از هشت صبح که از خانه زدهام بیرون تا این ساعت که یک و سی و سه دقیقهی ظهر است و برگشتهام خانه، دو تا مسیر مستقیم (خیلی مستقیم حتی یک بار هم نباید میپیچیدم) اشتباه پیاده شدم و روی هم دو ساعت تمام پیادهروی کردم، با یک کولی خیلی سنگین( پر از مجله) و دو سری کتاب هر سری پنج جلد، دلیل پیادهرویام این بود که تمام مدت فکر میکردم دو دقیقه دیگر میرسم. در راه برگشت داشتم به گیجی امروزم فکر میکردم، به دو مسیر مستقیم و آشنا و به تنها نتیجهای که رسیدم این بود: این روزها دل به زندگی نمیدهم.
No comments:
Post a Comment