ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, November 21, 2014

«از هزاران زنی که فردا پیاده می‌شوند از قطار، یکی زیبا و مابقی مسافرند.» این جمله را پنج شش سال پیش نوشته شده بر روی یک تکه پارچه، از فروشگاه تن‌درست خریدم و دوختم به دسته‌ی کولی‌ام. برای دلِ خودم. برایم دو معنا داشت یک معنای ظاهری و مردانه و یک معنای باطنی و فائزه‌منشانه، معنای ظاهری و مردانه‌اش آن بود که اگر مردی عاشق زنی باشد فارغ از هر چهره‌ای که آن بانو دارد برای مردش زیباست و اگر مردی در ایستگاه قطار منتظر زیبایش باشد بقیه مسافرند و همان یکی زیباست. معنایش برای من اما این بود که در هر کاری که انجام می‌دهم تمام تلاشم را بکنم در حد سواد و توان و دانش و سلیقه‌ام در میان هر چند نفر کار زیبایش از آن من باشد بقیه مسافر باشند. معیارم هم رضایت درونی بود نه تایید بیرونی، نه رقابت با کسی، اگر کاری تمام است یک گام هم پیشتر بروم فارغ از اینکه آن یک گام دیده می‌شود یا نمی‌شود، تن ندهم به مسافر بودن و گم شدن.
از همان روزهای نخست به‌ویژه در مترو، خیلی از خانم‌ها به شانه‌ام می‌زدند که این یعنی چه؟ اگر حوصله داشتم و دلم می‌خواست یک دنیا حرف بزنم و فلسفه ببافم از ظاهر و باطنش می‌گفتم، اگر حوصله نداشتم فقط ظاهرش را می‌گفتم و به خانم‌ها اطمینان می‌دادم که به این معنا همه‌ی زن‌ها زیبا هستند. اگر کسی دوستشان داشته باشد. اگر کم حوصله‌تر بودم نه باطنش را می‌گفتم نه ظاهرش را!!! می‌پرسیدم خودتان فکر می‌کنید معنایش چیست؟ و بعد به پاسخ خودشان گوش می‌دادم. یک روز یک زن میانسالی  زد به پشتم و گرفته و ناراحت گفت یعنی از این همه زن که از قطار پیاده می‌شوند فقط تو خوشگلی؟ دورترین تفسیری که به ذهن کسی ممکن بود برسد. شگفت زده برایش معنای ظاهری جمله را توضیح دادم و با آب و تاب بیشتری اضافه کردم همه‌ی زن‌ها قشنگ‌اند. اما از فردای آن روز دیگر کولی‌ام را نینداختم تا دو سه هفته‌ی پیش. دوباره‌ پرسش‌ها و پاسخ‌ها... اما حال‌و‌هوای خودم هم در نسبت با این پرسش‌ها  عوض شده است.
جالب‌تر اینکه امروز ترس‌ولرز، کرکگور را می‌خواندم به اینجا رسیدم که «هزاران یونانی و نسل‌های بی‌شماری پس از آن همه پیروزی‌های میلتیادس را می‌شناختند، اما فقط یک تن از آنها بی‌خواب می‌شد. نسل‌های بی‌شماری داستان ابراهیم را کلمه به کلمه از بر می‌دانستند اما چه تعداد از آن بی‌خواب شدند؟»  (کرکه‌گارد، ۱۳۹۲: ۵۱)

واقعا چطور می‌شود درمیان هزاران نفر همان یکی بود که زیباست و بی‌خواب می‌شود؟

ترس‌ولرز/ سورن کرکگور/ برگردان، عبدالکریم رشیدیان/ نشر نی ۱۳۹۲

No comments: