ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, November 05, 2014

ترس و لرز

۱
صبح بود، از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر عاشق می‌آمد. رفت و دید و برگشت، شاد و عاشق.
۲
صبح بود، از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر خسته می‌آمد. رفت و دید و برگشت، نا امید و خسته.
۳
صبح بود، از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر عاقل می‌آمد. با خود گفت: اشتباه است، به دنبال یک اتفاق راه بیفتی اشتباه است، تمام راه با خود گفت اشتباه است، ندید و نگفت و نشنید، از همان راهی که رفته بود برگشت، راضی و عاقل.
۴
صبح بود، از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر
افسرده می‌آمد. رفت و دید و برگشت، نگران و افسرده.
۵
صبح بود، از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر
مُرَدد می‌آمد. با خود هیچ نگفت. رفت و دید و از سر دو راهی برگشت، غمگین و مُرَدد.
۶
صبح بود، از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر
دلتنگ می‌آمد. رفت و دید و برگشت، تنها و دلتنگ.
۷
صبح بود، از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر
او می‌آمد. پیش از آنکه برود و ببیند و برگردد همه او بود خود او!

پانزدهم آبان ۹۳ پنج‌شنبه صبح


پست مرتبط (و می‌گذرم از همه‌ی پست‌های مرتبط دیگر): پانزدهم آبان نود و دو


No comments: