ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, May 27, 2015

بعضی آدم‌ها این قدر بزرگ‌اند که انگار فقط خدا باید جبرانِ بزرگواری‌شان را بکند. در برابر بعضی آدم‌ها عاجز و ناتوانم. بعضی آدم‌ها خسته‌اند اما بی‌گلایه، پر از درد اما مهربان، صبوراند و تو نمی‌دانی عالم قرار است با این همه صبوری چه کند؟ اصلا آیا از عهده‌ی عالم برمی‌آید که گوشه‌ای از مهرش را به آنها نشان دهد؟  بعضی آدم‌ها را نمی‌شود نوشت، نباید نوشت، هر چه بنویسی کم گذاشته‌ای، از اینکه نمی‌توانی برایشان سنگ تمام بگذاری غصه‌ات می‌شود. دلت می‌خواهد یک فرشته‌ی مهربان بودی بالای سرشان می‌رفتی و می‌آمدی تا دهان باز می‌کردند، آرزویشان را برآورده می‌کردی. پر از ای کاش‌های بی‌انتها فقط نگاهشان می‌کنی و مچاله می‌شوی در این همه ناتوانی...  حتی گریه هم بی‌معنا ترین است، آنها  بغضی در گلویت هستند برای همیشه.... 

پ.ن دلم بی‌اندازه برایِ آقاجان تنگ شده است. گاهی با خودم فکر می‌کنم، آقاجان هیچ وقت برای من تمام نشده است، در دلِ مامان چه می‌گذرد وقتی یادش می‌کند...

پ.ن دو: از این تصویر تنها پشت‌دری‌های سفیدش من را برد خانه‌ی آقاجان. گاهی تنها یک نشانه‌ی کوچک کافی است که دلت سر جای خودش بند نشود.

پ.ن سه: بعضی‌ها خود بهشت‌اند نه اینکه می‌روند بهشت.

No comments: