من به تاثیر کلمه، خیلی باور دارم، اما خودم بارها و بارها یادم میرود و با همین واژهها زندگیم را به بازی میگیرم. به انرژی درون کلمهها معتقدم و البته معتقدم همان انرژی مادی میشود و دقیقا میشود زندگی ما به هر شکلاش. امروز غروب در میدان فلسطین کم مانده بود رانندهای، خانوادهی خودم و خودم را به دردسر بیندازم، اگر زده بود نمیمردم، اما دستکم دست و پایم میشکست یا بلایی شبیه به این. رانندهی خوبی بود بدوبیراه نثارم نکرد، مودب بود، البته متوجه نشدم تقصیر خودم بود یا او، هر چه بود به خیر گذشت. اما وقتی گذشت، داشتم فکر میکردم از خانه که زدم بیرون، یکسره داشتم این غزل علیرضا بدیع را زمرمه میکردم که کجاست کاهن دربار؟ خواب بد دیدم/ که در عروسی اموات قند ساییدم... تازه یادم افتاد پانزده دقیقه هم بود، سوزنم روی همین یک بیت گیر کرده بود و سعی میکردم به محکمی یک پادشاه اما بدبخت، کاهن دربار را صدا بزنم و از خواب بدم بگویم. کاهن آمده نیامده داشتم میرفتم که در عروسی اموات قند بسایم. حالا که به خیر گذشت اما به نظرم باید باورم یادم نرود، باورم به تاثیر واژهها...
کجاست کاهن دربار؟ خواب بد دیدم
که در عروسی اموات قند ساییدم
که روز تاجگذاریام تخت و تاجم رفت
که دستمایهی اندوه شد شب عیدم
چه پادشاه نگونبخت و بیکفایتیام
که دست اجنبی افتاده ملک جاویدم
تو سرزمین منی! ای کسی که دشمن و دوست
به جبر از تن تو کردهاند تبعیدم
دلم به دست تو افتاد-زود دانستم-
دل تو پیش کسی بود-دیر فهمیدم-
تویی که غیرت مردانهی مرا دیدی
چرا تلاش نکردی برای تردیدم
در این شب ابدی کورسوی عقل کجاست؟
سر دو راهیام و بین ماه و خورشیدم....
علیرضا بدیع
پ.ن: شعر قشنگی است، دوستش دارم.
No comments:
Post a Comment