب میکنی، تلاش میکنی آرام به نظر برسی، برای همین چشمهایت را به سقف و در و دیوار و اطراف میچرخانی که کسی از چشمهایت چیزی نخواند... لرزش دستهایت را اما میخواهی چه کار کنی؟
No comments:
Post a Comment