ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, November 04, 2014

دلم می‌خواهد اگر روزی مامان شدم، شبیه مامان خودم باشم، به‌جای اینکه برای بچه‌ام مامان باسوادی باشم، مامانی باشم که بصیرت داشته باشد. وحیده، گاهی اوقات پس از مهمانی‌هایی که من نبودم و فقط مامان بوده است یا پس از برخی اتفاق‌های خاص، وقتی چیزی را برایم تعریف می‌کند و من بی‌اطلاعم می‌گوید: مگر مامانت بهت نگفت؟ می‌گویم: نه! می‌گوید: وا فائزه پس شماها چی ‌ بهم می‌گید؟ پرسش‌اش درست است ما خیلی حرف می‌زنیم اما حرف‌هایی که شاید اگر عقل داشتم و هر بار ضبط می‌کردم می‌شود و می‌شد از آن یک جنبش راه انداخت. هیچ وقت نفهمیدم مامان این‌همه حرف خوب و عاقلانه را بر مبنای چه فلسفه و چه مکتبی می‌گوید. هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت نصیحتم نکرده است، بین‌مان بیشتر گفت‌وگو و گفتاشنود بوده است. بیشتر هم سر میز صبحانه، اگر خانه باشم، این اتفاق می‌افتد. ازاین‌همه، گفت‌وگو فقط یک بار یادم بود که بدون اینکه مامان متوجه شود حرف‌هایمان را ضبط کنم. اگر تا پایان عمرم سواد دانشگاهی‌ام میلیون‌ها بار بیش از امروز باشد احساس نخواهم کرد کار بزرگی کرده‌ام اما اگر در پایان عمر احساس کنم، توانسته‌ام فقط یک درصد شبیه او باشم، میلیون‌ها بار به خودم خواهم بالید. 

1 comment:

Anonymous said...

من هم به داشتن همچین خاله بابصیرتی به خودم میبالم. V.