
از همان روزهای نخست بهویژه در مترو،
خیلی از خانمها به شانهام میزدند که این یعنی چه؟ اگر حوصله داشتم و دلم میخواست
یک دنیا حرف بزنم و فلسفه ببافم از ظاهر و باطنش میگفتم، اگر حوصله نداشتم فقط
ظاهرش را میگفتم و به خانمها اطمینان میدادم که به این معنا همهی زنها زیبا
هستند. اگر کسی دوستشان داشته باشد. اگر کم حوصلهتر بودم نه باطنش را میگفتم نه
ظاهرش را!!! میپرسیدم خودتان فکر میکنید معنایش چیست؟ و بعد به پاسخ خودشان گوش
میدادم. یک روز یک زن میانسالی زد به پشتم
و گرفته و ناراحت گفت یعنی از این همه زن که از قطار پیاده میشوند فقط تو خوشگلی؟
دورترین تفسیری که به ذهن کسی ممکن بود برسد. شگفت زده برایش معنای ظاهری جمله را
توضیح دادم و با آب و تاب بیشتری اضافه کردم همهی زنها قشنگاند. اما از فردای
آن روز دیگر کولیام را نینداختم تا دو سه هفتهی پیش. دوباره پرسشها و پاسخها...
اما حالوهوای خودم هم در نسبت با این پرسشها عوض شده است.
جالبتر اینکه امروز ترسولرز، کرکگور را میخواندم به اینجا رسیدم که «هزاران یونانی و نسلهای بیشماری پس از آن همه
پیروزیهای میلتیادس را میشناختند، اما فقط یک تن از آنها بیخواب میشد. نسلهای
بیشماری داستان ابراهیم را کلمه به کلمه از بر میدانستند اما چه تعداد از آن بیخواب
شدند؟» (کرکهگارد، ۱۳۹۲: ۵۱)
واقعا چطور میشود درمیان هزاران نفر
همان یکی بود که زیباست و بیخواب میشود؟
ترسولرز/ سورن کرکگور/ برگردان، عبدالکریم رشیدیان/ نشر نی ۱۳۹۲
ترسولرز/ سورن کرکگور/ برگردان، عبدالکریم رشیدیان/ نشر نی ۱۳۹۲
No comments:
Post a Comment