بابام از ترم اول دورهی لیسانس به من میگفت: خانم
دکتر! تازه رشتهام نه پزشکی بود نه دکوپزِ آنچنانی داشت، هر کس هم به آدم میرسید و میرسد میپرسید و میپرسد؟
مثلا چه کاره میشی؟ اون مثلا اولش، یعنی پیشفرض گرفته شده است و میشود که معلوم نیست چی کاره میشی! ولی یک مثالی بزن
شبیه اون چیزی باشه که قراره بشی. فعلا به این قضیه نمیپردازم، با خانم دکترش کار
دارم. شانزده سال تمام برای بابام با رشتهی فلسفهی بیآیندهای که قرار نیست چیزی
بشوم خانم دکتر بودم و همچنان هستم! چه پشتِ کنکورهایی که دادم چه پس از اینکه پذیرفته شدم. شاید در تمام این سالها
به تعداد انگشتان دستم هم فائزه صدایم نکرده است. وقتی فائزه صدایم میزند یک دفعه
تو دلم خالی میشود، حس میکنم از دستم دلخور است، ناراحت است، حس میکنم میخواهد
یک حرف جدی و خیلی مهم بزند، معذب میشوم، شانزده سال است خانم دکتر، یک اسم خاص
است نه صفتی غرورآفرین. اگر شما را حسن و حسین و فاطمه و فائزه و منصور و میثم و علی
و هر چیز دیگری که اسمتان است صدا کنند احساس غرور میکنید؟ نه که نمیکنید من هم
با خانم دکتر اینجوری قاطی شدهام، از سالها پیش فکر میکردم چقدر خوب است که تمام
این سالها بابا، ناخواسته غرور ناشی از این دو کلمه را که ممکن بود زمانی گریبانم را بگیرد شکسته است. چقدر خوب است
که بابا ناخواسته، خانم دکتر را این قدر برایم معمولی کرده است. آن قدر معمولی که الان تلاش کردهام فائزه
باشم و از بیرون و بالا نگاه کنم که خانم دکتر بودن ممکن بود چقدر غرور کاذب و
بیخود داشته باشد که بهسختی بتوانم خودم را از چنگش رها کنم. حالا اگر روزی در
زندگیم خانم دکتر شوم انگار تحصیل حاصل است، انگار یک گزارهی اینهمانی است شبیه
انسان انسان است. اگر روزی کسی بیاید و بگوید: فائزه خانم دکتر است انگار میگوید: خانم دکتر خانم دکتر است از جنسِ فائزه فائزه است.
No comments:
Post a Comment