یازدهمین روز کارگاه سوم مهر ۹۳ پنجشنبه
کارگاه امروز را با نوشتهی بسیار زیبای نغمه شروع کردیم، نوشتهای که نغمه دربارهی کلاس نوشته بود، خواند و بعد هم لطف کرد در اختیار من قرار داد تا در وبلاگم بگذارم، آنچه در زیر آمده است به قلم اوست:
دستنوشتهی دوست نازنینم نغمه پور مرادی
|
«تا رسیدن به فلسفهورزی راه درازی است، هوای آلوده، گربهی خاله جون و این راه طولانی دست به دست هم میدهند و دلیلی میشوند که خواهرزادهام به صورتم نگاه کند و بگوید: خاله چشمات ترک قرمز خورده!
چرا با این راه دور و همجواری با شازده همچنان اصرار دارم به کلاس فلسفه بیام؟ این سوالی است که مدام در راه از خودم میپرسم، گرچه فلسفه راه دور و درازی دارد، اما کلاس فلسفه خیلی خوب است. یاد گرفتم خوب گوش بدم، با اینکه خوب گوش میدم هنوز خیلی چیزها را نمیفهمم، سخت است دیگر! برای صحبت کردن باید سعی کنی افکارت را در یک جمله بگویی. تصور کن یک عالمه حرف را با یک فعل در یک جمله برای دیگرانی که با تو مخالفاند بیان کنی و دیگر اجازهی صحبت به تو نمیدهند، میگویند: تامل کن! مثل حکومت نظامی میماند ولی اسمش کلاس غیر سنتی است! اگر لحظهای در کلاس نباشی، فورا گم میشوی، خوبیاش این است که به تو کمک میکنند تا زود پیدا شوی. استاد میگه: چه کسی میتواند وحید را برای آزاد بگوید؟ آهو همیشه دستش بالاست و چه خوب او را توضیح میدهد و چه خوب زود پیدا میشوی! حالا باید سوال خوب بپرسم.کلی زحمت میکشم یک سوال خوب پیدا میکنم وقتی سوالات بقیه را میشنوم با خودم میگویم وای خدایا من چقدر خنگم و گاهی برعکس. گیج میشوم ولی باز اینهم خوب است هفتهی بعد با هزار زحمت موهای شازده را از روی لباسهایم میگیرم و به کلاس میآیم.
استاد میشه من کنار دوستم بنشینم و باهاش هم گروه باشم؟ استاد میگه: نه! جاهاتون را عوض کنید. و من این را دوست ندارم. با نرگس هم گروه شدم. همه چیز گیج کننده است، آدما از نزدیک اونقدرها هم با هم تفاوت ندارند وقتی در بیش از یک جمله نظراتمون را میگیم تازه میفهمیم بیشتر از تفاوت افکار، گفتارمون متفاوته!
استاد میگه: چه کسانی با این سوال موافقاند؟ دستهای موافقین بالا میره و این سوال با اکثریت آرا انتخاب میشه: سختترین کار دنیا چیه؟
فائزه میگه: سختترین کار دنیا صبح زود بیدار شدن است! با خودم میگم چه عجیب! صبحهای پنجشنبه که زودتر مییام مطمئنم فائزه سختترین کار دنیا را انجام داده و سرحال اونجاست و در این زمان کوتاه تا شروع کلاس، دنیای دیگری را برایم تعریف میکند، دنیای زیبای خودش را!
آهو میگه: سختترین کار دنیا بیتفاوت بودن به اطرافیان و به آنچه پیرامونمون اتفاق میافتد است.
من و تو میگیم چه خوب که آهو همکلاسیمان است، به همه چیز توجه دارد و چقدر فضای کلاس را دوست داشتنیتر میسازد.
در همین لحظه صدای بلند آقایی که پشت در کلاس با تلفن صحبت میکند حواسمان را پرت میکند، آهو آرام میرود و میگه: آقا لطفا آهستهتر صحبت کنید ما اینجا کلاس فلسفه داریم.
آزاد میگه: سختترین کار دنیا قبولاندن چیزی به فرد دیگری است که آنرا قبول ندارد. شاید مثل دوست داشتن.
با خودم میگم او چه چیزهای زیادی میداند که دوست دارد ما هم بدانیم اما اجازهی صحبت در بیش از یک جمله را ندارد و اینگونه کارش سخت میشود.
مسعود آرام میگوید هر چیزی را نداریم میدانش را داریم، شاید سختترین کار دنیا نامگذاری خیابانهاست!
با خودم میگم: راستی چرا خیابان صداقت داریم اما خیابان دروغ نداریم. کوی مهربانی هست اما کوچهی عصبانی کجاست؟
من که آخرین نفرم میگم نگاه کردن به زندگی این آدما مثل سمیه سخته ولی هم قشنگه هم جالبه و من هنوز چقدر دورم!
حالا این سوال برایم پررنگتر شده که آیا کاری که توی دنیا سختترین باشه وجود داره؟
گربهی خاله جون، هوای آلوده، راه دور انگار دیگر مهم نیستند.
خوب گوش دادن، موجز صحبت کردنم داره به روش دلسوزانه و پدرانهای درمان میشه و اینک نظم دادن به افکارم و نوشتن آنها.
حس خوبی دارم. بعد از کلاس از مسئول آموزش میپرسم خانم ببخشید صد ساعت بعدی کی شروع میشود؟»
بعد از نوشتهی نغمه که بسیار هم لذت بردیم اجراها شروع شد. من هم امروز اجرا داشتم که به اجرای من نرسید، البته به شدت هم سردرد داشتم و خوشحال شدم که امروز اجرا نکردم و ماند برای فردا صبح اولین نفر.
آقای انوشیروان در جمع ما با پیراهن سفید |
بعد هم قرار بود من اجرا کنم که موکول شد به فردا، برای اجرای دومم دارم به محرکی فکر میکنم که هم با روز آخر بودن کارگاه تناسب دارد هم دغدغهی شخصیام است و خیلی با آن درگیرم
و احساس میکنم کل جامعه دچارش هستیم. جزئیاتش را فردا پس از اجرا مینویسم. برایم مهم نیست نتیجهاش چه میشود اما برایم مهم است که حال بچهها را دربارهاش بدانم.
و احساس میکنم کل جامعه دچارش هستیم. جزئیاتش را فردا پس از اجرا مینویسم. برایم مهم نیست نتیجهاش چه میشود اما برایم مهم است که حال بچهها را دربارهاش بدانم.
پ.ن یک: چهار تا هم مهمان سرزده داشتیم: آقای انوشیروان که بار دومش بود، خاطره، ریحانه و معصومه
پ.ن دو: سختترین کار دنیا چیه؟ پرسش من در جلسه اول بود که چون پرسش خودم بود به این پرسش پاسخ ندادم. اقتضائات داستانی بوده است که حتما نغمه از زبان من این پاسخ را داده است. این پرسش همیشگی من در هر کلاسی خواهد بود که لازم باشد بپرسم! اما واقعا منکر نمیشوم که صبح زود بیدار شدن سختترین نیست اما سخت است و من به مدد انگیزه فقط میتوانم از پساش بربیایم.
No comments:
Post a Comment