ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, January 27, 2015

هفتم بهمن نود و سه، سه شنبه
چه هفتمی، چه بهمنی، چه سه‌شنبه‌ای! یعنی از ۶ صبح که هنوز یک ساعت مانده بود هوا روشن شود، زدم بیرون تا ۹ شب که چند ساعتی بود هوا تاریک شده بود رسیدم خانه، فقط انگار همه‌اش نقطه سرِ خط ِ کارهایم بود. امتحانم آخریش بود، دندانم به پایان رسید، جلسه‌ی نقد فبک هم عالی بود فقط چون از امتحان رفتم دیر رسیدم و چون وقت دکتر دندان داشتم زود بلند شدم. ۱۰۷۷ هم که برای خودش، شد عدد حال خوب من. یعنی یک جوری له و لورده‌ام که تصور می‌کنم امشب که بخوابم رفت که دیگر قیامت بیدار شوم. 
دکترم گفت حالا تا صبح هی می‌روی جلوی آینه می‌خندی، فکر کردم شوخی می‌کند، بیش از صدها بار در اتوبوس آینه‌ام را درآوردم و خندیدم و نگاه کردم و بیش از صدها بار در خانه رفتم جلوی آینه. شوخی که نیست سه سال تاب آوردم برای چنین روزی. 

می‌شود هفت را دوست نداشت واقعا؟؟؟

No comments: