ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, November 11, 2014

امروز رفتم دیدن دکتر فریدزاده، صبح که از خانه می‌آمدم بیرون، فکر نمی‌کردم شب که دارم برمی‌گردم کلی ایده به ایده‌های فلسفه‌ی کودکیم اضافه شده باشد. درباره‌ی موضوع پایان‌نامه‌ام صحبت کردیم و البته درباره‌ی فلسفه برای کودکان. برایم بسی باعث شگفتی بود که نه تنها، تسخرزنان، فلسفه برای کودکان را رد نکردند که هر چه گفتند در سازگاری کامل با روح فلسفه برای کودکان بود.  منِ میرزا‌بنویسِ کاتبْ، که مو به مو هر چه به  p4c   مربوط می‌شود را می‌نویسم. هیچی از حرف‌هایشان را ننوشتم. بارها، هم‌زمان به ذهنم رسید از همین جا هم شروع کنم خوب است اما از ترس اینکه کلمه‌ای را در حین درآوردن کاغذ و خودکار از دست بدهم، از جایم جم نخوردم. «بازیگوشی فلسفی، چیزی است که در کودکان هست و بزرگسالان ندارند.» این تنها یک جمله از آن همه حرف‌هایی بود که پر از شور فلسفی بود.  ایده‌ای بسیار ناب و جذاب داشتند، که در تمام راه فقط داشتم به دعای همیشگی‌ام فکر می‌کردم. دعایی که وقتی خیلی به وجد می‌آیم و احساس می‌کنم، کلی کار است که باید سر و سامانشان بدهم، در حق خودم می‌کنم: خدایا فقط زنده بمونم که خیلی کار دارم. 

No comments: