|
آن پیلگرن، (Ann Pihlgern) گفت وگوی سقراطی |
کارگاه آن
پیلگرن ( Ann S
Pihlgern) با عنوان گفتوگوی سقراطی
|
آن پیلگرن (Ann S Pihlgern) |
جمعه صبح، هجدهم مهر ۹۳
یکی دیگر از کارگاههایی که در حاشیهی
همایش شرکت کردم، کارگاه خانم پیلگرن بود با عنوان گفتوگوی سقراطی، ایشان پیش از
اینکه کار خود را آغاز کنند تمرینی را با ما انجام دادند که به آن stand-Up-philosophy
میگفتند. یکسری از واژهها را نمایش دادند و
گفتند که مثلا در فلان کشور در برابر فلان حرکات یک واژه قرار دادهاند، واژهای
که اگر بخواهی معنایش را بگویی در یک کلمه نمیتوانی بگویی و باید همهی آن حالات
و حرکات را توضیح بدهی. بعد از ما خواستند دو نفر دو نفر بشویم و یک امری را که
واژهای در برابرش نیست توضیح دهیم حالات و حرکاتی که هیچ واژهای معادلش نباشد.
من و همگروهیام گفتیم بعضی پدر و مادرها، عروس یا داماد خودشان را از بچههایشان
بیشتر دوست دارند، خیلی بیشتر دوست دارند و عشق و علاقهی مادر و فرزندی هم نیست
نمیدانیم اسمش چیست. پیلگرن پسندید. چند گروه دیگر هم چیزهایی گفتند. پیلگرن
توضیح داد که این کار و کارهایی شبیه این پیش از اجرای کارگاه باعث میشود ذهن از حالت رخوت و روزمرگیاش رها شود و به سطح بالاتری بیاید و چون کارگاه ما صبح اول وقت بود، شما دیشب که
خوابیده بودید و صبح که بیدار شدید و اینجا آمدید هنوز در هپروت هستید و ذهنتان در
پایینترین سطح از سطوح خودش قرار دارد. پس از این خواست عدهای برویم دور میزی که
قرار بود دور آن گفتوگوی سقراطی را اجرا کند. عدهای دور میز رفتیم، او یک شعر
از مولانا به ما داد و از ما خواست زیر جملهای که به نظرمان مهمتر است خط بکشیم. من
زیر این جمله را خط کشیدم: Most Minds do not live in the
present بعد ما به رسم ایزابل برای گفتن جملهمان دستمان را
|
stand-up-philisophy |
بالا کردیم اما
پیلگرن توضیح داد که هیچ کس دست بالا نکند هر کس هر کجا هر چه به ذهنش رسید بگوید. برای امثال من و آهو که در صد ساعت کارگاه تربیت مربی و کارگاه ایزابل
تمرین کرده بودیم دست بالا کنیم اولش سخت بود اما یک کم که گذشت عادت کردیم. نکته
و تفاوت دیگرش این بود که وقتی ما جملههای خود را گفتیم و خواندیم در نهایت خود
ایشان جملهای را که هیچ کس ندیده بود و انتخاب نکرده بود، انتخاب کرد و نظر ما را
خواست. پرسش ایشان این بود که چگونه میشود که یک نفر روی یک کرجی در حالتی که نمیتواند
تعادل خودش را حفظ کند و جانش به نوعی در خطر است میتواند سرخوشانه سوت بزند. من
گفتم این شبیه زندگی مردم است که از صبح تا شب کلی بدبختی و استرس و چک برگشتی و
دلشوره دارند شب که دور میز شام جمع میشوند میگویند و میخندند. پیلگرن تایید
کرد. بحثهای ما حول این جمله بود. بعد که به اصطلاح کارگاه، تمام شد، پیش از اینکه
کارگاه دوم را با عدهی دیگری شروع کند از ما خواست اگر پرسشی داریم بپرسیم. پرسش
اساسی من این بود آیا مربی میتواند چیزی را که دغدغهی بچهها نبوده است و اصلا
ندیده اند به بحث بگذارد. شبیه کاری که خودش کرد، پیلگرن معتقد بود میتواند. من خیلی موافق نیستم اما به
آهو هم گفتم شاید بعضی چیزها را در کارگاههای طولانی مدت به این شیوه بتوان پاسخش
را گرفت. یکی دیگر از پرسشها این بود وقتی بچهها دست بلند نمیکنند و هر کس هر
چه به ذهنش میرسد میگوید باعث نمیشود که بعضی بچهها هیچ وقت در باغ نباشند و هیچ وقت
شرکت نکنند و مربی هم به آن بیتوجه بماند. پیلگرن معتقد بود این اتفاق نمیافتد.
اما من همچنان تردید دارم. بعد از کارگاه اول، آقایی که به ایزابل گفته بود
دیکتاتور آمد پیش من و گفت: این خوبه! من منظورم این بود که آدم بتواند حرفش را
راحت بزند و همچنان با شیوهی ایزابل مخالف بود. من اما معتقدم شیوهی ایزابل و
اسکار شاید چند جلسهی اول اشکات را دربیاورد و اعصابت را بهم بریزد اما اگر صبوری
به خرج دهی به مرور یاد میگیری به دیگران احترام بگذاری، بیموقع و بیهوا حرف
نزنی و مخالفت و موافقت خود را واضح و شفاف بیان کنی و تاب مخالف را هم بیاوری.
برگردیم به کارگاه، سری دوم کسانی که
دور میز نشستند قرار بود دربارهی داستانی بحث کنند که عنوانش این بود: خدا میرسونه!
چون داستان طولانی بود پیلگرن خودش داستان را تعریف کرد و انصافا هم عالی تعریف
کرد و داستان خیلی قشنگی هم بود. بحثها و گفتوگوهای خیلی قشنگی بین بچهها در
گرفت یک جاهایی دلم میخواست جزء این گروه دوم بودم و در بحثها شرکت میکردم. این
کارگاه هم با پرسش و پاسخ به پایان رسید.
|
شعر مولانا به عنوان محرک کلاس |
کارگاه پیلگرن با طبع آدمها از این
نظر خیلی موافق بود که به راحتی از هر جا که میخواستند میتوانستند حرفشان را
بزنند البته هیچ هرج و مرجی هم اتفاق نیفتاد الان به ذهنم رسید آیا با این شیوه با کودکان هم همین اندازه منظم پیش
میرود وقتی قانون خاصی وجود نداشته باشد؟ با همهی پرسشهایی که در ذهنم مانده
است اما در کل بسیار، بسیار و باز هم بسیار از این کارگاه یاد گرفتم و لذت بردم.
No comments:
Post a Comment