ترس و لرز
۱
صبح بود،
از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر
عاشق میآمد. رفت و دید و برگشت، شاد و عاشق.
۲
صبح بود،
از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر
خسته میآمد. رفت و دید و برگشت، نا امید و خسته.
۳
صبح بود،
از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر
عاقل میآمد. با خود گفت: اشتباه است، به دنبال یک اتفاق راه بیفتی اشتباه است،
تمام راه با خود گفت اشتباه است، ندید و نگفت و نشنید، از همان راهی که رفته بود
برگشت، راضی و عاقل.
۴
صبح بود،
از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر
افسرده میآمد.
رفت و دید و برگشت، نگران و افسرده.
۵
صبح بود،
از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر
مُرَدد میآمد.
با خود هیچ نگفت. رفت و دید و از سر دو راهی برگشت، غمگین و مُرَدد.
۶
صبح بود،
از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر
دلتنگ میآمد.
رفت و دید و برگشت، تنها و دلتنگ.
۷
صبح بود،
از خواب بیدار شد، صبحانه خورد، در آینه به سر و وضع خود نگاهی انداخت، به نظر
او میآمد.
پیش از آنکه برود و ببیند و برگردد همه او بود خود او!
پانزدهم
آبان ۹۳ پنجشنبه صبح
پست مرتبط (و میگذرم از همهی پستهای مرتبط دیگر): پانزدهم آبان نود و دو
No comments:
Post a Comment