دوستانی که کارگاه تربیت مربیِ فلسفه برای کودکان سطح یک و دو، پژوهشگاه علوم انسانی را شرکت کرده بودند. مدارکشان آماده است. هفتهی آینده میتوانند با مراجعه به دفتر گروه در پژوهشگاه علوم انسانی مدارکشان را دریافت کنند.
ما اجازه نمیدهیم کیفیت فناپذیری حیات بیمعنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگیمان.
برگ
Sunday, May 31, 2015
Saturday, May 30, 2015
رامسر، سال ۱۳۷۴ اثر بنفشه |
این کاریکاتور دقیقا برای بیست سال پیش است، سال ۱۳۷۴ و اردوی رامسر. یکی از روزها من تدارکات بودم و باید میرفتم غذای همهی چادر را تحویل میگرفتم. غذا قیمه بود، برنج را گرفتم، آوردم دم چادر تحویل دادم وقتی رفتم قیمه را بگیرم با خودم گفتم یک دفعه آبجوش را هم ببرم که دوباره برنگردم. قابلمهی قیمه و آبجوش را آوردم ولی نرسیده به چادر به دلیل داغی بیش از اندازه هر دو از دستم رها شد و مقادیری از آبجوش، دختری را حسابی سوزاند و چزاند.
وقتی قرار شد، اسمهایمان را بالای تختمان بزنیم بنفشه، کاریکاتور هر کس را کشید و زدیم بالای تختمان. نمیدانم چرا از آن جمع و با وجود بیخبری از بقیه، یقین دارم که فقط من عکسم را صحیح و سالم نگه داشتهام، باشد که یقینم توهم باشد.
Labels:
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
لبخند قلم,
نیم نگاهی به خودم
این سقف اتاقم است. با اینکه آپارتمان نوساز (چهار سال، ساخت) است. وقتی نوههای بالایی بدو بدو میکنند، گچهای سقف میریزد پایین و من هر بار یاد اجاره نشینها و اکبر عبدی میافتم که موقع اصلاح کردنش دیوار آمد تو صورتش. امروز فکر میکردم، شاید اگر از خیابانهای تهران و تصادف و موتوریها جان سالم به در ببرم، ممکن است یک روزی سقف، بیاید روی سرم.
خلاصه که فکر کردن به امکانها متفاوت مرگ، یکی از سرگرمیهایم است و همیشه هم از خدا مرگ شیک و با کلاس خواستم. اصلا دلم نمیخواهد له و لورده شوم.
پ.ن: امروز فکر میکردم خانهی آقاجان با آن قدمت و سقفهای بلند، چقدر حس امنیت بهم میداد، یادم نمیآید حتی یک بار فکر کرده باشم، ممکن است، آن سقفهای بلند و قدیمی بیاید روی سرم.
پ.ن دو: خدا را شکر این همه از گچهایش ریخته است، چیزی در ظاهرش نشان نمیدهد.
پ.ن دو: خدا را شکر این همه از گچهایش ریخته است، چیزی در ظاهرش نشان نمیدهد.
کارگاه تربیت مربی فلسفه برای کودکان، سطح ۲
جلسهی سوم، چهارم اردیبهشت نود و ۹۴، صبح تا ظهر
موضوع: کیو و گاس و کتابِ راهنمای آن
به این جلسه دیر رسیدم، تقریبا با سی دقیقه شاید هم بیشتر با تاخیر، وقتی رسیدم بچهها مشغول بودند و خیلی زود من را هم آوردند به باغ... هفت گروه تشکیل شده بود و هر گروهی باید هر چه واژه یا مفهوم مرتبط با علم به ذهنش میرسید، مینوشت.
گروه یک: تغییر، حرکت، رابطه، اثبات، نظریه، درجه، فرضیه، طبقه بندی، مشاهده، تجربه، فرایند.
گروه دوم: فیزیک، ریاضی، نجوم، چگالی، جرم، جاذبه، شتاب، نیرو، تکنولوژی، تحقیق.
گروه سوم: پرسش، کاوشگری، مشاهدهی دقیق، فرضیه، آزمایشگاه، کمّی بودن، عینی بودن، نظریهی علمی، تجربه، تعلیم پذیر بودن.
گروه چهارم: انرژی، طبقهبندی، تفکر، نیروی جاذبه، همرفتی، شکست نور، جاذبه و دافعه، علم، تجربه
گروه پنجم: پیشرفت، تغییر و تحول، اکتشاف، کنجکاوی، زبان مشترک، فعال، پشتکار، تعمیم، پرسشگری، مجهول، بوزون هیگز.
گروه ششم: آمار، دانش، آزمایش، نیرو، حرکت، ماده، توزیع نرمال، مثلثات، تجرید.
گروه هفتم: انرژی، حد، طبقهبندی، تفکر، نیروی جاذبه، همرفتی، شکست نور، استنتاج، نظریه، مدیریت، استاندارد، فرضیه سازی، مشاهده.
گام بعد این بود که مفهومها را با هم به اشتراک گذاشتیم و گام سوم این بود که از میان اینها علمیترها را انتخاب کنیم. گام چهارم طبقهبندی بود. برای نمونه گروه ما (البته من منفعل بودم و بچهها زحمتاش را کشیدند، تازه فهمیدم بهدرستی از دورهی راهنمایی با علوم و مفاهیماش ارتباط برقرار نمیکردم و هنوز هم همان حس را دارم.) برای طبقهبندی چهار گروه درست کردیم که شامل رشته، مفاهیم علوم پایه، مفاهیم علوم تحقیقی و مفاهیم کلی بود. در قسمت رشته: ریاضی، نجوم، آمار، مدیریت، مثلثات، فیزیک را گذاشتیم. در مفاهیم علوم پایهای، تغییر، حرکت، طبقهبندی، چگالی، جاذبه، نیرو، ماده، انرژی، دافعه، شکست نور، تغییر، تحول را گذاشتیم. در مفاهیم علوم تحقیقی: اثبات، نظریه، فرضیه، مشاهده. و در قسمت مفاهیم کلی: علم، تکنولوژی، دانش، فرایند.
بعد آقای قائدی این پرسشها را مطرح کرد، ملاکهای طبقهبندی شما چی بود؟ آیا مقولههای طبقهبندی شما همساناند؟ شما چه ارتباطی بین افراد برقرار کردید؟ آیا ما در طبقهبندی میتوانیم یک دستهبندی داشته باشیم که یک نوع، دو چیز یا دو دسته باشند؟ اگر اینها مفاهیماند، آیا یک مفهوماند چند شعبه دارند یا نه؟ مفهوم رشتهای ربطی به علم دارد یا ندارد؟ چه ارتباطی بین مقولهها برقرار است؟ ویژگی ممتاز هر مقوله چیست که آن را از سایر مقولهها تمیز میدهد؟ مثلا سه تا طبقه نوشتی، هر کدام چه ویژگی دارد که دیگری ندارد؟ قاعدتا یک ویژگی در ذهنتان بوده است که اینها را از هم جدا کردهاید. مثلا میتواند یک تقسیم بندی بر اساس مفاهیم انتزاعی و مفاهیم کاربردی بوده باشد.
گروه دیگر طبقهبندیاش به این صورت بود که رشتهها را به دو قسمت کرده بود مفاهیم و فعالیتها و مفاهیم را شامل پدیدهها میدانست و فعالیتها را شامل روشها که همین جا بحثی با مخالفت پرنیان شروع شد. پرنیان با این طبقهبندی مخالف بود چون معتقد بود روشها زیر شاخهی فعالیتها نیست ولی دلیل نیاورد. آرزو گفت روشها باید بالای فعالیتها قرار گیرد چون روشها انتزاعیاند و کلی و فعالیت به کارگیریاش است. مهداد معتقد بود با مصداقهایش جور در میآید مثلا پرسش علمی یک فعالیت علمی است. نغمه، مهداد را برای بقیه گفت: ما اول فعالیتی انجام میدهیم به اون پرسش میرسیم، بعد ببینیم از چه روشی میتوانیم پاسخ دهیم. مانا با مهداد مخالف بود چون معتقد بود پرسش علمی، فعالیت نیست.
فعالیت چیست؟
آقای قائدی توضیح دادند که دو نکته در این بحثها اتفاق افتاده است، یک ادعا شده است صرف نظر از مصداقها، آرزو میگوید روش، کلیتر است نمیتواند زیر جزئی خودش قرار بگیرد، به این معنا که در طبقهبندی به کلی و جزئی بودنِ امور توجه میکنیم یا نه؟ چرا سر چیزی چانه میزنیم که نمیگوییم چیست؟ فعالیت چیست؟
پرنیان: اقداماتی که ما برای پیدا کردن پاسخی برای پرسش های مطرح شده در رشتهی مورد نظر انجام میدهیم.
مریم: فکر میکنم پرسش هم فعالیت فکری است، فکرکردن هم نوعی فعالیت است و با پرنیان مخالفم چون یک فعالیت را نمیشود با فعالیت دیگر تعریف کرد.
غزال: چون در حیطهی تدریس اول روش را تعیین میکنیم. روشها که مشخص شد بر اساس روش اولیه، فعالیتها تو این حیطه است. روشها کلیتر است و فعالیتها زیرمجموعهی روشهاست.
با رایگیری تعریف پرنیان رد شد.
تعریفهای متفاوت از فعالیت:
معین: فعالیت مساوی است با عملی که از انسان سر میزند.
مانیا: مخالفم چون فعالیت یک ویژگی نظاممند هم دارد هر عملی فعالیت نیست.
مریم: هر عملی فعالیت است میتواند نتیجه داشته باشد میتواند نتیجه نداشته باشد.
اینجا آقای قائدی پرسیدند چند نفر معتقدند دلیل مریم با ادعایش مرتبط است؟
بحث دربارهی دلیل مریم، به اینجا رسید که چگونه چیزی را تعریف میکنیم؟ اولین پاسخ معنای لغوی بود یعنی سادهترین گام. این کار واژهنامه است. آقای قائدی توضیح داد که تعریف لغوی مشکل ما را حل نمیکند. هر وقت واژهی فعالیت را به کار میبریم به چه معنایی به کار میبریم؟ آیا میدوم دارم فعالیت میکنم؟ آیا فکر کردن فعالیت است؟ آیا تعجب کردن فعالیت است؟ آیا صبر کردن فعالیت است؟ یکسری چیزهاست که آدمها انجام میدهند و اسمش را فعالیت میگذارند. گاهی اوقات تعریف منطقی است. انتزاعی تعریف میکنیم. چه ویژگیهای مشترکی دارند که به همه میگوییم فعالیت؟ اینجوری میتوانیم به تعریف هر چیزی برسیم.
علم به چیزی نیاز دارد که با آن سر و کله بزند و آن فلسفه است. هدف این است که بهشان مهارت بدهیم. تعریف کردن مهارت است. چطور تعریف کردن فلسفی را میتوانیم در خدمت علم قرار دهیم. از این بحثها با توجه به طبقهبندیها میتوان چند نکته گرفت. آیا مراد رشتهی علمی است یا هر رشتهای؟ چون مفهومهایی که اینجا نوشتیم مفاهیم علمی بود. آیا مفهومها و فعالیتها هم طرازاند؟ چه ویژگی مشترکی دارند؟ چطور ما به یک چیز میگوییم فعالیت؟ که چیزی بر سر آن میآید که آن را عمل میکند. گاهی بر سر چنین واژههایی یک فعل بر سر آن عمل میآید. اگر نتوانی تمایز را بگویی دلیل برای طبقهبندیاش نداری. مثلا دربارهی پدیدهها و روشها، ممکن است کسی بگوید از وجهی میشود فعالیت، در این صورت بالای روش است و کسی به گونهای بگوید که روش بالای فعالیت باشد. یک عالمه چیز در این دنیا داریم که از جهاتی به هم شبیهاند و از جهاتی شبیه نیستند، پدیدهها وسیعتر یا جزئیتر از مفاهیماند. مثلا اگر بپذیریم که کل جهان پدیده است ممکن است دیگر پدیده در اینجا قرار نگیرد.
مجموعهی این سوالها و دقتها، طبقهبندی را میسازد. از صبح تا شب ما طبقهبندی میکنیم ولی به آنها بیتوجه هستیم. طبقهبندی یکی از ارکان استدلال است. مثلا طبقهبندی ارسطو از هیولی تا حیوان. مثلا وقتی میخواهد صندلی را تعریف کند جسمی است که ... (جایی که از هیولی جدا میشود) جایی که انسان میشود حیوان ناطق. اگر به اشتراکها و تفاوتها توجه نکنیم نمیتوانیم طبقهبندی کنیم. (اگر ارسطو الان بود خیلی گیج بود.) طبقهبندی کار فلسفی-منطقی است. عالم و علم به شدت به این کار فلسفی نیاز دارند.
خیلی مواقع میشود رسمها جهان را برهم زد، گاهی اوقات چیزهایی که بشر میسازد نتیجهی عکس میدهد و آدم را خفه میکند.
به بچه فرصت بده توی خانه بچرخه و چند نوع سوسک و پشه و انواع پرندهها کبوتر و کلاغ و گنجشک را مشاهده کند و دستهبندی کند و بگوید چرا مگس را در دستهی خرها قرار دادی(خرمگس)
هیچ عالمی نمیتواند نظریه بدهد مگر اینکه کار فلسفی کرده باشد.
تمام این تمرینها با توجه به مقدمه و سه فصل نخست کیو و گاس بود.
بعد هم نوبت رسید به حس و نظر
حس من: امروز صبح خیلی تو باغ نبودم.
جلسهی نخست: صبح تا ظهر: اینجا
جلسهی نخست: ظهر تا عصر: اینجا
جلسهی دوم: صبح تا ظهر: اینجا
جلسهی دوم: ظهر تا عصر: اینجا
بحث دربارهی دلیل مریم، به اینجا رسید که چگونه چیزی را تعریف میکنیم؟ اولین پاسخ معنای لغوی بود یعنی سادهترین گام. این کار واژهنامه است. آقای قائدی توضیح داد که تعریف لغوی مشکل ما را حل نمیکند. هر وقت واژهی فعالیت را به کار میبریم به چه معنایی به کار میبریم؟ آیا میدوم دارم فعالیت میکنم؟ آیا فکر کردن فعالیت است؟ آیا تعجب کردن فعالیت است؟ آیا صبر کردن فعالیت است؟ یکسری چیزهاست که آدمها انجام میدهند و اسمش را فعالیت میگذارند. گاهی اوقات تعریف منطقی است. انتزاعی تعریف میکنیم. چه ویژگیهای مشترکی دارند که به همه میگوییم فعالیت؟ اینجوری میتوانیم به تعریف هر چیزی برسیم.
علم به چیزی نیاز دارد که با آن سر و کله بزند و آن فلسفه است. هدف این است که بهشان مهارت بدهیم. تعریف کردن مهارت است. چطور تعریف کردن فلسفی را میتوانیم در خدمت علم قرار دهیم. از این بحثها با توجه به طبقهبندیها میتوان چند نکته گرفت. آیا مراد رشتهی علمی است یا هر رشتهای؟ چون مفهومهایی که اینجا نوشتیم مفاهیم علمی بود. آیا مفهومها و فعالیتها هم طرازاند؟ چه ویژگی مشترکی دارند؟ چطور ما به یک چیز میگوییم فعالیت؟ که چیزی بر سر آن میآید که آن را عمل میکند. گاهی بر سر چنین واژههایی یک فعل بر سر آن عمل میآید. اگر نتوانی تمایز را بگویی دلیل برای طبقهبندیاش نداری. مثلا دربارهی پدیدهها و روشها، ممکن است کسی بگوید از وجهی میشود فعالیت، در این صورت بالای روش است و کسی به گونهای بگوید که روش بالای فعالیت باشد. یک عالمه چیز در این دنیا داریم که از جهاتی به هم شبیهاند و از جهاتی شبیه نیستند، پدیدهها وسیعتر یا جزئیتر از مفاهیماند. مثلا اگر بپذیریم که کل جهان پدیده است ممکن است دیگر پدیده در اینجا قرار نگیرد.
مجموعهی این سوالها و دقتها، طبقهبندی را میسازد. از صبح تا شب ما طبقهبندی میکنیم ولی به آنها بیتوجه هستیم. طبقهبندی یکی از ارکان استدلال است. مثلا طبقهبندی ارسطو از هیولی تا حیوان. مثلا وقتی میخواهد صندلی را تعریف کند جسمی است که ... (جایی که از هیولی جدا میشود) جایی که انسان میشود حیوان ناطق. اگر به اشتراکها و تفاوتها توجه نکنیم نمیتوانیم طبقهبندی کنیم. (اگر ارسطو الان بود خیلی گیج بود.) طبقهبندی کار فلسفی-منطقی است. عالم و علم به شدت به این کار فلسفی نیاز دارند.
خیلی مواقع میشود رسمها جهان را برهم زد، گاهی اوقات چیزهایی که بشر میسازد نتیجهی عکس میدهد و آدم را خفه میکند.
به بچه فرصت بده توی خانه بچرخه و چند نوع سوسک و پشه و انواع پرندهها کبوتر و کلاغ و گنجشک را مشاهده کند و دستهبندی کند و بگوید چرا مگس را در دستهی خرها قرار دادی(خرمگس)
هیچ عالمی نمیتواند نظریه بدهد مگر اینکه کار فلسفی کرده باشد.
تمام این تمرینها با توجه به مقدمه و سه فصل نخست کیو و گاس بود.
بعد هم نوبت رسید به حس و نظر
حس من: امروز صبح خیلی تو باغ نبودم.
جلسهی نخست: صبح تا ظهر: اینجا
جلسهی نخست: ظهر تا عصر: اینجا
جلسهی دوم: صبح تا ظهر: اینجا
جلسهی دوم: ظهر تا عصر: اینجا
Thursday, May 28, 2015
بوزون هیگز چیست
امشب داشتم جلسهی سوم تربیت مربی فلسفه برای کودکان را تایپ میکردم. جلسهای که دربارهی کیو و گاس و راهنمای این کتاب بود و به همین دلیل بحث دربارهی مفاهیم علمی بود. من هیچ وقت در زندگیم به علوم و مفاهیم علمی علاقه نداشتم ولی امشب وقتی بوزون هیگز را تایپ میکردم یادم افتاد چقدر آن روز هم که شنیدمش دلم میخواست ببینم چیه؟ و امشب رفتم دیدم که چیه... شاید یکی از آثار بحث کردن روی مفاهیم، همین است. داشتم فکر میکردم، در کلاس با بچهها هم همین است وقتی ذهن بچهها که از ما هزاران برابر کنجکاوتر هستند درگیر قضیه شود رهایشان نخواهد کرد و حتما پاسخی هم که خودشان پیدا کنند هیچ وقت از یادشان نخواهد رفت. یعنی از کل علوم در هر سنی الان فقط از همین بوزون هیگز خوشم آمده است که خودم رفتم دنبالش...
پ.ن: تایپِ کلاس را رها کردم این چهارمین فیلمی بود که دربارهاش دیدم.
Wednesday, May 27, 2015
بعضی آدمها این قدر بزرگاند که انگار فقط خدا باید جبرانِ بزرگواریشان را بکند. در برابر بعضی آدمها عاجز و ناتوانم. بعضی آدمها خستهاند اما بیگلایه، پر از درد اما مهربان، صبوراند و تو نمیدانی عالم قرار است با این همه صبوری چه کند؟ اصلا آیا از عهدهی عالم برمیآید که گوشهای از مهرش را به آنها نشان دهد؟ بعضی آدمها را نمیشود نوشت، نباید نوشت، هر چه بنویسی کم گذاشتهای، از اینکه نمیتوانی برایشان سنگ تمام بگذاری غصهات میشود. دلت میخواهد یک فرشتهی مهربان بودی بالای سرشان میرفتی و میآمدی تا دهان باز میکردند، آرزویشان را برآورده میکردی. پر از ای کاشهای بیانتها فقط نگاهشان میکنی و مچاله میشوی در این همه ناتوانی... حتی گریه هم بیمعنا ترین است، آنها بغضی در گلویت هستند برای همیشه....
پ.ن دلم بیاندازه برایِ آقاجان تنگ شده است. گاهی با خودم فکر میکنم، آقاجان هیچ وقت برای من تمام نشده است، در دلِ مامان چه میگذرد وقتی یادش میکند...
پ.ن دو: از این تصویر تنها پشتدریهای سفیدش من را برد خانهی آقاجان. گاهی تنها یک نشانهی کوچک کافی است که دلت سر جای خودش بند نشود.
پ.ن سه: بعضیها خود بهشتاند نه اینکه میروند بهشت.
پ.ن سه: بعضیها خود بهشتاند نه اینکه میروند بهشت.
Tuesday, May 26, 2015
بعضی روزها از صبح که بیدار می شوی تا این موقعها که میشود.(پانزده دقیقه مانده است به دوازده شب) هر چه نگاه میکنی، چنان همه چیز خوب پیش رفته است که دلشوره میگیری نکند دوربین مخفی باشد یا داری خواب میبینی و الان است که بیدار شوی و ببینی تمام کارهایی که فکر میکردی انجام شده است، روی هم تلنبار شده و تازه روز از نو روزی از نو.
صبر میکنم تا ساعت دوازده بار به صدا درآید، اگر همه چیز سر جایش ماند، بعد از ته دل ذوق میکنم و برای خودم یک جشن کوچک میگیرم. جز یک تماسم که بیپاسخ ماند، همهی کارهای دیگرم خوب پیش رفت. همهی کارهای دیگری که هر کدامشان، جداگانه، میتواند سرچشمهی یک نوعی از نحوهی بودن باشند. بودنهایی گاه بسیار متفاوت از یکدیگر...
۵ خرداد ۱۳۹۴ سهشنبه شب
Labels:
...پس هستم...,
حال خوب,
خود-نوشت,
نیم نگاهی به خودم
Saturday, May 23, 2015
فردا باید دربارهی عدالت و انصاف در ارسطو صحبت کنم. ارسطو سه تا پرسش مطرح کرده است در ابتدای بحثاش و گفته است تا پایان این بحث قرار است، همینها را بررسی کند. به نظرم این پرسشها میتواند برای بحث در کلاسِ فلسفه محرک خوبی باشد، اگر نخواهیم با داستان شروع کنیم و بسیار هم قابل بحث است. (بیتردید متناسب با سن گروهی که با ایشان کار میکنیم.)
۱. عدالت و ظلم با چه نوع اعمال ارتباط دارند؟
۲. عدالت چگونه حد وسطی است؟
۳. عدالت حد وسط کدام افراط و تفریط است؟
بحث دیگر، میتواند دربارهی رابطهی عدالت و انصاف، تفاوتهایشان و جایگاه هر کدام در حوزهی اخلاق و قانون و حتی برتری و ارزشمندی یکی بر دیگری باشد. بر فرض اینکه یکی را بر دیگری ترجیح دهیم، چراییاش بسیار قابل بحث است.
پ.ن: شاید در تابستان اخلاق نیکوماخوس ارسطو را فصل به فصل خلاصه کنم و بگذارم اینجا، تازه خوشم آمده است.
پ.ن دو: به نظرم انصاف داشتن، خیلی سخت است. هر چه فکر میکنم بارها و بارها تلاش کردهام در دام بیانصافی نیفتم، خیلی جاها موفق بودم، بعضی جاها هم نبودم، چرا که ما درگیر خیلی از حسهای دیگر در زندگی هستیم و همین کار ما را سخت میکند.
Friday, May 22, 2015
۱خرداد ۱۳۹۴ جمعه، چیتگر |
آخرین جلسهی کارگاه، تربیت مربیِ فلسفه برای کودکان، سطح ۲، در چیتگر برگزار شد. روز خیلی خوبی بود و خیلی پشیمانم که دارآباد را تنها با یک پیشداوری نرفتم. عکسهای بیشتر را با گزارش کامل جلسه میگذارم. هم ناراحتم که کلاسها تمام شد و هم خوشحالم که یک کلاس از کلاسهایم کم شد. دیگر نمیکشیدم. فکر کنم در یکی دو هفتهی آینده، چند کلاس دیگر هم تمام شود، دست کم بتوانم ببینم دنیا دست کیست...
۱ خرداد ۱۳۹۴ جمعه چیتگر |
Thursday, May 21, 2015
parler á Mon pére
دربارهی پدر، مادر و معلم به سختی، میتوان حرفی زد که به دل آدم بنشیند و شعار زده نشود. گاهی با خودم فکر می کنم. همهی تعابیر و تفاسیر و اشعار و متنها افتاده است روی تکرار. حدود یک ماه است دست کم روزی یک بار این آهنگ را گوش میدهم و با خودم میگویم چه چیزی در شعر آن است که رهایم نمیکند (از موسیقی و صدا که بگذریم) چه چیزی دارد که من را به همهی پدرها وصل میکند. وقتی سوار این آهنگ میشوم میروم پیش پدرهایی که هستند و پدرهایی که نیستند و از این دنیا رفتهاند. پدرهایی که بداخلاقاند و پدرهایی که خوشاخلاقاند. پدرهایی که سختگیراند و پدرهایی که سهلگیر. بارها گوش دادم و از خودم پرسیدم چه چیزی؟؟؟ امشب تو راه برگشتم از کلاس و در اتوبوس کشفاش کردم، همهاش برای این است که هیچ چیزی از پدر نگفته است. هیچ کدام از این تعریفهایی نیست که تو تکیهگاهی، تو ستون خانوادهای تو زحمت میکشی که ما در آسایش باشیم، فقط یک چیز را تکرار میکند همان چیزی که همهی ما بیش و کم حسرتاش را بر دل داریم و همین است که این آهنگ من را این همه درگیر خودش کرده است و احتمالا خیلیهای دیگر را در عالم.
پ.ن: اگر بچه داشتم بیشک یکی از کارهایی که میکردم این بود که عکسهایش را از نوزادی تا بزرگ سالیاش با پدرش با این آهنگ مونتاژ میکردم و بهش هدیه میدادم.
پ.ن دو: کم پیش میآید ایدههای شخصیام بهویژه دربارهی زندگی آیندهام را به اشتراک بگذارم این یکی اما هر چه تکثیر شود کم است.
پ.ن سه: برای گوش دادن به آهنگ روی عنوان کلیک کنید.
Labels:
ادبیات و شعر,
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاه من
Monday, May 18, 2015
ماهی به آب گفتا، من عاشق تو هستم
از لذت حضورت، می را نخورده مستم
تو میپذیری آیا، عشق خدائیم را؟
تا اینکه بر نتابی دیگر جدائیم را؟
آب روان به ماهی گفتا که باشد اما
لطفا بده مجالی تا صبح روز فردا
باید که خلوتی با افکار خود نمایم
اینجا بمان که فردا، با پاسخات بیایم
ماهی قبول کرد و آب روان گذر کرد
تنها برای یک شب، از پیش او سفر کرد
وقتی که آمدش باز، تا این که گوید آری
یک حجله دید و عکسی بر آن به یادگاری
خود را ز پیش ماهی، دیشب که برده بودش
آن شاه ماهی عشق، بیآب مرده بودش
نالید و یادش افتاد، از ماهی آن صدایی
وقتی که گفت با عشق، میمیرم از جدایی
ای کاش آب میماند، آن شب کنار ماهی
ماهی دلش نمیمرد، از درد بیوفایی...
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ سهشنبه صبح
کارگاه تربیت مربیِ فلسفه برای کودکان، سطح ۲
جلسهی دوم، ۲۸ فروردین ۱۳۹۴، ظهر تا عصر
موضوع این جلسه: پیکسی و راهنمای پیکسی
بعد از نهار، اپیزود دوم پیکسی را خواندیم. در راهنما توضیح داده شده است که این بخش مربوط به اشارهها و زبان بدن است. تکان دادنِ گوش و زبان در آوردن. چنین رفتارهایی بخشی از زبان است. نکتهی دیگری که در این بخش وجود دارد بخث بدخواه بودن است. یکی از دانشآموزان پیشنهاد سفر به باغ وحش را رد میکند. اینکه از روی بدخواهی است یا فریب دادن بحث را متفاوت میکند. پرسش های پیشنهادی دربارهی دوستی هم در این بخش میتواند این پرسشها باشد. (توجه داشته باشید این پرسشها برای آمادگی ذهن مربی است و به این معنا نیست که مربی باید این پرسشها را به دانشآموزان تحمیل کند.
۱. آیا مردم درحالیکه با هم دوست نشدهاند میتوانند زیاد با هم حرف بزنند؟
۲. آیا مردم میتوانند به ندرت با هم حرف بزنند و بعد با هم دوست شوند؟
۳. آیا کسانی پیدا میشوند که مدام با دوستانشان دعوا کنند؟
۴. آیا کسانی هستند که هرگز با هم دعوا نکردهاند؟
۵.آیا کسانی پیدا میشوند که هیچ دوستی نداشته باشند؟
۶. آیا شما با دوستانتان روراست هستید؟
۷. تفاوت دوست و خانواده چیست؟
۸. آیا حیواناتی هستند که شما بخواهید با آنها دوست شوید؟
۹. دلیلی دارید که نخواهید با پیکسی دوست شوید؟
در بخش بعد بحث رازها است. قرار است هر کس رازی داشته باشد که پنهان کند و دیگران تشخیص دهند راز او چیست. یک بحث جدی در اینجا میتواند این باشد که راز چیست؟ چطور میتوانیم ذهن دیگران را بشناسیم؟ چطور میتوانیم بفهمیم که تو کلهی آدمها چیه؟ آیا ممکن است دربارهی یک راز دریابید که ندانید اصلا راز چیست؟ شاید یکی از راهها مقایسه است و دیگری از راه زبان.
یکی از تمرینهایی که انجام دادیم این بود که باید جای خالی را دربارهی خودمان پر میکردیم:
در صورتی شما، شما هستید که....................
در صورتی شما، شما نیستید که....................
یکی دیگر از تمرینها به این شکل بود:
۱. وقتی که من.............نام او را...............که او را میشناسم. (فهمیدن، بهخاطر آوردن)
۲. دقیقا وقتی که من............................آن کار را تمام کرده بودم............. که کارهای زیادی برای انجام دادن داشتم.( فکر کردن، فهمیدن)
۳. من تعدادی از ستونها را ..................... سپس دو سطر را ..............(کم کردن، اضافه کردن)
۴. من.................... که آیا از کجا آدرس من را ..................(دانستن، تعجب کردن)
۵. من................ که به او کادویی بدهم که خودم برای او.....................(انتخاب کردن، تصمیم گرفتن)
دربارهی همان جملهی اول معین جمله را بهگونهای پر کرده بود که کاملا برعکس غزال بود و بحث درگرفت درمورد اینکه آیا بین خاطر آوردن و فهمیدن فرقی هست؟ من فکر میکردم به خاطر آوردن یعنی میدانستیم ولی یادمون رفته، فهمیدن یک جور کشف کردن است. . مهداد پرسید آیا به خاطر آوردن مقدم است به فهمیدن؟ معین پرسید: چه زمانهایی فهمیدن و چه زمانهایی به خاطر آوردن؟ آیا به خاطر آوردن مقدم بر فهمیدن است. اگر معنای دقیق به خاطر آوردن و فهمیدن را بدانیم شاید بتوانیم بگوییم کدام مقدم بر دیگری است. آیا میشود این دو واژه را به جای هم به کار برد؟ اگر یکی نیستند تمایزشان در چیست؟ معین توجهاش به کاربرد واژهها بود. با توجه به کاربرد روزمرهی واژهها معنایشان میکنیم. هرگاه به حافظه مراجعه میکنیم به خاطر میآوریم یا میفهمیم؟ شما معلومات و اطلاعات و دادهها را به خاطر میآوری بعد از آن است که اتفاقی روی اطلاعات و دادههای تو میافتد و میشود فهمیدن. اگر بپذیریم که به خاطر آوردن از جنس بازیابی اطلاعات است، ممکن است به خاطر بیاوریم ولی هیچ اتفاق دیگری بعد از به خاطر آوردن انجام ندهیم. ارتباط بین اطلاعات کاری فراتر از به خاطر آوردن است. فهمیدن یعنی یک عالمه رخداد را با هم میکس کردهای.رایگیری کردیم که چند نفر مایلاند خانهی اول به خاطر آوردن باشد و دومی فهمیدن؟
این بحثها و تمرینها را دربارهی چهار جملهی دیگر هم انجام دادیم. در واقع، این تمرینها برای حساس کردن به تمایزهای زبانی است. مثلا ممکن است ما از این تمرین به یک قاعدهی کلی برسیم زبان در کاربردش معنا دار است. آیا واژهها در معنای خودشان به کار رفته است؟آیا میخواهی قاعدهی کلی شود؟ کل راهنمای پیکسی Looking for meaning است. ما انتخاب میکنیم و تصمیم میگیریم؟ یا تصمیم میگیریم انتخاب کنیم؟ آیا هر انتخابی یک تصمیم است یا هر تصمیمی یک انتخاب است؟ ما برای تصمیمگیری باید دست به انتخاب بزنیم؟ تصمیمگیری چیست؟ انتخاب چیست؟ آیا انتخاب از فعالیتهای تصمیمگیری است؟
تمرین دیگر این بود که جدولی کشیدیم که در یک ستوناش باید مینوشتیم آیا شما باز خودتان هستید اگر........ و در یک ستون دیگر مینوشتیم آیا شما خودتان نیستید اگر................
در ستون اول:
معین: همهی آنچه میاندیشم انجام دهم.
راضیه: تصادف کنم و قطع عضو شوم.
سمیه: همهی داراییام را از دست بدهم.
مانیا: اگر سر من به بدن دیگری پیوند بخورد.
شیرین: سی سال بگذرد.
سعیده: در جمعی باشم که اعتقادات من را قبول نداشته باشند.
نغمه: قلبم پیوندی باشد.
فائزه: اسمم را بگیرند.
غزال: تدریس نکنم.
اکرم: اگر تغییر جهت بدهم.
انیسا: محل زندگیام تغییر کند.
مریم: اگر به کشور دیگری بروم.
پرنیان: اگر هیچی تغییری نکند.
رضا: اگر زندان بروم.
مونا: اگر بمیرم.
آرزو: ذائقهام تغییر کند.
در ستون دوم:
معین: متولد نشده بودم.
راضیه: کس دیگری جای من تصمیم بگیرد.
سمیه: خدا را دوست نداشته باشم.
مانیا: بیست سال بگذرد.
شیرین: اگر بیخیال شوم.
سعیده: اگر به من توهین شود.
نغمه: در جزیرهای تنها باشم.
فائزه: اگر افکار و باورهایم را از من بگیرند.
غزال: نظم را از من بگیرند.
اکرم: اگر حافظهام را از دست بدهند.
انیسا: اگر نقش بازی کنم.
مریم: اگر با دیروز یکی باشم.
پرنیان: هر گونه تغییری بکنم.
رضا: اگر ازدواج کنم.
مونا: اگر نتوانم با خودم حرف بزنم.
آرزو: خاطراتم تغییر کند.
از این تمرین دربارهی این بحث کردیم که من به چی منم؟
آخرین تمرین امروز این بود که یک چیزی از سالنی که در آن بودیم انتخاب کنیم و شبیهاش را در حیاط پیدا کنیم. من بعدها در کلاس آقای جزینی فهمیدم این تمرین چقدر مهم بوده است. اینکه بدانی چی را به چی تشبیه کنی. درهرحال بعد از اینکه دوری در حیاط زدیم برگشتیم و هر کس دربارهی آنچه به نظرش شبیه آمده بود صحبت کرد و پای تخته نوشتیم. از اینجا به چنین پرسشهایی رسیدیم. ایا چنین شباهتی رایج است؟ آیا دقیق است؟ آیا رایج است؟ در بحث رایج بودن و نبودن بحث زبان را داریم. ما در زبان چه موقعی چیزی را به چیزی تشبیه میکنیم؟ زبان تمییز و تشبیه است. چرا آدمها به تمییز و تشبیه دست میزنند؟ برای اینکه چیزی به چیزی مشهورتر است. معمولا بارزترین ویژگی یک چیز را به چیز دیگر تشبیه میکنیم.
کلاس تمام شد و به بیان حسهایمان رسید.
حس من: اگر از صبح که بیرون میآیم، بدانم آدمهای زیادی من را میشناسند، باز هم همین آدم هستم.
جلسهی نخست، صبح تا ظهر: اینجا
جلسهی نخست، ظهر تا عصر: اینجا
جلسهی دوم، صبح تا ظهر: اینجا
۲۸ اردیبهشت ۹۴ دوشنبه عصر |
خیلی عادت ندارم وقتی در خیابان و اتوبوس و مترو هستم، موسیقی هم گوش دهم. بیشتر دوست دارم صدایِ آدمها را بشنوم. گونهها و طبقههایِ اجتماعی متفاوت. صداها و حرفها برایم مهم است. این عادت برای این اواخر نیست که داستاننویسی برایم جدی شده است. برای سالهایی خیلی پیش از این است. حتی یادم است، قدیمترها، زمانی که فکرم این همه مشغول نبود، یکی از سرگرمیهایم این بود که بر اساس ادبیات و ظاهر افراد با خودم شرط ببندم کدام ایستگاه پیاده میشوند.
زمانهایی که خیلی دلم گرفته است اما حوصلهی صدای آدمها را ندارم، دلم میخواهد هیچی از کوچه و خیابان نشوم، برای همین تا جایی که امکان دارد، صدایش را هم زیاد میکنم. امروز غروب که میرفتم کلاس همین طور که داشتم، صدایش را زیاد میکردم یک هشدار بر صفحهی گوشیم ظاهر شد که ترجمهی آزادش برایم این بود:
کَر میشوی، کَر، میفهمی؟؟؟
من هم پاسخ دادم: دلم گرفته است، میفهمی؟؟؟ گرفته!
Labels:
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
منِ معمولی,
نیم نگاهی به خودم
Sunday, May 17, 2015
۲۷ اردیبهشت ۹۴ یکشنبه |
امروز با دکتر مالک حسینی، ارسطو داشتیم. قرار بود من دربارهی بحث عدالت و انصاف در اخلاق نیکوماخس صحبت کنم. فرصت نکرده بودم آماده کنم. گفتم من جمعه هم کارگاه داشتم از صبح تا عصر. از همین جملهی من بحثی دربارهی فلسفه برای کودکان و لزوم اجرایِ آن در کلاس درگرفت. بحثی که از کلاس ارسطو شروع شد، بخش کوچکی از آن به کلاس هگل دکتر مرادخانی رسید و تا دمِ در دانشگاه و در اتوبوس هم ادامه داشت. دو مخالف سر سخت داشتم که آن را بیفایده میدانستند با دلایل خاصِ خودشان، با دلایلی کاملا متفاوت اما نتیجههای مشابه. هر دو آن را بیفایده میدانستند. آقای مالک حسینی طرفدار شیوه و روش و منش ما بود و بهدرستی و بسیار عالی ضرورت اجرای آن را تببین میکردند.
کل کلاس ارسطو را به ظاهر از دست دادیم ولی بحثها به نظرم، خیلی، دست کم برای من مفید بود. هر چند که حس کردم، بهویژه، یکی از همکلاسهایم خیلی حرص خورد. البته یک نکتهای را باید بگویم و اینکه حرفهای نادرستی نمیزدند ولی از حرفهایشان که «این چنین است» نمیشد «نباید اجرا کرد» را بهصورت منطقی نتیجه گرفت. آنها از هستها کلی بایدها و نبایدها را نتیجه میگرفتند.
همچنان معتقدم ما که دستی بر آتش داریم کم کاریم. گاهی به برنامههای بلند مدت و کوتاه مدت خود فکر میکنم، تردید ندارم با صبوری و در طی زمان در حد توان جسمی و روحی و روانی و مادی و معنوی خودم در این زمینه کوتاهی نخواهم کرد. اگر سرنوشت خوابی برایم ندیده باشد و به آینده میتوانم خوشبین باشم هر چند که این آینده خیلی دور باشد. من تردید ندارم از هر گامی که برمیداریم ولو کوتاه و کم، در طی زمان نتایج بزرگ خواهیم گرفت، هر کس به قدر توان خودش.
در پایان و دم در دانشگاه به هم کلاسی خوبم دو نکته را گفتم. اینکه من از مخالفت اصولی و درست که بر اساس مطالعه باشد هیچ هراسی ندارم و با همهی وجود میپذیرم. کما اینکه براساس اطلاعاتم میدانم تنها تسهیلگری هستم که مو به مو کلاسهایم را مینویسم و در فضای مجازی منتشر میکنم، با اینکه میدانم ممکن است خیلی از ایرادهای کارم به چشم خیلیها بیاید. دیگر اینکه گفتم شما به آموزش و پرورشی که شما را به اینجا رسانده است، هیچ وقت به این تندی اعتراض نکردهای که امروز به این برنامه.
پ.ن یک: از آقای مالک حسینی بسیار ممنونام که صبورانه وقت کلاسشان را برای چنین بحثی گذاشتند.
پ.ن یک: از آقای مالک حسینی بسیار ممنونام که صبورانه وقت کلاسشان را برای چنین بحثی گذاشتند.
پ.ن دو: عکس کتاب ارسطو را همین امروز توی کلاس پیش از آمدنِ استاد گرفتم ولی فکر نمیکردم، شب بخواهم از آن استفاده کنم. منظورم این بود که عکس تزیینی نیست.
Friday, May 15, 2015
من از آغاز نمیترسم
من از پرواز نمیترسم
من از آغاز یک پرواز بیاحساس میترسم!
من از تکرار نمیترسم
من از انکار نمیترسم
من از تکرار انکار همین احساس میترسم!
من از سوختن نمیترسم
من از ساختن نمیترسم
من از ساختن کنار سوختن احساس میترسم!
من از تاختن نمیترسم
من از باختن نمیترسم
من از تاختن برای باختن احساس میترسم!
من از آغاز یک پرواز بیاحساس
واسه تکرارِ انکارِ دل حساس میترسم!
فروغ فرخزاد
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
Labels:
ادبیات و شعر,
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاهی به خودم
Thursday, May 14, 2015
این کتاب راهنمای کتاب لیزا است، من هنوز نخریدم ولی به نظرم برای همهی مربیانی که دغدغهی فلسفه برای کودکان و نوجوانان را بهصورت اصولی و صحیح دارند، داشتنِ راهنمای مربی، بسیار ضروری و راهگشا خواهد بود. این کتاب نوشتهی متیو لیپمن و شارپ است با برگردانِ روحالله کریمی و انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی هم آن را چاپ کرده است.
۲۳ اردیبهشت ۹۴، چهرشنبه |
کنار هم قرار گرفتنِ چای و سوفیا خیلی به وجدم آورد. برای فروشنده توضیح دادم که اسم وبلاگم سوفیاست و اجازه گرفتم که عکس بیندازم اما توضیح ندادم که بارها خدا را برای آفریدن چای شکر کردم. اول فکر کرد عکس را برای، به اصطلاح، سر در وبلاگم میخواهم اما توضیح دادم که اینگونه نیست.
پ.ن: لذت بردن از نوشیدنِ چای به معنایِ زیاد چای خوردن نیست. یعنی درست زمانهایی چای میخوری که نیاز داری، مثل زمانی که تازه از خواب بیدار شدهای، مثل وقتی که تازه از راه رسیدهای، مثل وقتی که کلی خوشمزههای شیرین دور و برت است و فقط با چای میچسبد. مثل وقتی که داری با عزیزی گپ میزنی و میگویی و میشنوی و همهی عالم را یک بعد از ظهر طوری طبقهبندی میکنی که خودت هم باورت میشود همه چیز در جای خودش است که واقعا نیست. نتیجهی هر کدام از این چای نوشیدنها تفاوت دارد. رفع خستگی و تشنگی همراه با لذتی وصف ناشدنی یکی از نتایجاش است.
Tuesday, May 12, 2015
دورهی اول کارگاه داستان نویسی، جلسهی دوم
درسگفتارهای محمد جواد جزینی
۱۳۹۴/۱/۲۷ پنجشنبه
ابزارهایی داریم که برای سهولت دسترسی به آنها، طبقهبندیشان میکنیم. این ابزار دو دستهاند، ابزارهایی برای نشان دادن، ابزارهایی برای گفتن. ابزارهای نشان دادن توصیف، صحنه، گفتوگو هستند. ابزارهای گفتن، روایت و تلخیص هستند.
ارائه چشمانداز ساکن از متن، چشمانداز ثابت بدون حرکت. عینک روی میز است. مثل عکس است هیچ چیز اضافهتری ندارد. توصیفها چند خدمت را انجام میدهند اشیا را معلوم میکنند، آدم میآورند، زمان میگوید، مکان میگوید. زمان: پنجشنبه غروب بود.
مثال من (در کمتر از سی ثانیه باید مثال بزنیم، آقای جزینی میگوید برای این فشار دلیل دارد.): غروب بود، درختها خشک شده بود، پیرمرد با تبرش تنها نشسته بود.
توصیفها دو دستهاند: گاهی آشکاراند، گاهی اطلاعات پنهان میدهند. زن روی نیمکت سبز چوبی پارک تنها نشسته بود: انسان، اشیا، آشکارش: پارک، پنهانش: انتظار هر توصیفی که بتواند اطلاعات پنهان بدهد قدرت نویسنده است.
توصیفها از نظر چشمانداز دو دستهاند: نمای باز، نمای بسته. لیوان روی میز بود: بسته. لیوان روی میز کلاس ۶ فرهنگسرای اندیشه بود: نمای باز. نمای باز و نمای بسته ژلهای است در متن تشخیص میدهیم نه در مقدار اطلاعات.
ابزار دوم صحنه است. صحنه ارائهی چشمانداز متحرک است: دختر و پسر با هم دعوا میکردند.
مکان+ زمان+ اشیا+ صحنه= دم غروب توی خیابان با عجله میدوید.
صحنهی منفی میشود توصیف: مرد عینک را برنداشت دیگر صحنه نیست.
مثال سی ثانیهی من با موضوع: مرد، زن، کافی شاپ با ابزار توصیف، صحنه
«کافه از بیرون تاریکتر بود، زن و مرد صندلیها را عقب کشیدند. مرد نشست. زن گفت برمیگردم. مرد خودش دو قهوهی ترک سفارش داد. بیرون به اندازهی کافه تاریک شد. زن برنگشت.»
کنشها در اصطلاحشناسی داستان، کوچکترین واحد روایی است. کنش وقتی است که دیگر از این کوچکتر نشود. کنشها دو دستهاند تک کنش و کنش زنجیرهای. کنشها از جهت رویدادی که در متن است به کنش عادی و غیر عادی تقسیم میشود. میتوانیم از عادی+ عادی+ عادی یک کنش غیر عادی بسازیم.
مشق خانهام: زن، شب، باران
«از باران متنفر بود. از بارانی که شب میبارید بیشتر. صدایش صدای رفتنِ زن بود. زن بیچتر رفته بود. در را با صدا بهم زده بود. چشمهایش را بست، پشت پلکهایش یک خط در میان اشکهای زن و باران را دیده بود. چرا نگفته بود نرو؟ چرا نگفته بود چتر ببر. چرا نگفته بود قدری بایست تا باران بند بیاید. از باران متنفر بود. باران سقف خاطرات کاهگلیاش را روی سرش خراب میکرد. باران نمیگذاشت فراموش کند. بیحوصله به کاغذهای زیر دستاش نگاه کرد. بیهدف خط خطیاش کرده بود. یک گوشهاش نوشت باران. از صدای رعد و برق بر خود لرزید. نوشت زن، در محکم بهم خورد. نوشت شب، دیگر هیچ کس او را ندید.»
ایرادهای مشقام: تا بیحوصله نگاه کرد، جزء موارد آموزشی نبود نه توصیف، نه صحنه، از آنجا به بعد قابل قبول بود. آقای جرینی پرسید الان فکر میکنی متن خوبی نوشتی؟ خودم با قدرت گفتم: نه!
نوشتهها باید در چارچوب آموزشهای کلاس باشد. اما من وقتی مینویسم ذهنم میرود و دیگر حواساش به آموزهها نیست. محدود کردنِ خودم تمرین میخواهد.
جلسهی نخست: اینجا
در آموزههای داستان نویسی، وقتی به دیالوگ میرسیم، یک فرمولی داریم این مدلی: پرسش + پاسخ بیربط. درواقع، پاسخ بیربط برای زمانی است که پاسخ دهنده به هزار دلیل تمایل ندارد، پاسخ دهد. اما پرسش کننده باید عاقل باشه خودش بفهمه...
امروز عصر این فرمول یادم آمد و تا خانه با خودم گفتم: بفهم فائزه بفهم بفهم... حالا میخواهم پروژه تفهیم خودم را از همین امشب آغاز کنم...
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴ سهشنبه شب
Labels:
برای ثبت در تاریخ,
خود-نوشت,
دیگری ها و من,
نیم نگاهی به خودم
Sunday, May 10, 2015
ارزیابی این کلاس
پریسا: خیلی خیلی عالی بود. کاشکی ادامه داشته باشد و زمانش هم بیشتر شود و سال آینده نیز با شما فلسفه داشته باشیم. با تشکر از زحمات همیشگی شما.
پریسا: خیلی خیلی عالی بود. کاشکی ادامه داشته باشد و زمانش هم بیشتر شود و سال آینده نیز با شما فلسفه داشته باشیم. با تشکر از زحمات همیشگی شما.
ملیکا: ای کاش فقط داستان نمیخواندیم و یک چیز تفریحی که در طول این مدت وقتی بچهها حواسشان نبود میگفتند اجرا شود.
محدثه: عالی بود خیلی.
عسل: کلاس عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی چون من برنده شدم یاه یاه یاه
کوثر: پیکسی خیلی جالب بود با اینکه فکر میکردم بد است.
نیکو: این قسمت از پیکسی خیلی خوب بود.
نیکی: باید بازی کنیم.
پارمیدا: امروز خیلی خوب بود و من فهمیدم که قدرت چیست و این که چطور باید از آن استفاده کرد و داستان پیکسی خیلی خوب بود.
نگار: جلسهی خوبی بود چون دربارهی پیکسی صحبت کردیم، خیلی خوب بود دربارهی خواهر پیکسی هم صحبت کردیم.
کیمیا ۱: امروز بهتر از همهی روزها بود چون من بسیار زیاد در کلاس حرف زدم.
بهار: خوب و گوگولی بود.
عطیه: این جلسه خوب بود فقط وقت کمی داشتیم.
سوگند: خوب بود من از پیکسی خیلی خوشم آمد
رژینا: خیلی خیلی خوب بود.
ارزیابی خودم: از بحث بچهها دربارهی قدرت و تعریفهایشان خیلی لذت بردم. احساس قدرت فلسفی کردم!
۱۶
۱۵
کلاس فلسفه برای کودکان
جلسهی نهم، دختران یازده ساله
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ یکشنبه صبح
امروز پیکسی را بردم، از آیلار خواستم قسمت نخستاش را توضیح بدهد که بچهها یادشان بیاید، بعد فصل دوم را خواندم، اما بچهها به قدری خوششان آمد که گفتند خانم اگر میشود باز هم ادامه دهید، فصل سه را هم خواندم ولی گفتم وقت نداریم، کلاس را پیش ببریم. گفتند خب بحث نکنیم پیکسی را تا آخر بخوانیم. گفتم نمیشود. اما برایشان گفتم من از روز اول تصمیم داشتم در این کلاس فقط پیکسی بخوانم، شما با همان یک جلسه پیشداوری کردید و خودتان دیگر به پیکسی رای ندادید. گفتند اولش قشنگ نبود. گفتم داستانها به مرور که شخصیتهایش را میشناسیم جذابتر و قشنگتر میشوند، در داستان خواندن باید صبور باشید. بعد ازشان خواستم هر کس یک پرسش بنویسد. یکی از پرسشها را که قابل بحث بود انتخاب کردیم. پرسش آیلار بود: چرا خواهر پیکسی خشن بود؟ از پاسخ دادن به این پرسش، بحث قدرت راه افتاد بچهها دربارهی اینکه قدرت چیست و اگر کسی قدرت داشته باشد یا بزرگتر باشد میتواند خشن هم باشد؟ بحث کردند و موافقت و مخالفت گرفتیم. در نهایت، همه به جملهی عسل رای دادند و پذیرفته شد. عسل دربارهی نسبت قدرت با بزرگتر بودن، در مخالفت با کیمیا معتقد بود که کسی که بزرگتر است همیشه احساس قدرت نمیکند، مثال خودش و خواهر کوچکترش را هم زد که بسیار شبیه پیکسی و خواهرش بود. (چون کلاس را ضبط نکردم تربیت جملهها و موافقت و مخالفت گرفتنها را در ذهن ندارم. اما در کل بحث خیلی خوب و منظم پیش رفت.) بعد هم از همهشان خواستم در یک جمله بنویسند قدرت چیست؟
عسل: زور بازو
رژینا: قدرت به این معنا نیست که خودمان را بزرگتر از همه ببینیم زیرا باید با قدرتی که داریم به دیگران کمک کنیم.
ملیکا: احساس مالکیت بر چیزی و برکسی
پارمیدا: به نظرم قدرت باعث گناه میشود و اصلا خوب نیست ولی از نظر اینکه آدم قدرت داشته باشد به دیگران هم بدهد بد نیست. ولی قدرت دانش ماست.
نیکو: قدرت یعنی کارهایی انجام دهیم که خیلی قدرت میخواهد.
نگار: قدرت احساس متوسطی است که بعضی اوقات خوب و بعضی اوقات بد است.
محدثه: قدرت یعنی زورگویی و احساس قدرت
کیمیا ۱: قدرت چیز بسیار بدی است ولی برای چیزهای خوب قدرت داشته باشند بسیار عالی است.
عطیه: قدرت گاهی وقتها خوب و گاهی بد است ولی آدم باید خودش باشد نه یک فرد ظالم و قدرتمند.
پریسا: احساس نیاز نداشتن به کسی و احساس مسئولیت در برابر دیگران.
آیلار: احساس راحت شدن
کوثر: یعنی زورگویی مثل داعش و مغول
سوگند: قدرت تا حدی خوب ولی از وقتی که غرور قدرت آفت جان انسان شود خیلی بد است و ضرر دارد.
بهار: یعنی عصبانیت و عصبانیت چیز مزخرفی است و باعث از بین رفتن ما میشود.
نیکی: یعنی نفوذ داشتن در کسی
بعد هم ارزیابی پایان دربارهی کلاس
پریسا: خیلی خیلی عالی بود. کاشکی ادامه داشته باشد و زمانش هم بیشتر شود و سال آینده نیز با شما فلسفه داشته باشیم. با تشکر از زحمات همیشگی شما.
ملیکا: ای کاش فقط داستان نمیخواندیم و یک چیز تفریحی که در طول این مدت وقتی بچهها حواسشان نبود میگفتند اجرا شود.
محدثه: عالی بود خیلی.
عسل: کلاس عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی چون من برنده شدم یاه یاه یاه
کوثر: پیکسی خیلی جالب بود با اینکه فکر میکردم بد است.
نیکو: این قسمت از پیکسی خیلی خوب بود.
نیکی: باید بازی کنیم.
پارمیدا: امروز خیلی خوب بود و من فهمیدم که قدرت چیست و این که چطور باید از آن استفاده کرد و داستان پیکسی خیلی خوب بود.
نگار: جلسهی خوبی بود چون دربارهی پیکسی صحبت کردیم، خیلی خوب بود دربارهی خواهر پیکسی هم صحبت کردیم.
کیمیا ۱: امروز بهتر از همهی روزها بود چون من بسیار زیاد در کلاس حرف زدم.
بهار: خوب و گوگولی بود.
عطیه: این جلسه خوب بود فقط وقت کمی داشتیم.
سوگند: خوب بود من از پیکسی خیلی خوشم آمد
رژینا: خیلی خیلی خوب بود.
ارزیابی خودم: از بحث بچهها دربارهی قدرت و تعریفهایشان خیلی لذت بردم. احساس قدرت فلسفی کردم!
نکتهی یک: عسل در ارزیابیاش اشاره کرده عالی است چون من برنده شدهام. به نظرم در چنین مواردی تسهیلگر باید حواساش باشد که به مرور زمان و در جلسههای بعدی این حس برنده، بازنده بودن را به لطایفالحیلی در بچهها از بین ببرد. چون رایگیریها و انتخاب یک نظر بههیچعنوان، نشاندهندهی برنده شدن یا درست بودنِ نظر شخص نیست، فقط نشان میدهد که در حال حاضر، جمع به این نتیجه رسیده است که این نظر درست است. همین، پس باید حواسِ تسهیلگر به این گونه احساسات باشد.
نکتهی دو: در دو جلسهی پیش از این در کارگاه تربیت مربی سطح ۲، بحث از این شد که داستانهای لیپمن، جذابیت کافی را ندارند و باید داستانها جذابتر از این باشد. امروز بچهها، چنان با پیکسی و رخدادهایش ارتباط برقرار کرده بودند، که یک جورهایی من را هم غافلگیر کردند. در این دو فصلی که خواندم، تجربههای شخصیشان بسیار به آنچه پیکسی میگفت نزدیک بود و همین داستان را برایشان جذاب کرده بود. تا اینجای کار به نظرم، لیپمن خیلی هوشمندانه از عالم بچهها برای بچهها خبر آورده است، منتهی خبرهای فلسفی...
جلسهی نخست: اینجا
جلسهی دوم: اینجا
جلسهی سوم: اینجا
جلسهی چهارم: اینجا
جلسهی پنجم: اینجا
جلسهی ششم: اینجا
جلسهی هفتم: اینجا
جلسهی هشتم: اینجا
جلسهی نخست: اینجا
جلسهی دوم: اینجا
جلسهی سوم: اینجا
جلسهی چهارم: اینجا
جلسهی پنجم: اینجا
جلسهی ششم: اینجا
جلسهی هفتم: اینجا
جلسهی هشتم: اینجا
های دیگری اتفاق میافتد. این مدت که میرفتم مدرسه برای فلسفه برای کودکان هیچ وقت فکر نکردم معلم هستم به اصطلاح خودمان تسهیلگر هستم و یکی از افراد حلقهای که با بچهها تشکیل دادهایم.
از روز معلم، که با پیامهای خصوصی و غیره بهم تبریک گفتند فهمیدم معلم شدهام. بچهها که دستجمعی تبریک گفتند فهمیدم معلم شدهام. امروز که پریسا گفت خانم شما شغل معلمی را دوست داری؟ فهمیدم معلم شدهام. اما برای پریسا توضیح دادم که هیچ وقت دلم نمیخواسته است معلم باشم. بهش گفتم اگر هیچ وقت در عالم، فلسفه برای بچهها کشف نشده بود نمیآمدم مدرسه. وقتی بچهها دفترهای قفلدار و رنگیشان را دادند که برایشان یادگاری بنویسم، فهمیدم معلم شدهام.
امروز بچهها گفتند خانم نرویم نمازخانه، در کلاس خودمان باشیم. کلاسشان امکان دایرهوار نشستن را ندارد. چند دقیقهای که در کلاس بودم و بچهها رفتند پشت نیمکتها، احساس کردم، حالم خوب نیست. احساس کردم تحمل این فضا را ندارم. احساس کردم دلم میخواهد با بچهها دور هم گپ فلسفی بزنیم و لذت ببریم و برویم سوی زندگیهای خودمان. پس گفتم: بچهها من رفتم نمازخانه شما هم بیایید، صدای غر زدنهایشان را میشنیدم، اما من نمیتوانم معلم باشم.
معلمهایی که سالها به شمع تشبیه شدند، تشبیهی که به نظرم آزاردهنده است، چرا که شمع تمام میشود، بزرگوارانی هستند که تمام نمیشوند، در مدرسه و دانشآموز حل میشوند و دیگر دیده نمیشوند. من از دیده نشدن خیلی میترسم، از اینکه خودم نباشم میترسم، از اینکه خلاقیتام، عادت شود میترسم. من این همه بزرگوار نیستم و تاب فداکاری و صبوریهای این چنینی را ندارم.
Labels:
خود-نوشت,
فلسفه برای کودکان,
نیم نگاه من,
نیم نگاهی به خودم
Thursday, May 07, 2015
عطیه: دوست داشتم این جلسه پیکسی باشد ولی شازده کوچولو خواندیم.
سروا: خوب بود ولی پیکسی قشنگتر است.
پارمیدا: به نظرم امروز خیلی داستان خوبی بود فقط اگر طولانیتر بود خوب میشد.
محدثه: عالی
نیکو: از این جلسه خوشم نیامد.
پریسا: عالی بود
بهار: عالی بود، عالیتر هم میشود.
آیلار: خوب بود.
کیمیا ۱: کاشکی همیشه شازده کوچولو بخوانیم بهتر از همهی روزها بود.
ملیکا: هیچ کس احترام کلاس را نگه نداشت.
سوگند: خوب بود ولی شلوغ بود.
کوثر: خیلی داستان جالبی بود.
نگار: عالی بود چون من دربارهی اهلی بودن فهمیدم.
کیمیا ۲: خیلی کلاس پیچ و خمی بود من لذت بردم.
ثنا: در این جلسه توانستیم معنای اصلی اهلی کردن را به یکدیگر بیاموزیم و معنی آداب را بفهمیم. اهلی کردن را دوست بداریم و پیرو آداب و آیین باشیم و یکدیگر را اهلی کنیم.
۱۵
Tuesday, May 05, 2015
لوزان
محل اخذ تصمیمات مهم نیست
منافع من در جای دیگری رقم میخورد
در قلب تو...
آنجا که من همهی شروطت را پذیرفتم
حقوقت را به رسمیت شناختم
تا تعلیق کامل هر آنچه نمیخواهی پیش رفتم
اعتماد سازی کردم
اما
تو به تحریمهای یکطرفه پایان ندادی
و
برای من
همچنان
تنها گزینهی روی میز
چشمهای توست!!!
پ.ن یک: از صفحهی دوست نازنینم بنفشه
پ.ن دو:
و
برای من همچنان
تنها گزینهی روی میز
لبخندهای توست.
و
برای من همچنان
تنها گزینهی روی میز
لبخندهای توست.
۱۴
کلاس فلسفه برای کودکان
جلسهی هشتم، دختران یازده ساله
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ سهشنبه صبح
امروز هم پیکسی را بردم هم شازده کوچولو، رایگیری کردم شازده کوچولو رای آورد. ثنا گفت خانم اگر میشود از صفحهی ۸۸ بخوانیم. البته موضوعی که مد نظر ثنا بود در کتاب من ۸۸ نبود اما وقتی گفت جایی که دربارهی اهلی کردن است فهمیدم کجاست. از بچهها پرسیدم با ثنا موافق هستند یا نه؟ همه موافق بودند. ثنا واقعا دختر حیرت انگیزی است. هر وقت میآیم خانه اولین کاری که میکنم نظریات ثنا را میخوانم. هفتهی گذشته گفت حتما با سرای محلهمان صحبت میکنم شما تابستان بیایید آنجا، که من این کلاسها را ادامه بدهم. امیدوارم سرای محلهشان حرف این بچهی دوستداشتنی و فهیم را جدی بگیرد. هر بار باهمهی وجود حس میکنم، اگر من فقط برای ثنا به این مدرسه و کلاس آمده باشم، ارزشاش را دارد. البته به شدت خودم را کنترل میکنم که با همهشان یکسان رفتار کنم و بچهها حس نکنند ثنا از آنها برتر است.
شروع کردم به خواندن و چون خودم هم به این قسمت شازده کوچولو علاقه دارم قسمتی را که خواندم میگذارم:
"شازده کوچولو گفت:
نه من پی دوست میگردم. «اهلی کردن» یعنی چه؟
روباه گفت: این چیزی است که امروزه دارد فراموش میشود. یعنی «پیوند بستن»
روباه گفت:
«آدمها تفنگ دارند و شکار میکنند.»
پیوند بستن؟
روباه گفت:
البته. مثلا تو برای من هنوز پسر بچهای بیشتر نیستی، مثل صدهزار پسربچهی دیگر. نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری. من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم، مثل صد هزار روباه دیگر. ولی اگر تو مرا اهلی کنی، هر دو به هم احتیاج خواهیم داشت. تو برای من یگانهی جهان خواهی شد و من برای تو یگانه جهان خواهم شد.
شازده کوچولو گفت: کم کم دارم میفهم. یک گل هست... که گمانم من را اهلی کرده باشد...
روباه گفت:
ممکن است. آخر در روی زمین همه جور چیزی دیده میشود...
شازده کوچولو گفت:
ولی این در روی زمین نیست.
روباه گویی سخت کنجکاو شد. گفت:
در یک سیاره دیگر؟
آره
در آن سیاره شکارچی هم هست؟
نه
این خیلی جالب است! مرغ چطور؟
نه
روباه آهی کشید و گفت:
هیچ چیز کامل نیست.
اما روباه دنبال سخن پیشین خود را گرفت:
زندگی من یک نواخت است. من مرغها را شکار میکنم و آدمها مرا شکار میکنند. همهی مرغها شبیه هماند و همهی آدمها هم شبیه هماند. این زندگی کمی کسلم میکند. ولی اگر تو من را اهلی کنی، زندگیام چنان روشن خواهد شد که انگار نور خورشید بر آن تابیده است. آن وقت من صدای پایی را که با همهی پاها فرق دارد خواهم شناخت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخم در زیر زمین میراند. ولی صدای پای تو مثل نغمهی موسیقی از لانه بیرونم میآورد. علاوه بر این، نگاه کن! آن جا، آن گندمزارها را میبینی؟ من نان نمیخورم. گندم برای من بیفایده است. پس گندمزارها چیزی به یاد من نمیآورند. و البته این غمانگیز است! ولی تو موهای طلایی رنگ داری، پس وقتی اهلیام کنی معجزه میشود! گندم که طلایی است تو را به یادم میآورد و من زمزمهی باد را در گندمزارها دوست خواهم داشت.
روباه خاموش شد و مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد. گفت:
خواهش میکنم... بیا و مرا اهلی کن!
شازده کوچولو گفت دلم میخواهد ولی وقت ندارم. باید دوستانی پیدا کنم و بسیار چیزها هست که باید بشناسم.
روباه گفت:
فقط چیزهایی را که اهلی کنی میتوانی بشناسی. آدمها دیگر وقت شناختنِ هیچ چیز را ندارند. همهی چیزها را ساخته و آماده از فروشندهها میخرند. ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد آدمها دیگر دوستی ندارند. اگر دوست میخواهی بیا و من را اهلی کن!
شازده کوچولو گفت:
چه کار باید بکنم؟
روباه جواب داد:
باید خیلی حوصله کنی. اول کمی دور از من این جوری روی علفها مینشینی. من از زیر چشم به تو نگاه میکنم و تو هیچ نمیگویی. زبان سرچشمهی سوءتفاهمهاست. اما تو هر روز کمی نزدیکتر مینشینی...
شازده کوچولو فردا باز آمد.
روباه گفت:
بهتر بود که در همان وقت دیروز میآمدی. مثلا اگر در ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه به بعد حس میکنم که خوشبختم. هر چه ساعت پیشتر میرود خوشبختیام بیشتر میشود. در ساعت چهار به هیجان میآیم و نگران میشوم، و آن وقت قدر خوشبختی را میفهمم! ولی تو اگر بیوقت بیایی هرگز نخواهم دانست که کی دلم را به شوق دیدارت خوش کنم... آخر همه چیز آدابی دارد.»
داستان را تا همین جا خواندم و از بچهها خواستم دو دقیقه فکر کنند و هر کس یک جمله بنویسد.
بهار: اگر روباه اهلی شود، نظم طبیعت به هم میخورد.
سروا: دوست پیدا کردن بسیار سخت است.
آیلار: شازده کوچولو نمیتواند روباه را اهلی کند چون طبیعت روباه وحشی است.
عطیه: چرا او از رنگ طلایی و گندمها بدش میآمد؟ (اینجا بچهها به عطیه گفتند که معلوم است داستان را گوش ندادهای.)
کوثر: چرا روباه میخواست اهلی شود؟ (پریسا هم همین پرسش را پرسید.)
محدثه: روباه دوست داشت اهلی شود.
نیکی: چرا شازده کوچولو از سیارهی دیگر آمده بود؟
کیمیا ۱: آیا شازده کوچولو روباه را اهلی کرد؟
ثنا: آیین چیست؟
نگار: ما نمیتوانیم دوستی بخریم چون در آن محبتی نیست.
ملیکا: چرا موهایش جادویی بود؟
عسل: روباه چگونه با شازده کوچولو آشنا شد؟
پارمیدا: چرا شازده کوچولو از ساعت سه به بعد خوشبخت بود؟
سوگند: اگر روباه اهلی شود چه غذایی بخورد؟
نیکو: آیا شازده کوچولو در آخر داستان روباه را اهلی میکند؟
کیمیا ۲: آداب چیست؟
با بچهها نگاهی به پرسشها و جملهها انداختیم. (البته قرار نبود پرسش بنویسند، ولی من بیاندازه فرصتم در این کلاس کم است، برای همین خیلی وقتها از بعضی بحثها میگذرم.) بعد به بچهها گفتم موافقید اول دربارهی مفهوم و معنای اهلی کردن حرف بزنیم بعد برویم سراغ نوشتههای شما؟ بچهها موافق بودند.
بحث دربارهی اهلی کردن بچهها را سه گروه کرده بود. عدهای که موافق بود اهلی کردن برای کسی است که وحشی است و باید با کارهایی او را رام کرد. عدهای موافق بودند که اهلی کردن فقط برای حیوان نیست و برای انسان هم هست. اما عدهی بیشتر با تعریف ثنا موافق بودند و البته مثال جالبی هم زد. ثنا گفت اهلی کردن در این داستان یعنی یک کاری کنی که کسی را به لحاظ عاطفی به خودت وابسته کنی بعد توی هزارتا آدم اون تو را دوست داره. گفت من هر روز که با مترو میآیم مدرسه یک خانمی را اهلی کردم. (اینجا یکی از بچهها گفت مگر حیوان است؟) ثنا توضیح داد که من هر روز که این خانم را در مترو میبینم بهش لبخند میزنم ما همدیگر را نمیشناسیم ولی هر روز به هم لبخند میزنیم. این همه آدم در مترو هست ولی من فقط این خانم را اهلی کردم.
تعدادی از یچهها که ابتدا رای داده بودند که اهلی کردن یعنی رام کردن و فقط برای حیوانهاست در رایگیری پایانی با تعریف ثنا موافق بودند. نظر بچهها را به این جلب کردند که ممکن است یک واژه در جاهای مختلف معناهای متفاوت داشته باشد و اهلی کردن هم در تعریف بچهها این گونه ابهام داشت. بعد بهشان گفتم این بار در یک جمله بنویسند از نظر آنها اهلی کردن چیست؟
آیلار: اهلی کردن یعنی با او بودن و احساسش را درک کردن.
سروا: اهلی کردن یعنی به دست آوردن دل دیگران، تعلیم و تربیت حیوانات
نیکو: اهلی کردن یعنی دل کسی را به دست آوردن
محدثه: اهلی کرده بعنی کسی رام شده
سوگند: اهلی کردن یعنی درک احساسات
... اهلی کردن یعنی پذیرفتن
پریسا: اهلی کردن یعنی دل کسی را به دست آوردن
کوثر: اهلی کردن دل کسی را به دست گرفتن، حس آن شخص
ملیکا: رام شده
کیمیا ۱: اهلی کردن یعنی با کسی دوست شدن
نیکی: یعنی نفوذ پیدا کردن در دو طرف
نگار: اهلی کردن یعنی هم دردی با یکدیگر و یکدیگر را شناختن
بهار: اهلی کردن تنها رام کردن حیوانات نیست بلکه اهلی کردن آدمها هم هست.
عسل: یعنی نفوذ کردن اگر با مادرمان خوب باشیم او هم با ما با مهربانی حرف میزند
ثنا: اهلی کردن یعنی اینکه محبتی بین افرادی رد و بد میشود و آن یکدیگر را به یاد داشته باشند و ویژگیهایی از طرف مقابل آنها را به یاد چیزهایی بیندازد و یا برعکس.
و در پایان هم ارزیابی بچهها از این جلسه
عسل: خوب بود.
عطیه: دوست داشتم این جلسه پیکسی باشد ولی شازده کوچولو خواندیم.
سروا: خوب بود ولی پیکسی قشنگتر است.
پارمیدا: به نظرم امروز خیلی داستان خوبی بود فقط اگر طولانیتر بود خوب میشد.
محدثه: عالی
نیکو: از این جلسه خوشم نیامد.
پریسا: عالی بود
بهار: عالی بود، عالیتر هم میشود.
آیلار: خوب بود.
کیمیا ۱: کاشکی همیشه شازده کوچولو بخوانیم بهتر از همهی روزها بود.
ملیکا: هیچ کس احترام کلاس را نگه نداشت.
سوگند: خوب بود ولی شلوغ بود.
کوثر: خیلی داستان جالبی بود.
نگار: عالی بود چون من دربارهی اهلی بودن فهمیدم.
کیمیا ۲: خیلی کلاس پیچ و خمی بود من لذت بردم.
ثنا: در این جلسه توانستیم معنای اصلی اهلی کردن را به یکدیگر بیاموزیم و معنی آداب را بفهمیم. اهلی کردن را دوست بداریم و پیرو آداب و آیین باشیم و یکدیگر را اهلی کنیم.
ارزیابی خودم: همانطور که اول بحث هم گفتم امروز حس میکردم اگر فقط برای ثنا در این کلاس باشم، خیلی ارزشمند است. چون مانع دلسردی آدم میشود. البته که من فقط برای ثنا در این کلاس نیستم، اما ثنا دلگرمم میکند که یازده سالهای چون او این چنین روح کلاس فلسفه برای کودکان را درک کرده است.
جلسهی نخست: اینجا
جلسهی دوم: اینجا
جلسهی سوم: اینجا
جلسهی چهارم: اینجا
جلسهی پنجم: اینجا
جلسهی ششم: اینجا
جلسهی هفتم: اینجا
Monday, May 04, 2015
June 7th - June 9th, 2015
In cooperation of the University of Iceland, Association of Philosophy Teachers and Practical Philosophy Inc.
In cooperation of the University of Iceland, Association of Philosophy Teachers and Practical Philosophy Inc.
TEACHING PHILOSOPHY AND PHILOSOPHICAL COUNSELLING
This course is intended for teacher at all levels, and anyone interested in the field. The course creates a venue where participants exchange ideas and develop their teaching skills. No prior training is required, only an open mind and an interest in critical and creative dialogue. The teachers share their experiences in teaching philosophy and introduce a variety of methods. Participants will have an opportunity to share their own approaches to philosophical practice with the group, and get a chance to develop them further. Many Icelandic philosophy teachers have taken courses with Oscar Brenifier and Isabelle Millon in France, and all agree that it was a profound experience. The course is an opportunity for self reflection and personal and professional empowerment.
The subjects covered in the course are: the art of asking; obstacles in philosophical dialogue; defining problems and concepts; how do people think together; using philosophical tools for evaluation; thoughts and feelings; developing self awareness through philosophical dialogue; evaluating arguments and logical thought, and philosophical exercises in the classroom.
What you get out of the course: Skill in analyzing philosophical problems through dialogue; guidelines in moderating discussion, and how discussions are used as teaching method. The discussion method used in the course demands self-examination of the participants and humility towards the subject and procedure. Brenifier and Millon‘s courses have proved empowering to a large number of people, and valuable for their teaching.
Teachers: Isabelle Millon og Oscar Brenifier
The subjects covered in the course are: the art of asking; obstacles in philosophical dialogue; defining problems and concepts; how do people think together; using philosophical tools for evaluation; thoughts and feelings; developing self awareness through philosophical dialogue; evaluating arguments and logical thought, and philosophical exercises in the classroom.
What you get out of the course: Skill in analyzing philosophical problems through dialogue; guidelines in moderating discussion, and how discussions are used as teaching method. The discussion method used in the course demands self-examination of the participants and humility towards the subject and procedure. Brenifier and Millon‘s courses have proved empowering to a large number of people, and valuable for their teaching.
Teachers: Isabelle Millon og Oscar Brenifier
Where:
Facilities of the University of Iceland
Endurmenntun Háskóla Íslands,
Dunhaga 7,
107 Reykjavik - Iceland
Facilities of the University of Iceland
Endurmenntun Háskóla Íslands,
Dunhaga 7,
107 Reykjavik - Iceland
Price: EUR 250
Further informations and assistance regarding accomodation:
Ingimar WAAGE: ingimar@gardaskoli.is
Ingimar WAAGE: ingimar@gardaskoli.is
نکتهای دیگر دربارهی p4c، فلسفه برای کودکان و نوجوانان
پیش از اینکه مطلبم را بنویسم، میخواستم بگویم این نکتهها را برای سرزنش نمینویسم و ابدا نگاه از بالا به پایین نیست. فقط برای این مینویسم که برای همهی ما ضروری است. همهی ما منظورم کسانی است که در این حوزه پایاننامهای در دست دارند، یا تسهیلگر هستند یا به این حوزه علاقه دارند و دربارهاش مطالعه میکنند.
دیروز عصر خانمی با من تماس گرفت و گفت پایان نامهاش دربارهی p4c است و میخواهد یک دوره با بچهها بگذارم که ایشان هم از نتایجاش استفاده کند. من گفتم الان که فرصت برای ده پانزده جلسه نداریم. پایانِ سال تحصیلی است. ایشان گفتند نه منظورم چهار جلسه بود، یعنی هفتهای دو جلسه. همین جا میگویم امکان ندارد ، علیرغم اینکه بدونِ هیچ تضمینی ساعتها و روزهایی را گفتم که میتوانم برایشان کلاس بگذارم. بعد پرسیدم شما میخواهید چه چیزی را ارزیابی کنید یا به نتیجه برسید (هر چند که همیشه نتیجه را با ترس و لرز به کار میبرم.) گفت مسئولیتپذیریِ بچهها، روابط میان فردی و یک چیز دیگر هم گفت که یادم نمیآید! گفتم در بهترین حالت فقط چهار پنج جلسه طول میکشد، بچهها با قوانین کلاس آشنا شوند و نظم را رعایت کنند. تازه از آنجا به بعد کار اصلی ما شروع میشود. گفت اگر بچههای ساکتی بودند چه؟ من سکوت کردم...
من نمیدانم کسانی که در حوزهی فلسفه برای کودکان، پایان نامه کار میکنند، تا کجا به لحاظ نظری دربارهاش مطالعه میکنند. چه تصوراتی از p4c دارند. چه تبیینهایی کردهاند که حالا رسیدهاند به مرحلهی عمل و اثبات... اما میدانم که این پایاننامههای شتابزده و این چنینی که با چند تایش بیواسطه درگیر بودم، نه تنها کمکی به p4c در ایران نمیکند و نه تنها پیش برنده نیستند که آسیبرسان هم هستند. بعید میدانم پایاننامهای که میخواهد خرداد یا شهریور دفاع شود و این همه شتابزده میخواهد بچهها در چهار جلسه مسئولیتپذیری و روابط میانفردیشان تغییر چشمگیر کند، راه به جایی ببرد جز گرفتن نمره.
من نگرانِ این آشفتگیها و شتابزدگیهای p4c در ایران هستم که اتفاقا از فضایِ آکادمیک بیرون میآید. ما نیاز به صبوری، مطالعه، مطالعه، مطالعه داریم، نیاز به انگیزههایی بیش از نمره و پایاننامه.
Friday, May 01, 2015
همان زمانهایی که بچهی آقای برادر تازه راه افتاده بود و چند کلمه بیشتر نمیگفت، چند کتاب برایش خریدم و در یکی از قفسههای کتابخانهام گذاشتم. هر بار که میآمدند خانهمان دستش را میگرفتم و تاتی تاتی تا دم کتابخانه میبردم و میگفتم: بیا بریم بهت کتاب بدم. چند روز پیش که من نبودم کتابهایش را بهش داده بودند من که آمدم خانه خبر نداشتم، آوردمش دم کتابخانه و گفتم بیا بریم کتاب بخوانیم و دیدم کتابها نیست. گفتم عمه کتابهات نیست. بدو بدو رفت از توی پذیرایی کتابها را آورد و با زحمت در همان طبقهای گذاشت که همیشه جایشان بود.
درست یا غلط به نظرم با همین رفتارهای ساده میشود بچهها را با کتاب، کتابخانه و قفسههای کتاب آشنا کرد، اگر بچهها در بچگی هیچ انسی با کتاب نداشته باشند خیلی دور از انتظار است که در بزرگسالی یکدفعه کتابخوانهای حرفهای شوند و کتاب را دوست داشته باشند.
Subscribe to:
Posts (Atom)