دهمین روز کارگاه ۲۷ شهریور ۹۳
ممنونم از آقا مسعود که به من اعتماد کرد و دستنوشتهاش را در اختیارم گذاشت.(فائزه) |
«هفتاد
هزارتومان دادم برای دورهی آموزش فلسفه
برای کودک جهت والدین، روزی که رفتم سر کلاس به من گفتند ۴۳۰ هزارتومان دیگر هم
بده، گفتم یعنی تورم این قدر بالاست گفتند: نه! اسم شما را واسه کلاس تربیت مربی
آموزش فلسفه برای کودکان ثبت نام کردیم. نفهمیدم چرا! اما اینهم سر همهی نفهمیهای
دیگرم. تردید داشتم بیام یا نیام. بین این دو کلمه فقط یک جابهجایی نقطه تفاوت
است، نقطهی پایینی را انتخاب کردم یعنی بیام. روز اول وقتی سن و سال بقیه را
دیدم، خواستم همان موقع نقطه را جابهجا کنم، برخی از همکلاسهای من همسن بچههایم
بودند. کار که شروع شد پشیمون شدم که چرا گزینهی نیام را انتخاب نکردم. پرانتز تو
پرانتز، پرانتز تو پرانتز. همش میترسیدم دکتر از من بپرسد آیا به نظرت رویا،
فائزه را گفت؟ خودم را پشت وحید یا آزاد یا هر کس دیگر مخفی میکردم! البته من
سابقشو داشتم من در تمام مدت تحصیلاتم تا دبیرستان زیر نیمکتها زندگی کردم جوری
که معلم ریاضی سوم دبیرستانم آخر سال گفت تو هم شاگرد همین کلاسی؟ موقع معرفی خودم
سعی کردم اطلاعات دقیقی را ارائه نکنم تا نفهمند که من هیئت علمی دانشگاهم، اون
وقت شاید با خودشون میگفتند این چه استادیه
که نمیتونه دو تا پرانتز را باز کنه و ببنده؟ شبها خواب میدیدم که
دکتر از وحید میپرسه یکی را انتخاب کن و اون میگه: مسعود.
دستمو بالا میبردم و وقتی دکتر میگفت سمیه یکی از اونهایی را که دستشون بالاست انتخاب کن، دستمو میآوردم پایین! حالا یک جورایی به آخرش رسیدم. هنوز با پرانتز مشکل دارم، اما همکلاسیهامو و معلمم را و فلسفه را خیلی دوست دارم. دنیا را با ساعتهایی که اینجا بودم عوض نمیکنم. ممکنه معلم خوبی برای آموزش فلسفه برای کودکان نشوم اما فکر میکنم فهمیدم که چطور میشه به عقاید بقیه احترام گذاشت و چطور تحمل کرد تا بقیه بدون هیچ دلیل منطقی فقط به خاطر اینکه حرفت را نمیفهمند و تعدادشون زیاده حرفت را بندازند تو سطل آشغال. فهمیدم یک سوال خوب یعنی چی؟ فهمیدم که قرار نیست کسی به کودک فلسفه یاد بدهد، ما قراره فلسفیدن را به اونها یاد بدیم. با فنون این کار آشنا شدم اما از ارائهام راضی نبودم، لعنت به این پرانتزهای لعنتی! میخواهم نهضت فبک بپ (فلسفه برای کودکان بدون پرانتز ) را شروع کنم.
دستمو بالا میبردم و وقتی دکتر میگفت سمیه یکی از اونهایی را که دستشون بالاست انتخاب کن، دستمو میآوردم پایین! حالا یک جورایی به آخرش رسیدم. هنوز با پرانتز مشکل دارم، اما همکلاسیهامو و معلمم را و فلسفه را خیلی دوست دارم. دنیا را با ساعتهایی که اینجا بودم عوض نمیکنم. ممکنه معلم خوبی برای آموزش فلسفه برای کودکان نشوم اما فکر میکنم فهمیدم که چطور میشه به عقاید بقیه احترام گذاشت و چطور تحمل کرد تا بقیه بدون هیچ دلیل منطقی فقط به خاطر اینکه حرفت را نمیفهمند و تعدادشون زیاده حرفت را بندازند تو سطل آشغال. فهمیدم یک سوال خوب یعنی چی؟ فهمیدم که قرار نیست کسی به کودک فلسفه یاد بدهد، ما قراره فلسفیدن را به اونها یاد بدیم. با فنون این کار آشنا شدم اما از ارائهام راضی نبودم، لعنت به این پرانتزهای لعنتی! میخواهم نهضت فبک بپ (فلسفه برای کودکان بدون پرانتز ) را شروع کنم.
حالا در
رویایی شیرین فرو رفتهام، غزالی و آهویی در چمنزار پر از نرگس فکرم به هر طرف میدوند،
دوست دارم از اندیشههای پیشینم آزاد باشم و
آزاده، فکر میکنم به معصومیت دوران کودکی برگشتهام، نغمههای خوشی در
گوشم طنینانداز است اما در هراسم نکند نعمت بودن با نعیم را از دست بدهم و نگرانم
که نکند فاطمه و سعیده و پریسا و شفق و مریم از من برنجند، چون هر قدر به مغزم
فشار آوردم نتوانستم یک جوری علیرغم اینکه جزئی از خاطرات خوشم شدهاند، آنها را
در داستانم بگنجانم. اگر تا حالا احساساتی نشدهاید و اشک در چشمانتان حلقه نزده
بروید یک فکر اساسی واسه احساس خودتون بکنید.
در کارگه
فلسفهای رفتم دوش
بودند در
ابتدا همه گیج و خموش
یحیی همه
جا گفت به اصرار شدید
کن خوب به
صحبت رفیقانت گوش»
پ.ن:اسم استاد
و بچههای کارگاه که آقا مسعود در متن و شعرشان با ظریفاندیشی گنجانده است: استاد: یحیی قائدی
بچهها: آهو،
وحید، غزال، نرگس، نغمه، رویا، آزاد، آزاده، معصومه، شفق، پریسا، فاطمه، سعیده،
سمیه، نعیم، مریم، فائزه
لینک نوشتهی مسعود برادران در سایت فلسفه برای کودکان در ایران: اینجا
لینک نوشتهی مسعود برادران در سایت فلسفه برای کودکان در ایران: اینجا
No comments:
Post a Comment