ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Thursday, September 18, 2014

حاشیه‌های روز دهم کارگاه
امروز اتفاقی شبیه اتفاق ورود انوشیروان به کارگاهمان افتاد. داشتیم رای می‌دادیم و مخالفت و موافقت و این حرف‌ها، یکدفعه صدای ناآشنایی را شنیدم که گفت من مخالفم! سرک کشیدم سمت صدا دیدم  آن سوی میز کنفرانس خانمی ناآشنا  نزدیک استاد و گروهش نشسته است. ما به تبعیت از استاد انگار که اتفاق خاصی نیفتاده است به  دلایل مخالفتش گوش کردیم  و به مرور یاد گرفت که اگر مخالف یا موافق است فقط باید دست‌اش را بالا بگیرد و تا بهش اجازه داده نشده است حرفی نزند اسمش فاطمه بود. پایان کارگاه وقت ارزیابی از  استاد پرسیدم این خانم کیه؟ گفت نمی‌دونم! و بعد رو کرد به فاطمه و گفت بچه‌ها می‌خواهند بدانند تو کی هستی؟  گفت من اینجا کلاس عرفان می‌یام کلاسم تشکیل نشد اومدم تو  این کلاس نشستم. استاد پرسید می‌دونستی کلاس چیه؟ گفت: نه!

گشودگی کلاس و استاد و بچه‌ها را به سمت آدم‌ها دوست دارم. عاشق این فضای باز فکری هستم. عاشق اینکه همه‌ی ما یاد گرفتیم هر آدم جدیدی که وارد جمع ما می‌شود در‌واقع یک فکر تازه است، عاشق این همه پویایی هستم. در کارگاه داشتم فکر می‌کردم حالا اگر یکی از کلاس‌های دانشگاه یا هر کلاس دیگری بود به محض ورود یک آدم تازه پرسش‌هایی از این دست می‌پرسیدند که : شما اینجا چی کار می‌کنی؟ با کی کار داری؟ مطمئنی برای همین کلاسی؟ اشتباه اومدید. دقت کنید شماره کلاس را درست ببینید وقت ما را هم گرفتید و ....
من عاشق این حجم وسیع از گشودگی هستم. آدم‌ها برای ما به اعتبار هیچ نام و مدرک و موقعیت اجتماعی معتبر نیستند، آدم‌ها برای ما یک فکر تازه‌ی قابل احترام‌اند که می‌شود صبورانه به آنها گوش داد.

No comments: