ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, January 06, 2015

امروز غروب رفتم تئاتر «ناگهان پیت حلبی» را دیدم. چون انقلاب بود، اول رفتم سه تا دیگر از کتاب‌هایی را که می‌خواستم خریدم. پنج تایش را هم صبح از کتابفروشی لارستان خریده بودم. لارستان را دوست دارم چون با همه‌ی کوچکی‌اش کلی حس کتاب بهم می‌دهد. برای تئاتر زود رسیدم همان جا مقدمه‌‌ی فلسفه‌‌های روانگردان مردیها را خواندم بخشی هم از مقاله‌ی اول‌اش را. من تلفنی و پیامکی بلیط تئاتر را رزرو کرده بودم یک دختره آمد گفت  من اینترنتی خریدم ردیف اول را خودم انتخاب کردم، گفتم خوش به حالت، بلیطی که خریده بودم رویش نوشته بود مهمان، همان دختره گفت بلیط تو چرا بلیط مهمان است گفتم نمی‌دانم. وفتی رفتیم داخل سالن جای من هم همان ردیف اول بود با یک فاصله از همان دختر. هر دو شگفت‌زده شدیم. تئاتر خوبی بود. کلی خندیدم. نزدیک بود نروم از بس که خسته بودم ولی دل را زدم به دریا و الان هم نه تنها پشیمان نیستم کلی هم ذوق زده هستم. کلی خاطره‌ی خوب که بعضی صحنه‌ها و رنگ‌هایش را چند شب پیش خواب دیده بودم. کلا هم رکورد اینکه هر جای تهران باشم سر ساعت ۹ خانه باشم را زده‌ام. خیلی شب خوبی بود. 

No comments: