دورهی اول کارگاه داستان نویسی، جلسهی دوم
درسگفتارهای محمد جواد جزینی
۱۳۹۴/۱/۲۷ پنجشنبه
ابزارهایی داریم که برای سهولت دسترسی به آنها، طبقهبندیشان میکنیم. این ابزار دو دستهاند، ابزارهایی برای نشان دادن، ابزارهایی برای گفتن. ابزارهای نشان دادن توصیف، صحنه، گفتوگو هستند. ابزارهای گفتن، روایت و تلخیص هستند.
ارائه چشمانداز ساکن از متن، چشمانداز ثابت بدون حرکت. عینک روی میز است. مثل عکس است هیچ چیز اضافهتری ندارد. توصیفها چند خدمت را انجام میدهند اشیا را معلوم میکنند، آدم میآورند، زمان میگوید، مکان میگوید. زمان: پنجشنبه غروب بود.
مثال من (در کمتر از سی ثانیه باید مثال بزنیم، آقای جزینی میگوید برای این فشار دلیل دارد.): غروب بود، درختها خشک شده بود، پیرمرد با تبرش تنها نشسته بود.
توصیفها دو دستهاند: گاهی آشکاراند، گاهی اطلاعات پنهان میدهند. زن روی نیمکت سبز چوبی پارک تنها نشسته بود: انسان، اشیا، آشکارش: پارک، پنهانش: انتظار هر توصیفی که بتواند اطلاعات پنهان بدهد قدرت نویسنده است.
توصیفها از نظر چشمانداز دو دستهاند: نمای باز، نمای بسته. لیوان روی میز بود: بسته. لیوان روی میز کلاس ۶ فرهنگسرای اندیشه بود: نمای باز. نمای باز و نمای بسته ژلهای است در متن تشخیص میدهیم نه در مقدار اطلاعات.
ابزار دوم صحنه است. صحنه ارائهی چشمانداز متحرک است: دختر و پسر با هم دعوا میکردند.
مکان+ زمان+ اشیا+ صحنه= دم غروب توی خیابان با عجله میدوید.
صحنهی منفی میشود توصیف: مرد عینک را برنداشت دیگر صحنه نیست.
مثال سی ثانیهی من با موضوع: مرد، زن، کافی شاپ با ابزار توصیف، صحنه
«کافه از بیرون تاریکتر بود، زن و مرد صندلیها را عقب کشیدند. مرد نشست. زن گفت برمیگردم. مرد خودش دو قهوهی ترک سفارش داد. بیرون به اندازهی کافه تاریک شد. زن برنگشت.»
کنشها در اصطلاحشناسی داستان، کوچکترین واحد روایی است. کنش وقتی است که دیگر از این کوچکتر نشود. کنشها دو دستهاند تک کنش و کنش زنجیرهای. کنشها از جهت رویدادی که در متن است به کنش عادی و غیر عادی تقسیم میشود. میتوانیم از عادی+ عادی+ عادی یک کنش غیر عادی بسازیم.
مشق خانهام: زن، شب، باران
«از باران متنفر بود. از بارانی که شب میبارید بیشتر. صدایش صدای رفتنِ زن بود. زن بیچتر رفته بود. در را با صدا بهم زده بود. چشمهایش را بست، پشت پلکهایش یک خط در میان اشکهای زن و باران را دیده بود. چرا نگفته بود نرو؟ چرا نگفته بود چتر ببر. چرا نگفته بود قدری بایست تا باران بند بیاید. از باران متنفر بود. باران سقف خاطرات کاهگلیاش را روی سرش خراب میکرد. باران نمیگذاشت فراموش کند. بیحوصله به کاغذهای زیر دستاش نگاه کرد. بیهدف خط خطیاش کرده بود. یک گوشهاش نوشت باران. از صدای رعد و برق بر خود لرزید. نوشت زن، در محکم بهم خورد. نوشت شب، دیگر هیچ کس او را ندید.»
ایرادهای مشقام: تا بیحوصله نگاه کرد، جزء موارد آموزشی نبود نه توصیف، نه صحنه، از آنجا به بعد قابل قبول بود. آقای جرینی پرسید الان فکر میکنی متن خوبی نوشتی؟ خودم با قدرت گفتم: نه!
نوشتهها باید در چارچوب آموزشهای کلاس باشد. اما من وقتی مینویسم ذهنم میرود و دیگر حواساش به آموزهها نیست. محدود کردنِ خودم تمرین میخواهد.
جلسهی نخست: اینجا
No comments:
Post a Comment