یکی از آشناهامون بعدازظهری زنگ زد به موبایلم منم تازه از خواب بیدار شده بودم، با چشم نیمه باز داشتم چک میکردم چند تا پیامک و تماس داشتم که شمارش ظاهر شد. در همان عوالم خواب و بیداری کلی حرف زدیم. بین حرفهاش گفت: میدونی یک مشت آدم خر و خنگول رشتهی انسانی و ادبی می خوانند...
من: چند لحظه سکوت
اون: قصد توهین نداشتمها، میفهمی که چی میگم.
من: آره میفهمم چی میگی!!!!!!!
آه..... چی بگم والّا
No comments:
Post a Comment