ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, November 07, 2014

عمه‌ی بچه‌ی آقای برادر
در اتوبوس، کنار پنجره
آبان نود و سه
بچه‌ی آقای برادر به هر کس که زنگ در را بزند و از راه برسد می‌گوید: عمه عمه عمه... و البته با هیجانی وصف ناشدنی، تنها به یک دلیل، هر شبی که خانه‌مان بودند من بعد از آنها رسیده‌ام و تا زنگ زده‌ام همه گفته‌اند عمه عمه اومد. حالا بغل خودم هم باشد هر که زنگ می‌زند عمه است، مرد باشد زن باشد دختر باشد پسر باشد همین که آن سمت در است و قرار است وارد شود عمه‌ای است که برایش هیجان دارد. دیشب آقای برادر، پس از ورود من و این مراسم پر هیجان عمه‌ای! که دیگر مرا هم به وجد می‌آورد، گفت: یک اتوبوس دارد که هفت‌، هشت ده تا مسافر دارد. مسافرهایش نصف یک ناخن هستند. چند وقتی است هی یکی‌شان را نشان می‌دهد و می‌گوید عمه. گفت: دقت کردیم دیدیم در همه‌ی اون مسافرها این یکی دختری است با روسری و عینک. حالا عمه برای بچه‌ی آقای برادر موجودی است عینک به چشم که در اتوبوس کنار پنجره می‌نشیند و هر لحظه امکان دارد از راه برسد.

No comments: