هفتمین روز کارگاه ۱۹ شهریور ۹۳، موضوع: داستان نویسی
استاد هفتهی گذشته از ما خواسته بودند که یک داستان کوتاه بنویسیم و تا سهشنبه شب ایمیل کنیم. من یک چیزهایی توانستم بنویسم بعد از اینکه کلی به این نتیجه رسیدم که داستان کار هر کسی نیست. اما یک نیمه شب تمامش کردم، در حین کار برق هم رفت و اینترنت نداشتم که ایمیل کنم ریختم روی فلش، که در کلاس تحویل بدهم اما در کلاس برنامه چیز دیگری بود. استاد بخشی از داستانی را خواندند با عنوان ساینا که قرار است چاپ شود و کار خودشان است. گفتند که چند بار اسم معلم داستان را عوض کردند. اسم معلم داستان پرتو بود، من پیشنهاد دادم پندار بگذارند، به نظرم خیلی به حال و هوای داستانشان میآید. از این حواشی که بگذریم. داستان را که خواندند گفتند هر کس یک مفهوم یا یک کلمه بگوید که بشود دربارهاش داستانی کوتاه نوشت همه مفهوم مورد نظر خود را گفتند از میان همهی مفاهیم مفهوم ترس بیشترین رای را آورد. بعد از رای گیری استاد گفتند که حالا بیست دقیقه فرصت دارید یک داستان کوتاه دربارهی ترس بنویسید. در وهلهی اول به نظرم سخت و ترسناک آمد ولی باید مینوشتم. شبیه کسی بودم که از پله برقی خیلی میترسد پای پله ایستاده است و جمعیتی پشت سر او، فرصت ایستادن و ناز و کرشمه ندارد خودش را روی پلهها میاندازد یا با یک کم تلوتلو خوردن جای پایش را محکم میکند یا سقوط میکند. استاد بدون ذرهای ترحم باور داشتند که فقط باید نوشت و به هیچ چیز فکر نکرد، من یک قلپ از چایم را خوردم و داستان زیر را نوشتم:
چرا ترس
«صدای جیغ و فریاد دخترها نظم کلاس را به هم ریخت، در یک چشم بر هم زدن چند تا از دخترها روی نیمکت بودند و دو سه نفر بیتوجه به حضور من تو راهرو ایستاده بودند، فقط میشنیدم که میگویند: خانم سوسک... خانم سوسک... خودم هم ترسیده بودم ولی به روی خودم نیاوردم و گفتم بنشینید سرجاتون! و سوسک را که از کنار دیوار با سرعت در رفته بود پشت سطل آشغال گیر انداختم و با پا له و لوردهاش کردم. بچهها که آرام شدند، ازشون پرسیدم به نظرتون ترس از سوسک واقعیه؟
ستاره: بله خانم! واقعیِ واقعیِ! مگه میشه غیر واقعی باشه!!!
گفتم: دو دقیقه فکر کنید و در یک جمله بنویسید از چی میترسید. بعد از دو سه دقیقه ازشون خواستم پاسخهاشون را بخوانند.
زینب: من وقتی سوسک میبینم و از تاریکی
سحر: من از سوسک و از بابام میترسم
زیبا: من از سوسک و فیلمهای وحشتناک میترسم، یک کم هم از تاریکی
فرامهر: من از سوسک میترسم و از معلم ریاضیمون
هلیا: من از سوسک و مُرده
صدف: من از سوسک میترسم و دزد
ساناز: من از سوسک میترسم و جن
تعریف بقیه بچهها هم ترس از سوسک بود به اضافهی چیزهای دیگر، زنگ خورد فرصت نداشتیم روی پاسخها بحث کنیم. بهشون گفتم بروند خانه و روی پاسخهایی که دادند فکر کنند و برای هفتهی آینده برای من بنویسند چرا از این چیزهایی که نوشتند میترسند؟ و دلیلشان را برایم بیاورند.
به جنازهی له و لوردهی سوسک نگاهی انداختم و زیر لب ازش تشکر کردم که محرک خوبی برای کلاسم بود چون تا هفتهها میتوانم دربارهی ترس بحث کنم و مطمئن باشم بچهها حرفهای بسیاری برای گفتن دارند.»
همهی بچهها، داستانهایشان را خواندند، دربارهی هر داستان باید امتیاز یک تا پنج میدادیم و بعد جمع این امتیازها میشد امتیاز داستان هر کس و درباره داستانی که بیشترین امتیاز را داشت بحث میکردیم. داستان من امتیاز ۵۰ آورد به نظرم برای من که از هفتهی پیش با هیچی شروع کردم عالی بود و امیدوار کننده! دو نفر فکر کنم امتیاز ۵۳ داشتیم و دربارهی داستانی بحث کردیم که ۵۵ امتیاز آورد. یکی از بچهها از استاد پرسید به نظر شما کدام داستان برای فبک خوب بود. استاد گفت به نظرم داستان فائزه ویژگیهای داستان فبک را داشت. همین تعریف استاد، من را جو گیر کرده است دلم میخواهد یک کارگاه داستان نویسی خوب هم پیدا کنم که بتوانم بهعنوان یک مربی فبک این جنبه را هم تقویت کنم. اگر استاد معتقد است که مربی فبک باید بتواند داستان فبکی بنویسد حتما این طور است دیگر...
داستانی را که دیشب نوشتم اینجا نگذاشتم میخواهم اگر در کلاس خوانده شد و ارزیابی شد با ارزیابیهایش بگذارم.
No comments:
Post a Comment