۱. من آدم امیدواری هستم! گاهی اوقات زیادی امیدوار و خوشبین، از آن آدمهایی که تا لحظهی آخر یک اتفاق بد فکرمیکنم ورق برمیگردد و عالیترین شکل ممکناش اتفاق میافتد. امشب اما احساس کردم انگار مرض امیدواری دارم، باید کمی هم نا امیدی را تمرین کنم شاید! نمیگویم اصلا نا امید نمیشوم ولی امیدواری خونم آن قدر بالاست، که نیاز به درمان دارد. امشب یک دختری در اتوبوس یک لنگه گوشوارهاش را گم کرده بود، یک کم به خانمها گفت جابهجا شوند زیر پایشان را بیند اما چون اتوبوس شلوغ بود هم خودش بیخیال شد هم خانمها. طرفهای ایستگاه آخر، که هر بار عدهی زیادی پیاده میشدند من ناخودآگاه سرک میکشیدم شاید، یکی از این برق برقیها، گوشوارهی او باشد. در یکی از ایستگاهها، این دختر که حالا با دوستش پشت سر من بود، به دوستش گفت: این خانم هنوز دارد دنبال گوشوارهی من میگردد. یکّه خوردم. خودم به روی خودم آورده شده بودم. من دایهی مهربانتر از مادر نیستم. من یک امیدوارِ افراطی هستم که تمام ساعتهایش فکر کرده است گم شدهاش پیدا میشود و هنوز هم! من یک امیدوارِ در حال انقراض هستم که تمام مدت فکر کرده است مسافرش برمیگردد و هنوز هم! من یک امیدوار ِ امیدوارم!!!!!! امشب فکر میکردم چند بار دیگر دنیا باید دقیقا و مستقیم و بیواسطه، حالم را بگیرد و توی ذوقم بزند که کمی فقط کمی نا امید شوم. امشب با خودم فکر میکردم حالِ عهد مِی نخوریِ من، به جز از امشب و فردا شب و شبهای دگر است.
۲. این بار هم میآیم، اما نه اینکه چون به تو امیدوارم، میآیم که لای جمعیت گم شوم، میآیم که ناامیدی خونم بالا رود، شاید راه درمانی برای امیدواری چهل درجهام باشد. قبول تو بردی! این بار هم میآیم، میدانی چرا؟ چون از آبان، یک خاطره طلب دارم. آن آبانِ سرشار از امیدواریم را با این آبان پر از نا امیدی درهم میکنم شاید یک امیدواری معقول، بیرون بدهد. میآیم که با همین چشمهای خودم ببینم، من هم یکی شبیه همه هستم، وقتی این همه دورم فکر میکنم با بقیه متفاوتم و همین امیدوارترم میکند. باشد میآیم، شبیه سیندرلا، مواظب کفشهایم اما هستم، اگر لنگه کفشم جا بماند، دردسراست، دوباره روز از نو روزی از نو، آن وقت تا آبان سال بعد امیدوارانه مینشینم، تا کسانات بیایند و کفش به پایم بخورد. من برای نا امیدی میآیم پس تردید نکن که مواظب کفشهایم هستم.
۲۵ آبان ۹۳ ساعتهای اولیهی یکشنبه من اما دوشنبه میآیم.
No comments:
Post a Comment