ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, September 26, 2014

۴
آخرین (دوازدهمین) روز کارگاه، جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳

۴مهر ۹۳ جمعه، کارگاه تربیت مربی فلسفه برای کودکان
 امروز آخرین روز کارگاه صد ساعته‌ی تربیت مربی فلسفه برای کودکان بود. کارگاه با اجرای من شروع شد. این اجرای دومم بود. درباره‌ی محرک، چند روزی بود فکر کرده بودم دلم می‌خواست نتیجه‌اش فوق عالی باشد اما از شب نخست پاییز حال دلم خوب نیست...ارزیابی‌ها را که جمع کردم فهمیدم علی‌رغم اینکه سعی کرده‌ام همه چیز عادی باشد، بچه‌ها اما فهمیده بودند یک چیزیم می‌شود و این اجرایم تفاوت‌هایی با اجرای قبلیم دارد نه به لحاظ مهارت و تکنیک که به لحاظ شخصی و انرژی داشتن و نداشتن. از این مقدمات که بگذریم در کل اجرایم را دوست داشتم با همه‌ی نقص‌هایش! کمی هم از اجرا بگویم:
محرک من این بود: به بچه‌ها گفتم ما امروز، روز آخر کارگاه‌مان است، همه‌ی ما روز اول که وارد شدیم درباره‌ی همدیگر پیش‌داوری‌‌هایی داشتیم که ممکن است تا امروز آن پیش‌داوری اولیه تغییر کرده باشد. اسم یکی از بچه‌های کارگاه را بنویسید و در یک جمله بنویسید روز اول درباره‌اش چگونه فکر می‌کردید و امروز چه فکر می‌کنید، دو دقیقه هم فرصت دادم که پاسخ‌هایشان را بنویسند. پاسخ‌ها به قرار زیر بود:

استاد (یحیی قائدی) درباره‌ی آهو:
روز اول:  این برای کلاس شر می‌شه، تازه می‌خواد شوهرشم بیاره!
امروز: این چقدر خوبه، خودش به تنهایی می‌تونه کلاس را اداره کنه، خوبه شوهرشم آورد.

معصومه درباره‌‌ی غزال:
روز اول: تصور می‌کردم خیلی خشک و نامنعطف و نچسب است، بیچاره شاگردانش! 
امروز: با اولین خنده‌اش در کلاس نظرم عوض شد و نه تنها خشک و نامنعطف نیست، بلکه آغاز گر تغییری بزرگ در سیستم تربیتی است.

سمیه درباره‌ی نغمه:
روز اول: قانومند، منظم، سخت‌گیر در ارتباطات
امروز: منظم، دوست‌داشتنی، نزدیک به من

نغمه درباره‌ی غزال: 
روز اول: حتی دوره‌ی قبل هم با هم بودیم، تصور یک معلم خشک و سنتی و نفوذناپذیر است.
امروز: یک دوست خوب، معلم شاد، غیر سنتی و صمیمی است.

آهو درباره‌ی فاطمه:
روز اول: در مورد فاطمه همش برام سوال بود که چرا اینقدر سخته، با کسی نمی‌جوشه و معمولا فاصله می‌گیره و با یک گارد با دیگران برخورد می‌کنه و حس می‌کردم تعامل  باهاش دشواره.
امروز: به تدریج تا پایان دوره نظرم عوض شد و دریافتم همیشه راه‌هایی برای دستیابی به روح دیگران و تعامل با آنها وجود داره و اینکه فاطمه می‌تونه دوست خوبی باشه.

غزال درباره‌ی معصومه:
روز اول: فکر کردم فقط همراه آقای دکتر به اداره‌ی کلاس کمک می‌کنه.
امروز: متوجه شدم خودش استاد است.

نرگس درباره‌ی مسعود: 
روز اول: فکر می‌کردم به حاطر سن بالایش مرتبا ایراد گیر باشد. 
امروز: فهمیدم چقدر انسان محترمی است.

سعیده درباره‌ی همه:
چقدر همه عجیب غریب‌اند.
چقدر عجیب غریب‌های دوست داشتنی هستند.

وحید درباره‌ی نعیم:
روز اول: اولین دیدار به ذهنم رسید این تیپ ورزشی چه ربطی به فلسفه ورزی دارد؟
امروز: هر کس می‌تواند فلسفه‌ورزی کند.

مریم درباره‌ی فائزه:
روز اول: با توجه به اینکه رشته‌اش فلسفه بود فکر می‌کردم با بحث‌هایی مثل P4C نتواند ارتباط برقرار کند.
امروز: کلا نظرم تغییر کرده است. 

بعد از بچه‌ها خواستم آنچه درباره‌ی یکدیگر نوشته‌اند را بخوانند. در مرحله‌ی بعد خواستم هر کدام یک جمله با توجه به آنچه شنیده‌اند درباره‌ی این اتفاقی که از ابتدای ترم تا اینجا افتاده است بنویسند. جمله‌ها درباره‌ی پیش‌داوری و قضاوت بود. که یکی را با رای گیری به بحث گذاشتیم. بعد هم که زمانم روبه اتمام بود ارزیابی کردم و از بچه‌ها خواستم در یک جمله حس خود را بنویسند. بعد نوبت به نکات ضعف و قوت اجرایم رسید که پای تخته نوشته شد و درباره‌اش بحث شد. 

قوت‌های اجرایم از نظر بچه‌ها: محرک بسیار بسیار عالی (با هفت تا تیک)، آرامش، شروع خوب، تسلط به مهارت‌ها.
 ضعف‌ها: بحث در اوج به پایان رسید، خستگی، توجه کم به برخی مخالفت‌ها، خوب گوش ندادن، تمایز قائل شدن در رای‌گیری، قدری انرژی کم.

که از ضعف‌ها، با رای گیری، بحث در اوج خود به پایان رسید به‌عنوان قوت شناخته شد و حذف شد. تمایز قائل شدن در رای‌گیری هم با رای بچه‌ها حذف شد.

استاد هم نظر خود را گفتند و در پایان گفتند من همچنان بر نظر خودم هستم که مربی خوبی است.
۳

No comments: