دنیا را احمقها به هم ریختهاند و آشوب میکنند
از ظهر صد بار این پست را در ذهنم نوشتم و خط زدم، شاید اگر همان ظهر به اینجا دسترسی داشتم یک پست خیلی عصبانی مینوشتم. با الفاظ و جملههای مختلفی شروع کردم و هر بار پایان متفاوتی داشت. حواشی زیادی به ذهنم میرسید. حتی پیش از اینکه چیزی بنویسم یک وبگردی کردم و در فضای فیسبوک گشتم. انگار ازاینجا و آنجا صدای آهنگ همه چی آرومه من چقدر خوشبختم میاومد. از ظهر فکر میکنم چطوری بنویسم که گرفتار شعارزدگی نشوم. اما هر بار سراز شعارهایی در میآوردم که حال خودم را هم بد میکرد چه برسد به خواننده.
از ظهر صد بار این پست را در ذهنم نوشتم و خط زدم، شاید اگر همان ظهر به اینجا دسترسی داشتم یک پست خیلی عصبانی مینوشتم. با الفاظ و جملههای مختلفی شروع کردم و هر بار پایان متفاوتی داشت. حواشی زیادی به ذهنم میرسید. حتی پیش از اینکه چیزی بنویسم یک وبگردی کردم و در فضای فیسبوک گشتم. انگار ازاینجا و آنجا صدای آهنگ همه چی آرومه من چقدر خوشبختم میاومد. از ظهر فکر میکنم چطوری بنویسم که گرفتار شعارزدگی نشوم. اما هر بار سراز شعارهایی در میآوردم که حال خودم را هم بد میکرد چه برسد به خواننده.
تمام ماجرا این است که ظهر در مترو به سمت دانشگاه با یک خانم حرفم شد. نشسته بود یک سری کاغذ را هم طوری لوله کرده بود که شبیه یک تکه چوب شده بود دو تا فروشندهی آقا آمدند سمت خانمها، همین خانم از جایش بلند شد و در حالی که آن کاغذ را با حرص بالا و پایین میبرد به آنها گفت نیا آقا این طرف اینجا واگن خانمهاست، هر دو فروشنده بدون جر و بحث از راهی که آمده بودند برگشتند. فروشندهی سوم پسر نوجوانی بود. به او هم گفت برود با همان حرکات و همان لحن عصبانی. این پسر فروشنده اما مقاومت کرد این زن هم از جایش بلند شد و تا تو شکم پسر بیچاره رفت و گفت بیا پیاده بشیم بدمت دست مامور. یک کم اینجوری با هم جر و بحث کردند پسر نوجوان که داشت میرفت سمت مردها یک دفعه این خانم جیغ و داد که تف به غیرت مردها که هیچی بهش نمیگویید و یک کم هم به خانمها پرید که همه ساکتاند و با یک قرشمال بازی عجیب و غریب کاری کرد که پای پسر که رسید به قسمت مردانه کتک خورد. دیگر طاقت نیاوردم رو کردم به زن و گفتم تو مسئول کتکی هستی که این بچه خورد، ظلم که شاخ و دم نداره، الان خیالت راحت شد که این بچه کتک خورد؟ هم زمان با من حرف میزد و گوشش بدهکار نبود. گفتم اصلا به تو چی کار داشت؟ گفت فحش داد گفتم توقع داشتی با ادبیات فاخر باهات حرف بزنه؟ نباید این کار را باهاش میکردی. اون از عالم و آدم خورده. تو چی کارهای که فکر میکنی حق داری اون حق نداره و.............
زن پیاده شد و من از ظهر با خودم فکر میکنم همین احمقها هستند که دنیا را به هم ریختهاند. این احمقها میشوند عروس یک خانواده، میشوند خواهر شوهر، معلم یک مدرسه، مدیر یک موسسه، همسر یک ریس جمهور، همینها با یک قرشمال بازی دو طایفه را به جان هم میاندازند به نظر شما اصلا مردها فهمیدند چرا پسر را کتک زدند؟ فقط با یک سر و صدا که آی بیغیرتها به دادم برسید یک دفعه از خودشان غیرت نشان دادند. همینها یک دفعه میشوند رئس یک حزب، یک گروه، همینها پشت فرمان نشستهاند و رانندگی میکنند. همینها در گذشته باعث مرگ امیر کبیر شدند و شوهران خودشان را مسموم کردهاند. تمام جنگهای عالم را همین احمقها راه انداختهاند.
من کار به این ندارم که دستفروشی در مترو خوب است یا بد؟ مالیات میدهند یا نمیدهند؟ حق دارند یا ندارند؟ اجناسشان تقلبی است یا نه؟ باید از آنها خرید کنیم یا نه؟
من فقط امروز دیدم پسزبچهی نوجوانی که باید در مدرسه باشد، در مدرسه که نبود از این طرف هم بهجای هیزی و دزدی و علافی داشت برای تامین هزینههای اولیهی زندگیاش دستفروشی میکرد که آدمهای به ظاهر عاقل و بالغ او را شکستند و من بهوضوح صدای خُرد شدنش را شنیدم.
No comments:
Post a Comment