ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, May 05, 2015

۱۴
کلاس فلسفه برای کودکان 
جلسه‌ی هشتم، دختران یازده ساله
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ سه‌شنبه صبح

امروز هم پیکسی را بردم هم شازده کوچولو، رای‌گیری کردم شازده کوچولو رای آورد. ثنا گفت خانم اگر می‌شود از صفحه‌ی ۸۸ بخوانیم. البته موضوعی که مد نظر ثنا بود در کتاب من ۸۸ نبود اما وقتی گفت جایی که درباره‌ی اهلی کردن است فهمیدم کجاست. از بچه‌ها پرسیدم با ثنا موافق هستند یا نه؟ همه موافق بودند. ثنا واقعا دختر حیرت انگیزی است. هر وقت می‌آیم خانه اولین کاری که می‌کنم نظریات ثنا را می‌خوانم. هفته‌ی گذشته گفت حتما با سرای محله‌مان صحبت می‌کنم شما تابستان بیایید آنجا، که من این کلاس‌ها را ادامه بدهم. امیدوارم سرای محله‌شان حرف این بچه‌ی دوست‌داشتنی و فهیم را جدی بگیرد. هر بار با‌همه‌ی وجود حس می‌کنم، اگر من فقط برای ثنا به این مدرسه و کلاس آمده باشم، ارزش‌اش را دارد. البته به شدت خودم را کنترل می‌کنم که با همه‌شان یکسان رفتار کنم و بچه‌ها حس نکنند ثنا از آنها برتر است. 

شروع کردم به خواندن و چون خودم هم به این قسمت شازده کوچولو علاقه دارم قسمتی را که خواندم می‌گذارم:

"شازده کوچولو گفت:
نه من پی دوست می‌گردم. «اهلی کردن» یعنی چه؟ 
روباه گفت: این چیزی است که امروزه دارد فراموش می‌شود. یعنی «پیوند بستن» 
روباه گفت:
«آدم‌ها تفنگ دارند و شکار می‌کنند.» 
پیوند بستن؟
روباه گفت: 
البته. مثلا تو برای من هنوز پسر بچه‌ای بیشتر نیستی، مثل صدهزار پسربچه‌ی دیگر. نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری. من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم، مثل صد هزار روباه دیگر. ولی اگر تو مرا اهلی کنی، هر دو به هم احتیاج خواهیم داشت. تو برای من یگانه‌ی جهان خواهی شد و من برای تو یگانه جهان خواهم شد.
شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می‌فهم. یک گل هست... که گمانم من را اهلی کرده باشد...
روباه گفت:
ممکن است. آخر در روی زمین همه جور چیزی دیده می‌شود...
شازده کوچولو گفت:
ولی این در روی زمین نیست.
روباه گویی سخت کنجکاو شد. گفت:
در یک سیاره دیگر؟
آره
در آن سیاره شکارچی هم هست؟
نه
این خیلی جالب است! مرغ چطور؟
نه
روباه آهی کشید و گفت:
هیچ چیز کامل نیست.
اما روباه دنبال سخن پیشین خود را گرفت:
زندگی من یک نواخت است. من مرغ‌ها را شکار می‌کنم و آدم‌ها مرا شکار می‌کنند. همه‌ی مرغ‌ها شبیه هم‌اند و همه‌ی آدم‌ها هم شبیه هم‌اند. این زندگی کمی کسلم می‌کند. ولی اگر تو من را اهلی کنی، زندگی‌ام چنان روشن خواهد شد که انگار نور خورشید بر آن تابیده است. آن وقت من صدای پایی را که با همه‌ی پاها فرق دارد خواهم شناخت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخم در زیر زمین می‌راند. ولی صدای پای تو مثل نغمه‌ی موسیقی از لانه بیرونم می‌آورد. علاوه بر این، نگاه کن! آن جا، آن گندم‌زارها را می‌بینی؟ من نان نمی‌خورم. گندم برای من بی‌فایده است. پس گندم‌زارها چیزی به یاد من نمی‌آورند. و البته این غم‌انگیز است! ولی تو موهای طلایی رنگ داری، پس وقتی اهلی‌ام کنی معجزه می‌شود! گندم که طلایی است تو را به یادم می‌آورد و من زمزمه‌ی باد را در گندم‌زارها دوست خواهم داشت. 
روباه خاموش شد و مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد. گفت:
خواهش می‌کنم... بیا و مرا اهلی کن!
شازده کوچولو گفت دلم می‌خواهد ولی وقت ندارم. باید دوستانی پیدا کنم و بسیار چیزها هست که باید بشناسم.
روباه گفت:
فقط چیزهایی را که اهلی کنی می‌توانی بشناسی. آدم‌ها دیگر وقت شناختنِ هیچ چیز را ندارند. همه‌ی چیزها را ساخته و آماده از فروشنده‌ها می‌خرند. ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد آدم‌ها دیگر دوستی ندارند. اگر دوست می‌خواهی بیا و من را اهلی کن!
شازده کوچولو گفت:
چه کار باید بکنم؟
روباه جواب داد:
باید خیلی حوصله کنی. اول کمی دور از من این جوری روی علف‌ها می‌نشینی. من از زیر چشم به تو نگاه می‌کنم و تو هیچ نمی‌گویی. زبان سرچشمه‌ی سوءتفاهم‌هاست. اما تو هر روز کمی نزدیک‌تر می‌نشینی...
شازده کوچولو فردا باز آمد.
روباه گفت:
بهتر بود که در همان وقت دیروز می‌آمدی. مثلا اگر در ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه به بعد حس می‌کنم که خوشبختم. هر چه ساعت پیشتر می‌رود خوشبختی‌ام بیشتر می‌شود. در ساعت چهار به هیجان می‌آیم و نگران می‌شوم، و آن وقت قدر خوشبختی را می‌فهمم! ولی تو اگر بی‌وقت بیایی هرگز نخواهم دانست که کی دلم را به شوق دیدارت خوش کنم... آخر همه چیز آدابی دارد.»

داستان را تا همین جا خواندم و از بچه‌ها خواستم دو دقیقه فکر کنند و هر کس یک جمله بنویسد. 

بهار: اگر روباه اهلی شود، نظم طبیعت به هم می‌خورد.
سروا: دوست پیدا کردن بسیار سخت است.
آیلار: شازده کوچولو نمی‌تواند روباه را اهلی کند چون طبیعت روباه وحشی است.
عطیه: چرا او از رنگ طلایی و گندم‌ها بدش می‌آمد؟ (اینجا بچه‌ها به عطیه گفتند که معلوم است داستان را گوش نداده‌ای.)
کوثر: چرا روباه می‌خواست اهلی شود؟ (پریسا هم همین پرسش را پرسید.)
محدثه: روباه دوست داشت اهلی شود.
نیکی: چرا شازده کوچولو از سیاره‌‌ی دیگر آمده بود؟
کیمیا ۱: آیا شازده کوچولو روباه را اهلی کرد؟
ثنا: آیین چیست؟
نگار: ما نمی‌توانیم دوستی بخریم چون در آن محبتی نیست.
ملیکا: چرا موهایش جادویی بود؟
عسل: روباه چگونه با شازده کوچولو آشنا شد؟
پارمیدا: چرا شازده کوچولو از ساعت سه به بعد خوشبخت بود؟
سوگند: اگر روباه اهلی شود چه غذایی بخورد؟
نیکو: آیا شازده کوچولو در آخر داستان روباه را اهلی می‌کند؟
کیمیا ۲: آداب چیست؟

با بچه‌ها نگاهی به پرسش‌ها و جمله‌ها انداختیم. (البته قرار نبود پرسش بنویسند، ولی من بی‌اندازه فرصتم در این کلاس کم است، برای همین خیلی وقت‌ها از بعضی بحث‌ها می‌گذرم.) بعد به بچه‌ها گفتم موافقید اول درباره‌ی مفهوم و  معنای اهلی کردن حرف بزنیم بعد برویم سراغ نوشته‌های شما؟ بچه‌ها موافق بودند. 
بحث درباره‌ی اهلی کردن بچه‌ها را سه گروه کرده بود. عده‌ای که موافق بود اهلی کردن برای کسی است که وحشی است و باید با کارهایی او را رام کرد. عده‌ای موافق بودند که اهلی کردن فقط برای حیوان نیست و برای انسان هم هست. اما عده‌ی بیشتر با تعریف ثنا موافق بودند و البته مثال جالبی هم زد. ثنا گفت اهلی کردن در این داستان یعنی یک کاری کنی که کسی را به لحاظ عاطفی به خودت وابسته کنی بعد توی هزارتا آدم اون تو را دوست داره. گفت من هر روز که با مترو می‌آیم مدرسه یک خانمی را اهلی کردم. (اینجا یکی از بچه‌ها گفت مگر حیوان است؟) ثنا توضیح داد که من هر روز که این خانم را در مترو می‌بینم بهش لبخند می‌زنم ما همدیگر را نمی‌شناسیم ولی هر روز به هم لبخند می‌زنیم. این همه آدم در مترو هست ولی من فقط این خانم را اهلی کردم. 

تعدادی از یچه‌ها که ابتدا رای داده بودند که اهلی کردن یعنی رام کردن و فقط برای حیوان‌هاست در رای‌گیری پایانی با تعریف ثنا موافق بودند. نظر بچه‌ها را به این جلب کردند که ممکن است یک واژه‌ در جاهای مختلف معناهای متفاوت داشته باشد و اهلی کردن هم در تعریف بچه‌ها این گونه ابهام داشت. بعد بهشان گفتم این بار در یک جمله بنویسند از نظر آنها اهلی کردن چیست؟ 

آیلار: اهلی کردن یعنی با او بودن و احساسش را درک کردن.
سروا: اهلی کردن یعنی به دست آوردن دل دیگران، تعلیم و تربیت حیوانات
نیکو: اهلی کردن یعنی دل کسی را به دست آوردن
محدثه: اهلی کرده بعنی کسی رام شده
سوگند: اهلی کردن یعنی درک احساسات
... اهلی کردن یعنی پذیرفتن
پریسا: اهلی کردن یعنی دل کسی را به دست آوردن
کوثر: اهلی کردن دل کسی را به دست گرفتن، حس آن شخص
ملیکا: رام شده
کیمیا ۱: اهلی کردن یعنی با کسی دوست شدن
نیکی: یعنی نفوذ پیدا کردن در دو طرف
نگار: اهلی کردن یعنی هم دردی با یکدیگر و یکدیگر را شناختن
بهار: اهلی کردن تنها رام کردن حیوانات نیست بلکه اهلی کردن آدم‌ها هم هست.
عسل: یعنی نفوذ کردن اگر با مادرمان خوب باشیم او هم با ما با مهربانی حرف می‌زند
ثنا: اهلی کردن یعنی اینکه محبتی بین افرادی رد و بد می‌شود و آن یکدیگر را به یاد داشته باشند و ویژگی‌هایی از طرف مقابل آنها را به یاد چیزهایی بیندازد و یا برعکس.

و در پایان هم ارزیابی بچه‌ها از این جلسه

عسل: خوب بود.
عطیه: دوست داشتم این جلسه پیکسی باشد ولی شازده کوچولو خواندیم.
سروا: خوب بود ولی پیکسی قشنگ‌تر است.
پارمیدا: به نظرم امروز خیلی داستان خوبی بود فقط اگر طولانی‌تر بود خوب می‌شد.
محدثه: عالی
نیکو: از این جلسه خوشم نیامد.
پریسا: عالی بود
بهار: عالی بود، عالی‌تر هم می‌شود.
آیلار: خوب بود.
کیمیا ۱: کاشکی همیشه شازده کوچولو بخوانیم بهتر از همه‌ی روزها بود.
ملیکا: هیچ کس احترام کلاس را نگه نداشت.
سوگند: خوب بود ولی شلوغ بود.
کوثر: خیلی داستان جالبی بود.
نگار: عالی بود چون من درباره‌ی اهلی بودن فهمیدم.
کیمیا ۲: خیلی کلاس پیچ و خمی بود من لذت بردم.
ثنا: در این جلسه توانستیم معنای اصلی اهلی کردن را به یکدیگر بیاموزیم و معنی آداب را بفهمیم. اهلی کردن را دوست بداریم و پیرو آداب و آیین باشیم و یکدیگر را اهلی کنیم.

ارزیابی خودم: همان‌طور که اول بحث هم گفتم امروز حس می‌کردم اگر فقط برای ثنا در این کلاس باشم، خیلی ارزشمند است. چون مانع دلسردی آدم می‌شود.  البته که من فقط برای ثنا در این کلاس نیستم، اما ثنا دلگرمم می‌کند که یازده‌ ساله‌ای چون او این چنین روح کلاس فلسفه برای کودکان را درک کرده است.

جلسه‌‌ی نخست: اینجا
جلسه‌ی دوم: اینجا
جلسه‌ی سوم: اینجا
جلسه‌ی چهارم: اینجا
جلسه‌ی پنجم: اینجا
جلسه‌ی ششم: اینجا
جلسه‌ی هفتم: اینجا





No comments: