این سقف اتاقم است. با اینکه آپارتمان نوساز (چهار سال، ساخت) است. وقتی نوههای بالایی بدو بدو میکنند، گچهای سقف میریزد پایین و من هر بار یاد اجاره نشینها و اکبر عبدی میافتم که موقع اصلاح کردنش دیوار آمد تو صورتش. امروز فکر میکردم، شاید اگر از خیابانهای تهران و تصادف و موتوریها جان سالم به در ببرم، ممکن است یک روزی سقف، بیاید روی سرم.
خلاصه که فکر کردن به امکانها متفاوت مرگ، یکی از سرگرمیهایم است و همیشه هم از خدا مرگ شیک و با کلاس خواستم. اصلا دلم نمیخواهد له و لورده شوم.
پ.ن: امروز فکر میکردم خانهی آقاجان با آن قدمت و سقفهای بلند، چقدر حس امنیت بهم میداد، یادم نمیآید حتی یک بار فکر کرده باشم، ممکن است، آن سقفهای بلند و قدیمی بیاید روی سرم.
پ.ن دو: خدا را شکر این همه از گچهایش ریخته است، چیزی در ظاهرش نشان نمیدهد.
پ.ن دو: خدا را شکر این همه از گچهایش ریخته است، چیزی در ظاهرش نشان نمیدهد.
No comments:
Post a Comment