ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, September 05, 2014

همین الان از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رسیدم خونه. عصبانی و برزخ. رفتم برای یک اجرای حلقه‌ی کندوکاو فلسفی بچه‌ها عالی بودند گزارشش را جداگانه می‌نویسم اما هر چه از رفتار بی‌ادبانه و توهین‌آمیز و تحقیرآمیز مدیر آن بنویسم کم نوشته‌ام. نمی‌نویسم کدام مرکز و شعبه‌اش اما فکر کرده‌اند اگر کسی از چهار تا بطری آب بتواند گلدان درست کند می‌تواند بچه‌های ما را هم پرورش دهد. (رسیدم دقیقا مشغول همین کار بود) گشاده رویی و خوش برخوردی و خوش اخلاقی و احترام به مخاطبی که در برابرشان ایستاده و حرف می‌زند زیر صفر! رفتارش با وجود کار کردن در یک فضای فرهنگی اوج بی‌فرهنگی و نافرهیختگی بود. هر چه فکر کردم کاسب‌های محله‌مان با وجود اینکه ادعا ندارند کار فرهنگی می‌کنند چه بسیار از او فرهیخته‌تر و مودب‌تر و فرهنگی‌تر. حالا که افتاده‌ام در گستره‌ی کارهای عملی و رفت‌وآمدهایم در این مراکز بیشتر شده است عمق فاجعه‌ را بیشتر درک می‌کنم. آدم فکر می‌کند کانون پرورش فکری چند درجه ممکن است از مدارس گشوده‌‌تر و باز تر عمل کند. اما یک بار دیگر فهمیدم گول نام را نخورم. مدرسه‌ای که هفته‌ی گذشته با ایشان کار کردم همه‌ی کارکنانش به قدری خوش‌رفتار و فرهیخته بودند که من تا شب دو سه بار به واسطه‌ای که مرا معرفی کرده بود پیامک زدم و خواستم از رفتار خوب و بزرگ‌منشانه‌‌شان تشکر کند. وای که همین الان هم که یاد حرکات این خانم می‌افتم کهیر می‌زنم. کی می‌خواهیم بفهمیم ما هیچی نیستیم، باور کنیم که هیچی نیستیم بفهمیم که هیچی نیستیم و این هیچی نبودن را زندگی کنیم شاید تفییری در رفتارمان با مردم ایجاد شود. 

پ.ن: همیشه فکر می‌کردم هر وقت بچه‌دار شوم بی برو‌برگرد یکی از مراکزی که به دردش می‌خورد کانون پرورش فکری است. امروز به این نتیجه رسیدم اول باید بروم ببینم کسانی که در آن مرکز کار می‌کنند نمره‌ی اخلاق و رفتار اجتماعی‌شان چند است. برای خودمان متاسفم حق داریم که بی‌وقفه به فرهنگ گذشته‌مان چنگ بیندازیم، برای آینده‌مان نگرانم.

شاید برای همین چیزهاست  که وقتی یکی از استادها سر کلاس تعریف کرد که در بزرگراهی   شهرداری بزرگ نوشته بود  تهران شهر اخلاقیک دفعه کلاس ترکید از خنده! انگار لطیفه تعریف کرده بود خیلی خوشم آمد که که استاد هم به شهردار گفته بود این یعنی جک. 

من دوست دارم به آیندگانی امیدوارم باشم که از دل نظام آموزشی فلسفه‌برای‌کودکان، آیندگانی خوداصلاح، با اخلاق، دموکرات بار بیایند. آخ که چقدر باید برای جا انداختن چنین برنامه‌ی کارآمدی این همه خون دل خورد.

پ.ن یک : امروز فهمیدم چرا این خانم تلفنی این قدر تحویل گرفت چون بلافاصه که کلاس تمام شد آمد از بچه‌هایی که دور تا دور میز حلقه را تشکیل داده بودند عکس انداخت. حتما عکس‌ها را ضمیمه گزارشی می‌کند که در آن نوشته است ما در این مرکز در فلان تاریخ کلاس فلسفه برای کودکان داشتیم. 

پ.ن دو: الان می‌روم پیلاتس کمی ذهنم آرام شود.

No comments: