ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, September 24, 2014

باوری درباره ی کلاس‌های فلسفه برای کودکان دارم که اثباتش سخت نیست. به‌ویژه درباره‌ی کودکان ۵ تا ۷ سال. به نظرم وقتی با بچه‌ها وارد گفتاشنود می‌شوی، برای این که به تو اعتماد کنند نیاز نیست هم‌ قد آنها بشوی، صدایت را نازک‌تر کنی، جیغ جیغ کنی، دست بزنی  و هورا بکشی تا بچه‌ها به تو اعتماد کنند. فقط کافی است شبیه دوان خوان که رفت و یکی از افراد یکی از قبایل شد تا از آنها خبر بیاورد. بروی در عالم‌شان و بچه‌ها باور کنند یکی از خودشان هستی و نه تنها آمده‌ای که از عالم‌شان خبر ببری که چون داری عالم را از نگاه آنها می‌بینی برای خبر بردن قابل اعتمادی. من بارها شده است یک ساعت تمام و گاهی بیشتر با یک دختربچه‌ی ۵ ساله وارد گفتاشنودی شده‌ایم که نه او خسته شده است و نه من، هر جا هم که رها کرده است و رفته است، به  حال خودش رهایش کرده‌ام. اما برای اینکه پابه پایم بیاید فقط باورش کرده‌‌ام حتی ادای باور کردن را هم درنیاورده‌ام. بچه‌ها را باید باور کرد نباید ادای باور کردن درآورد. نباید دست کم‌شان گرفت، نباید فکر کرد که اگر بچه‌‌گانه حرف بزنیم آنها حرف ما را بهتر می‌فهمند. 
روزی که سحر در برابر ما اجرا داشت. همه‌ی ما تقریبا با هیجان بیش از اندازه‌ی سحر مخالف بودیم(و این هیچ چیز از ارزش‌های سحر به‌عنوان یک مربی خوب کم نمی‌کند) اما در میان مخالفت‌ها، آهو دلیلی آورد که من عملا تجربه‌اش کرده بودم. آهو گفت: ساختار ذهن یک جوری است که هر چیزی که درش تموج آنی ایجاد کند شبیه موسیقی‌هایی که ریتم تند دارند در ظاهر اول یک هیجانی ایجاد می‌کند که حامل انرژی است ولی در باطن چون توازن ذهن را به هم می‌زند باعث افت ذهن می‌شود. در واقع هرچیزی که با هیجان زیاد و سروصدای زیاد شروع شود، در ابتدا ممکن است محرک خوبی باشد اما ذهن را خسته می‌کند. 
این تعابیری که آهو گفت را من در موسیقی که برای ورزش ایروبیک پخش می‌شود تجربه کرده‌ام دقیقا درک می‌کنم خستگی ذهنی و البته جسمی بعد از این همه هیجان و سروصدا و بالا و پایین پریدن یعنی چه. این همه را گفتم که بگویم هر وقت بخواهم ایده‌ام را عملی کنم، این قصه را دنبال خواهم کرد و مرزهایی  را که کار ما را از دست و جیغ و هورا سوا می‌کند واضح و متمایز و شفاف نشان خواهم داد. 

پ.ن: امروز به خاطر دوستانی که از شهرهای دیگر می‌آیند و معلم هستند کارگاه نداشتیم به‌جای امروز، جمعه داریم. یعنی فردا (پنج شنبه) و جمعه کارگاه داریم. اما من از بس عادت کرده بودم هر چهارشنبه شب درباره‌ی کارگاه بنویسم، این ساعت دلم می‌خواست چیزی بنویسم که یک جورهایی به کارگاه هم ربط داشته باشد. 

No comments: